خانواده در مهاجرت

مدت‌هاست که بحث های اجتماعی و اخلاقی در ارتباط با «خانواده» در مهاجرت به اشکال مختلف مورد توجه نيروهای گوناگون اجتماعی قرار گرفته و صدالبته اکثريت قريب به اتفاق اين مباحث به «‌‌فروپاشی اساس خانواده» در مهاجرت به غرب اشاره دارند و اينکه چگونه می‌توان و بايد از اين پديده جلوگيری کرد. کيهان هوايی (۱۰۰۵ آبان ۷۱) می‌نويسد: (در غرب) کانون خانواده‌ها قربانی زندگی به سبک نوين شد و آمار طلاق و جدائيها افزايشی غيرقابل مقايسه با گذشته يافت…»

اين جمله نه تنها شاه بيت مباحث مدافعان اخلاق اجتاعی سنتی، بويژه مدافعان وضعيت فعلی در داخل کشور می‌باشد، بلکه در کانون توجه بخش بزرگی از مهاجرين نيز قرار دارد. آنهم مهاجرينی که اصولاً بخاطر تعارض با سيستم اجتمماعی – فرهنگی و ارزشهای حاکم بر شرايط داخلی، ميهن خود را ترک کرده‌اند. اما ظاهراً برخی مسائل «خصوصی‌تر» از آنند که در چارچوب «اخلاق و فرهنگ اجتماعی» بگنجند! لذا بخش بزرگی از روسنفکران و تحصيل کردگانی که چه در فعاليتهای اجتماعی يا سياسی و چه در آموزشهای علمی و هنری خود برای رهايی از قيود کهن گاه به کوششهای توانفرسا دست می‌يازند، اغلب در اين زمينه مشخص اسير يکسويه‌نگری شده و به آموخته‌ها و معيارهای پيشين خود بسنده کرده و به نتيجه‌های از پيش تعيين شده و کلی تن می‌دهند. اين نتيجه‌ها اغلب به محکوم کردن «سبک نوين» زندگی خانوادگی، از ميان رفتن پرده «شرم و عفاف و حيا و فروتنی» پراخته و صد البته در درجه اول زنان را تحت ضرب می‌گيرد. يکسويه‌نگری، چه در مورد زنان بکار رود چه در مورد مردان، قابل توجيه نيست و در واقع بدون يک بررسی همه جانبه، نکته اساسی از ديدها پنهان می‌ماند.

بهرحال، مهاجرت زندگی و روابط خانوادگی مهاجران را نيز همانند بسياری از جنبه‌های ديگر تحت تأثير قرار داده و به اين تأثير بايد پرداخت. نخستين چيزی که «مهاجرت» در زندگی خانواده‌های مهاجر متزلزل می‌کند، همانا رابطه سنتی حقوقی در آن ترکيب است.

نشريه راه آزادی نتايج تحقيق يک دانشجوی ايرانی در سوئد بنام مهرداد درويش پور را در مورد «طلاق در ميان مهاجران ايرانی در سوئد» بچاپ رسانده است. درويش‌پور علت اصلی افزايش آمار طلاق را «مهاجرت» و «تغيير رابطه حقوقی و اقتصادی زن و شوهر» بشمار می‌آورد. مجله جوانان چاپ لوس‌آنجلس در گزارشی پيرامون وضعيت طلاق در جامعه ايرانی مقيم اين کشور از قول آقايی بنام «ناصر» می‌نويسد: «… عده‌ای که تحت تأثير فرهنگ جديد قرار گرفته‌اند می‌گويند که ما نيز آمريکايی هستيم و روشنفکر شده‌ايم و در نتيجه طلاق هم در اين جامعه عادی است…» و مجله پيام زن (چاپ ايران) «آزادی لجام گسيخته زن در مغرب زمين» را از عوامل رشد نرخ طلاق در جامعه ايرانيان مهاجر بشمار می‌آورد.

روشن است که جمعيت ايرانی مهاجر در درون خود از نقطه نظرهای مختلف، از جمله و به ويژه ترکيب سنی و جنسی ناهمگون و نامتناسب است و نسبت جوانان به سالمندان و مردان به زنان بسيار بيشتر از حالت عادی است. در چنين وضعيتی همچنانکه جدايی سير عادی خشود را طی می‌کند، امکان ازدواج به شدت محدود می‌شود. از اين گذشته بسياری از جوانان ايرانی (که درصد بالايی از آنان را مردان تشکيل می‌دهند) به زندگی خانوادگی و ازدواج ثبت نشده روی می‌آورند و اين مسئله نيز آمارهای ارائه شده از ميزان ازدواج و طلاق را از اعتبار لازم تهی می‌کند. با اين همه، قصد ما اينک مورد ترديد قراردادن اين آمارها نيست و باز می‌گرديم به ارتباط «اخلاق» با موضوع اصلی مورد بحث. رابطه خانوادگی نيز همانند بسياری از ديگر جنبه‌های زندگی در مهاجرت دچار تغييراتی شده است. اين تغييرات به «فروپاشی بنيان سنتی خانواده» معروف شد و از آن غالباً با نفرت ياد می‌شود. نفرت از طلاق گذشته از جنبه‌های عاطفی ريشه در اعتقادات مذهبی نيز دارد. نکته اينجاست که اگرچه طلاق نيز مانند هر عمل مهم ديگری در طول زندگی انسان روی او و اعضای خانواده او تأثيرات مختلف گذارده و مسير زندگی آينده آنها را به اشکال مختلف تغيير می‌دهد، اما در اغلب موارد تنها تأثيرات سوء جدايی مورد ارزيابی و طبعاً نکوهش قرار می‌گيرد و طبق معمول نگرش يک جانبه در اين زمينه نيز عمل می‌کند.

آيا جدايی می‌تواند تأثير غيرسوء هم داشته باشد؟ آيا واقعاً «بنيان خانواده» در مهاجرت سست شده است؟ اين بنيان آيا در اساس خود، جدا از محل و نحوه زندگی تا چه پايه از استواری برخوردار بوده است؟!

از ابتدا آغاز کنيم. خانواده چيست؟ خانواده را کوچکترين بنياد اجتماعی در جامعه ناميده‌اند که براساس توافق و علاقه متقابل يک زوج که از نظر جنسی متفاوتند تشکيل می‌گردد و با همياری آنان، جنبه‌های مختلف تداوم زندگی‌شان، از مسائل مالی و رفاهی گرفته تا توليد نسل و رشد فکری و جسمانی و تربيتی، پيش می‌رود. اما مسئله به همين سادگی نيست. از يکسو اخلاق حاکم بر جوامع مختلف چارچوبها و معيارهای تشکيل خانواده به شکل سنتی آن را تحت تأثير قرار می‌دهد و از سوی ديگر امروزه در جوامع پيشرفته صنعتی با اشکال ديگری از زندگی خانوادگی روبرو می‌شويم. خانواده‌های تک والدی، خانواده‌هايی متشکل از دو دوست همجنس با فرزندانشان يا دوستان ساده، يا همجنس گرايان و… وجود اين اشکال، تغيير در برخورد اخلاقی و قانونی را ايجاب می‌کند و ديگر با اصطلاحات و مفاهيم گذشته نمی‌توان به توضيح روابط خانوادگی در اين جوامع پرداخت. اما فرض را بر اين می‌گيريم که جامعه مهاجران ايرانی از لفظ «خانواده» همچنان مفهوم شناخته شده آن يعنی زن و مردی که با يکديگر پيمان رسمی زناشويی بسته‌اند و احياناً دارای فرزند يا فرزندانی نيز هستند را در ذهن دارد. در چنين زمينه‌ای می‌توان به مسئله جدايی زوجهای جوان مهاجر ايرانی در خارج از کشور پرداخت، و نخستين مسئله‌ای که جلب نظر می‌کند، تغيير ساختار رابطه درونی خانواده در مهاجرت می‌باشد.

طبق سنتهای جا افتاده مذهبی و ايرانی، زن در واقع حاشيه‌نشين زندگی است. او از آغاز کودکی رنج کشيده و از حقوق و احترام و امکانات برابر با برادران خود محروم بوده است. وقتی که مادر شده حتی نسبت به کودک خود بی‌حق مانده است. در خانه فشار مرد را که تکيه بر قوانين و سنن اخلاقی و اجتماعی داشته تحمل کرده و با نبود امکانات برابر بار کمبودها و ظلم‌ها را بدوش کشيده و باز، تماشاگری در حاشيه باقی مانده است. اما در مهاجرت اوضاع جور ديگری است. زن، در درجه اول مجبور به کار و تحصيل است و در درجات بعد، اختيارات خود را می‌شناسد و بدست می‌آورد. در عين حال، استقلال مالی هنوز او را از انجام کارهای خانه آزاد نمی‌کند و نبود خويشاوندان فشار زندگی را افزون می سازد. اگر نسل جوان و دانشجوی ايرانی در مهاجرت به زندگی با شرايط و سيستم تازه محيط تن داده و به آن عادت کرده است، کم نيستند خانواده‌هايی که در آنها هنوز تقسيم کار و انتظارات به شکل سنتی آن عمل می‌کند و به ويژه مردان خانواده تلاش دارند تا حفظ آن روش را با حفظ هويت و فرهنگ ملی مترادف جلوه دهند. در واقع امر نيز در کمتر جای دنيای متمدن زنان از قيد اين مسئوليت‌ها رهايی کامل يافته‌اند و تنها در برخی جوامع حمايتهای دولتی و امکانات رفاهی عمومی اين بار را سبک‌تر کرده است. اما برای زن مهاجر ايرانی به دلايل متعدد استفاده سريع و بی‌دغدغه از اين امکانات چندان آسان نبوده و نيست. نتيجه اينکه شاهد افزايش فشار بر روی زنان مهاجر و چند برابر شدن وظايف و مسئوليت‌های آنان می‌شويم. در شرايطی که بخشی از مردان مهاجر به علت از دست دادن وضعيت عادی زندگی و فعاليت دچار افسردگی روحی شده و به اصطلاح «خانه‌نشين» می‌شوند، زنان مهاجر امکانات اجتماعی کار و فعاليت و آموزش را يافته و تلاش می‌ورزند فرصت های از دست رفته را جبران کنند.

روشن است که اختلافات خانوادگی اغلب در خانواده‌هايی به جدايی می‌انجامد که زنان آن شاغلند و يا دارای فعاليتهای اجتماعی می‌باشند. چرا؟ در واقع تغيير نقش زن در خانواده که از جانب برخی بعنوان «عامل اصلی ايجاد اختلاف» شناخته شده، نوعی «عامل به نتيجه رسيدن اختلاف» است و نه عامل ايجاد آن. در مهاجرت مرد نقش خود را بعنوان تنها تأمين کننده هزينه زندگی از دست می‌دهد و در بسياری موارد برای تحکيم قدرت از دست رفته يا به شيوه‌های خشن‌تر و کثيف‌تر روی می‌آورد و يا دچار افسردگی شديد روحی می‌گردد. در همين حال بسياری از مدعيان حفاظت از اخلاق جامعه در مهاجرت نيز بی‌بند و باری در غرب را دليل «تشديد اختلافات» معرفی می‌کنند. در چنين مرحله‌ای مرد از خود می‌پرسد: «آيا همسرم به من وفادار خواهد ماند؟» و در واقع می‌پرسد: «آيا مطيع من خواهد ماند يا نه؟» انگ بی‌بند و باری به سرعت و سادگی از جانب آنان بر عليه همسرانشان استفاده می‌شود و اغلب آنان عنوان می‌کنند: «من که تغيير نکرده‌ام، همان هستم که بودم. تو تغيير کرده‌ای. تو هويت خود را از دست داده‌ای. تو فرهنگ و اخلاق ما را زير پا گذاشته‌ای.» اين هويت و فرهنگ و اخلاق «ما» چيست که بخصوص در اين زمينه بايد حفظ شود؟ برطبق سنن اخلاقی و اجتماعی و نيز قانون مدنی موجود در ايران:

_ رياست خانواده با مرد است.

_ قانون و عرف ارتباط رسمی مرد با زنان ديگر (همسر دوم و ازدواج موقت) را به رسميت می‌شناسد.

_ دختر برای ازدواج به اجازه پدر خود نيازمند است

_ حق مادر نسبت به فرزند در صورت طلاق يا فوت همسر پايمال است

_ عدم استقلال اقتصادی زن مانع از استفاده وی از برخی نکات مثبت در قانون طلاق می‌گردد.

_ زن بدون اجازه شوهر حق مسافرت به خارج از کشور را ندارد.

_ مواد مربوط به ازدواج موقت يا نکاح منقطع به فحشا جنبه قانونی بخشيده.

_ قانون جزای عمومی به مرد حق می‌دهد به بهانه «دفاع از ناموس» زن را به قتل برساند و تبرئه شود.

البته شايد ذکر اين نکته بجا باشد که اکثريت خانواده‌های مهاجر به چنين احکامی اعتقاد ندارند. اما اين نکته نيز بديهی است که ما در جامعه‌ای که چنين طرز تفکری در آن تبليغ و اجرا می‌شود تربيت شده‌ايم و چون پرده برخی لفاظی‌ها هم کنار رود، عمدتاً همين نکات است که پايه مباحث مورد نظر قرار می‌گيرد. در واقع در فرهنگ اجتماعی ما، سنتها قوی‌تر از ديدگاههای صرف مذهبی عمل می‌کنند. اما همين سنتها نشأت گرفته از تربيت کهن مذهبی است و پشت پرده، بر رفتار اجتماعی ما تأثير می‌گذارند.

کم نيستند زنانی نيز که همين مواضع را دارا بوده و در واقع بندهای خود را حفظ می‌کنند. آنان يا بر اثر تربيت نادرست خانوادگی و اجتماعی بشدت خود را به يک «آقابالاسر» وابسته و محتاج می يابند و يا در بهترين حالت به اقتداری بيمارگونه در چارچوب محيط داخلی خانواده بسنده می‌کنند. گاه آنان نيز در هراس از تغيير وضعيت، در هراس و ناسازگاری با پديده‌ها و آموخته‌های نوين، به تکرار ترجيع‌بند «فساد و بی‌بندوباری» در غرب، بعنوان دشمن شماره يک پيوند خانوادگی مهاجران می‌پردازند. آنها نيز همگام و همزبان با «مردان غيرتی و با اخلاق» اعلام می‌کنند که «سبک نوين زندگی» يعنی آزادی بی‌حد و مرز و بی‌اعتمادی و بی‌اعتنايی و سکس آزاد و امثال آن. اما واقعيت چيست؟ اينکه بخشی از مهاجران، نوعی بی‌بند و باری را در زندگی پيشه ساخته انکار کردنی نيست. (گرچه خود اين افراط، نتيجه تفريطهای پيشين است.) اما بگذاريد صادقانه از خود بپرسيم آيا آزادی‌ای که مردان ايرانی در خارج از کشور دارند، ماهيتاً (و نه صرفاً به لحاظ شکلی) با آزادی آنان در ايران متفاوت است؟ بيشتر است؟ چقدر؟ تفاوت ازدواج موقت در ايران (که می‌تواند به صورت صيغه پنج دقيقه‌ای هم درآيد) با روابط به اصطلاح آزاد يا ثبت نشده در غرب، جز اينکه بخاطر نياز مادی به زن تحميل نشده، چيست؟ «آزادی لجام گسيخته» زنان در غرب چه مفهومی دارد؟ اينکه زنان هم بتوانند «بدون جلب رضايت شوهر» درس بخوانند، شغل و محل زندگی خود را انتخاب کنند و در مورد عشق‌ورزی، بچه‌دار شدن و حال و آينده، در يک کلام، مالک جسم و جان خود باشند؟ چه چيزی عفت خانواده و جامعه را لکه‌دار می‌کند؟ اينکه زنان نخواهند با لباس سپيد به خانه‌ای بيايند و با کفن سپيد از آن بيرون روند و مردان نيز مايل نباشند همراه با حلقه‌ای که به انگشت خود می‌کنند بندی بر جسم و جان و حلقه‌ای بر گردن خود بيابند و تا پايان عمر، بسته به اخلاق و روحيه خود و زوج خود، يا افسرده و مردم گريز و خانه گريز شوند، يا خشن و متجاوز و مهاجم؟

مسئله اينجاست که آگاهانه يا ناآگاهانه، در مبحث مربوط به علل فروپاشی خانواده‌ها در غرب و در مهاجرت، ريشه اصلی و به اصطلاح سوراخ دعا فراموش شده است. واقعيت اين است که تشکيل خانواده در قاموس اخلاق سنتی ما، نيست مگر قراردادی اقتصادی و جنسی که به ازدياد نسل نيز می‌پردازد. دو انسان که با هم به پای امضای اين قرارداد می‌روند، برابر حقوق نيستند و يکديگر با آگاهانه برنگزيده‌اند. بلکه در بهترين حالت به يکديگر برخورده‌اند و حال بايد در اين وانفسای فلاکت و نابسامانی مددکار رفع نيازهای اقتصادی و جنسی يکديگر باشند. اين چارچوب بايد حفظ شود، مبادا که پرده‌های عفت جامعه بدرد و پايه‌های عرش بلرزه درآيد! در جامعه ما سن بلوغ با سن ازدواج يکی گرفته می‌شود و جوانان، در دوره‌ای از زندگی خود که به ايجاد ارتباط و شناخت جنس مقابل خود نيازمندند تنها راه ازدواج را پيش روی خود می‌يابند و تنها امکان موجود، اغلب بهترين امکان نيست. درصد بالايی از همسران، چه در ايران و چه در مهاجرت قادر به تحمل و همراهی با يکديگر نيستند. در واقع تلقی آنان از همکاری نيز نادرست است. بسياری از مردان و زنان برای خود همسر نمی‌جويند، بلکه در سيمای زوج خود، به دنبال پدر، مادر يا کودک می‌گردند. به لله، نوکر و کلفت و يا مباشر نيازمندند. مبلک شخصی، همخانه، نان‌آور، آشپز، مدير و… خلاصه نه همسر و نه همراه. شور و هيجان ناشی از نزديکی عاطفی و جنسی با جنس مخالف، بزودی فروکش می‌کند و هر کس باز می‌گردد به وضعيت معين خود. بخش بزرگی از ازدواجهای نسل فعلی مهاجرين (که عمدتاً دارای بستگيهای سياسی و عقيدتی بوده‌اند) در چارچوب تعلقات سياسی و گروهی صورت گرفته و به مرور زمان از ارتباط عاطفی و عقلانی تهی شده است. چه لذتی در چنين رابطه‌ای وجود دارد که برای حفظ آن به همين ترتيب بايد کوشيد؟ اشتباه نشود. سخن بر سر «ضرورت فروپاشی خانواده‌ها» نيست! بحث در عدم ضرورت حفظ بيماری و ضعف و ناپايداری ارتباطی است که جامعه را نيز بيمار کرده و می‌کند. بحث بر سر اين است که با کمال تأسف بايد گفت سنن حاکم بر اخلاق اجتماعی ما نه تنها به ساختن آشيانه‌ای پر مهر و کانونی گرم مدد نمی‌رساند بلکه کانونهای گرم و مستقل افراد را نيز به قفسی تنگ و آزار دهنده بدل می‌کند که چه بسا فرو ريخته بهتر!

اين نکته واضحی است که اکثر جداشدگان، به ويژه زنان، تأکيد می‌کنند که اختلافات آنها زائيده زندگی در محيط جديد نبوده و در ايران نيز از تداوم رابطه با همسرشان ناراضی بوده‌اند ولی امکان جدايی را برای خود نمی‌ديده‌اند. برای زنان در ايران، عدم پشتوانه مالی و عدم موافقت شوهر يا نزديکان و حرف مردم، يا مسئله نگهداری بچه عمده‌ترين موانع را تشکيل می‌داد و البته به مسئله سن و نفوذ خويشان و بزرگترها نيز در اين مرحله بايد توجه کرد.

نشريات داخلی ايران، مملو است از نامه‌ها و شکوائيه‌های دخترانی که به زور پدر و حتی مادر به عقد شخصی در آمده‌اند که او را نمی‌پسنديده‌اند و حال چاره‌ای جز فرار يا خودسوزی و يا اتلاف عمر ندارند. اين نشريات مملواند از اخبار مربوط به پرونده‌های دادگاههای مدنی و شعبه‌های امور خانواده. از پرونده مردانی که «چهار زن عقدی خود را يک جا طلاق می‌دهند» و زنانی که بعد از پنج سال سرگردانی قادر نيستند از شوهر معتاد و قاچاقچی و ناباب خود طلاق بگيرند، و تازه پس از طلاق با مشکلات عظيم مالی و مسئله نگهداری فرزندان مواجه می شوند. آيا اين فجايع و جنايات بايد در مهاجرت نيز اوجی همانند ايران بيابد تا خدشه‌ای به فرهنگ و اخلاق ملی و سنتی وارد نيامده باشد؟ آيا مردانی که شيوه تفکر خود را تغيير داده‌اند و پذيرای رابطه‌ای بيمار براساس سنتها و يا قول و قرارها و عواطف سطحی و نامعقول نيستند بسوی کدام شکل رفتاری بايد سوق داده شوند؟ اساس در تشکيل و حفظ «بنيان خانواده» وجود شناخت است و تفاهم، علاقه و ياری متقابل. اساس ايجاد شراکتی با چشمهای باز است که رفاه و پيشرفت و شادی دو شريک را متناسب با يکديگر تضمين کند.

تفکری که زن را «در مقام مادری، دختری و همسری» مطيع و پرکار و وفادار می‌خواهد، بيمار است و بايد ريشه‌کن شود. تفکری که به ازدواج شکلی مقدس و آئينی می‌بخشد و شکستن آن پيمان را با لکه‌دار شدن عفت جامعه و بی‌آبروئی طرفين اين پيمان مترادف می‌بيند کهنه است و بايد تغيير کند. جامعه، در تمام شئون خود در حال تغيير است. بسياری از مهاجرين نيز به سوی يادگيری شيوه‌های ديگرگون رشد، آگاهی و امتحان کردن اشکال ديگر زندگی همراه با طبيعت و بشريت پيش می‌روند. چرا نظام ارتباطی خانواده بايد از اين مجموعه مستثنی باشد؟ ما به سادگی تحصيل در رشته‌های متفاوت، زندگی در مناطق گوناگون، فعاليتهای اجتماعی و… را تجربه می‌کنيم. ما می‌کوشيم تا سالهای از دست رفته را جبران کنيم و در لفظ، می‌پذيريم که بايد از هر جامعه و از هر فرهنگی نکات مثبت را گرفت و آموخت و از آن خود کرد. ما در کنار حس دردناک غريبگی و بی ريشگی، از پديد آمدن امکان آشنايی با پديده هايی نوين و متفاوت خرسنديم. چرا به دريافتهای کهن و کليشه‌ای، معيارهای از پيش تعيين شدن و الگوهای هميشگی اجازه تداوم حضور در زندگی فکری و روحی و اجتماعی خود دهيم؟

بشر نيازمند شادی، عشق به زندگی، اميد به آينده و سلامت و پيشرفت است. بشر برای رسيدن به اين همه، پيش و بيش از هر چيز نيازمند استقلال رای و عمل است. بشر می‌تواند و بايد بهروزی خود را در هماهنگی با بهروزی جامعه‌ای سالم و در ايجاد، حفظ و گسترش رابطه‌ای برابر و پويا با ديگران و بويژه با «ديگری» بجويد. رابطه با «ديگری» در آنجا و تا آنجا سالم و پوياست که موجد فضای همياری و پذيرش و تبادل و شناخت باشد. تحکيم خانواده نمی‌تواند با تخريب فرديت انسان همسو قرار گيرد. اما ما در گهواره‌ای معيارهای اخلاقی و فرهنگ اجتماعی خود را آموخته‌ايم که شادی را مذموم بشمار می‌آورد و لذت‌جويی را گناه! ظاهرسازی و «پرهيزگاری ظاهری» را به ما می‌آموزد و ما را به اعمال قدرت و خشونت، يا مکاری و بازيگری وامی‌دارد. اين نکته صحيح است که اکثريت قريب به اتفاق مهاجران پای‌بندی چندانی به رعايت آداب اصلی مذهبی ندارند. اما در عين حال بايد پذيرفت که ما راه پاسخگويی مناسب به نيازها و خواستهای انسانی و معقول و طبيعی را نياموخته‌ايم. در مقابل آموخته‌ايم که از هيجان و شور و سرور سالم و صادقانه بايد پرهيز کرد. ما نياموخته‌ايم که با نياز عميق عاطفی و جسمانی خود چگونه برخورد کنيم و با جنس مقابل خود، چگونه رابطه برقرار نمائيم. اين رابطه که بالاخره و از سر نياز و اجبار به شکل آئينی خود برقرار شده است، يا جنبه فشار و زور و تجاوز بخود گرفته، يا گريز و تحمل و خاموشی. حال، انسان مهاجر از آن گهواره بدرآمده و پا در جايی نهاده است که اگر چه از برخی جهات فضا را گسترده‌تر و امکانات را افزون‌تر می‌يابد، از ديگر سو دارای موقعيت اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی‌ای متزلزل و بی پشتوانه است که به او اجازه تطبيق سريع و ضروری را نمی دهد. با اين همه، با گذشت بيش از يک دهه از آغاز مهاجرت دوره جديد ميهن ما، مهاجرين ايرانی به ويژه نسل جوان اگرچه در جوامع مختلف و با امکانات و برخوردهای متفاوت جاگير شده‌اند اما روند عمومی زندگی و فعاليت آنان نشانگر رشد و آموزش بی‌وقفه (گرچه پراکنده) است. تبليغات در مورد اوجگيری بی‌وقفه ميزان به اصطلاح «فروپاشی خانواده‌ها در مهاجرت» تا حدی اغراق آميز بنظر می رسد و کم نيستند زوجها و خانواده‌هايی که با شناخت و تفاهم متقابل می‌کوشند تا ذهن و جان خود را از رسوبات کهنه سنتها و معيارهای پوسيده و بی‌منطق که ظرافتها و نيازهای انسانی را در نظر نمی‌گيرند رها سازند. اين روند چنانچه اوج گيرد و همگانی شود، در نحوه ديد ما نسبت به زن و مرد و ارتباط همسران و نحوه تربيت خانوادگی و اجتماعی ما تأثيرات عميقی برجا خواهد نهاد و چنانچه اين تغييرات منظم و آگاهانه صورت پذيرد روابط خانوادگی آينده ما خواه در مهاجرت، خواه در ميهن برمبنای ديگری شکل خواهد گرفت که چه بسا بسيار بيشتر از تصور کنونی ما دارای بنيانی محکم‌، ريشه‌های عميق‌ و سلامتی پايدار خواهد بود.

1 دیدگاه

  1. بسیار نوشته جالب و پر محتوایی بود
    من خودم مهاجرم و ۱۰۰ در ۱۰۰ این موضوعاتی رو که گفتید احساس میکنم
    فقط حیف بر این عمری که به قرقره کردن اعمال و افکار پوچ گذشتگان رفت
    گویا ترس از ترک افیون افکار کهنه مجال تغییر و دیدن جهان تازه رو نمیدهد
    افسوس بر این مردم

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s