این چهرۀ واقعی «ما» نیست!

 سه شنبه شب دو هفته پیش ( ۲۷ سپتامبر)  شبکۀ تلوزیونی « تی . وی . انتاریو » یک برنامۀ نیم ساعتۀ «مستند» دربارۀ « ایرانیان انتاریو» پخش کرد. این برنامه، از مونتاژ کردن برشهایی از چند گفت و گوی زنده و برخی تصاویر و توضیحات مجریان تهیه شده بود . در عین حال، بنا به توضیج مجری آن، گفت و گو ها و نظرات دیگری نیز به صورت کتبی در سایت این شبکۀ تلویزیونی موجود است. نشریۀ شهروند، تعدادی از این پرسش و پاسخهای کتبی را در شمارۀ سه شنبۀ گذشتۀ خود ترجمه و منتشر کرده است.

 در ابتدای این برنامه، مجری آن توضیح داد که بیش از ۴۹% از ساکنین   تورنتو متولد کانادا نیستند،  و جمعیت ۸۰ هزار نفری (به تقریب) ایرانیان ساکن انتاریو، بخشی از مهاجران ساکن این استان را تشکیل می دهد. وی در ادامۀ توضیح کوتاه خود گفت که بخشی از برنامۀ آن شب این ایستگاه تلویزیونی، مستندی است که به شناخت بیشتر این جامعۀ مهاجر اختصاص یافته است.

این برنامه که با نوای تار یک هنرمند ایرانی ساکن تورنتو  همراه بود، با تصاویری از خیابانهای تهران و پلازای معروف به « پلازای ایرانیان» (شمال خیابان «یانگ») در تورنتوآغاز شد و در طول آن،  گفت و گوهایی نیز  با مریم اقوامی ( خبرنگار)، نیاز سلیمی (هنرمند تئاتر، مترجم و فعال حقوق بشر) و یاسر کراچیان (دانشجوی فوق دکترای فیزیک- دانشگاه تورنتو) صورت گرفت.

متاسفانه این برنامۀ کوتاه نتوانست به ادعای سازندگان و مجریان آن در زمینۀ شناخت بیشتر جامعۀ ایرانی ساکن تورنتو جامۀ عمل بپوشاند، توضیحات مختصر گویندۀ فیلم و مصاحبه شوندگان، قادر نشد تا ابعاد مختلف حضور فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، علمی و هنری این جامعه را روشن کند، و  گفت و گوها نیز بیشتر به دو دیدگاه  سیاسی  – آن هم فقط در زمینۀ سیاست روز ایران – محدود شد؛ که آن مختصر نیز، عمدتا حول محور دو برخورد ویژه به انتخابات اخیر ریاست جمهوری ایران دور می زد. در این گفته ها و نظرات گفت و گو شوندگان، کاستیهایی وجود داشت که در ادامه خواهم کوشید به اختصار به آنها اشاره کنم. البته، از آنجا که به نظر می رسد  شرکت کنندگان در این برنامه نظرات دیگری نیز مطرح کرده اند که در این فیلم پخش نشده است، همینجا باید گفت که برخورد نگارنده فقط با محتوای پخش شدۀ این فیلم است، و روی سخن، بیشتر با تهیه کنندگان آن، که با تنظیم و نحوۀ مونتاژ فیلم کوتاه خود، این محتوا را به آن تحمیل کرده اند.

در ابتدای فیلم، مریم اقوامی دیدگاه خود را درپیوند با مراحل مهاجرت ایرانیان به کانادا مطرح می کند، و در ادامه نیز، تهیه کنندگان فیلم  ظاهرا همین دیدگاه را محور انتخاب دو گفت و گو شوندۀ دیگر- نیاز سلیمی و یاسر کراچیان – قرار می دهند. این دیدگاه متاسفانه صحیح نیست و چه از نظر اطلاعات  تاریخی، و چه از نظر تحلیل جامعه شناختی، دارای کاستی جدی ایست که کل محتوای فیلم را نیزمنحرف می کند.

بر اساس گفتۀ مریم اقوامی در این فیلم، «دو موج» اصلی مهاجرت به کانادا وجود داشته است. نخستین، در دهۀ هشتاد (میلادی) به وسیلۀ مردمی که  برای گریز از گرفتاریها و خطرات جنگ ایران و عراق به کانادا مهاجرت کردند، و دوم، جوانانی چون خود او، که در نظام جمهوری اسلامی بالیده بودند، جنگ و محدودیتهای اجتماعی را تجربه کرده بودند، و طی چند سال اخیر، در جست و جوی آرامش و آزادی و امکانات  بهتر شغلی و تحصیلی ، از میهن خود به کانادا مهاجرت کردند. در ادامه، ظاهرا نیاز سلیمی به عنوان نماینده ای از گروه اول در نظر گرفته شد و یاسر کراچیان  نیز، به عنوان نماینده ای از گروه دوم.

اجازه بدهید از همان تعریف اولیۀ  دوست و همکارم مریم اقوامی آغاز کنیم.

جامعۀ ایرانیان ساکن کانادا، طیف گسترده ای از قشرهای مختلف ایرانیان تبعیدی و مهاجر را تشکیل می دهد.   سابقۀ این « تبعید – مهاجرت » به اواخر دهۀ هفتاد میلادی – اندکی پیش و پس از سرنگونی سلطنت پهلوی باز می گردد، و تا کنون، نه فقط «دو موج» ( به گفتۀ مریم اقوامی) که چندین موج را از سر گذرانده است.

در نخستين دورۀ نزدیک به  تحولات بهمن ۵۷، عمدتاً وابستگان سياسی و اقتصادی رژيم گذشته اقدام به مهاجرت کردند. در کنار اینان، برخی از محققان و دانشگاهیان یا دارندگان مدارج علمی ، یا صاحبان امکانات مالی و فنی – که وابستگی مشخصی با رژیم سلطنتی نداشتند – نیز، با توجه به تزلزل و ابهام در وضعیت اجتماعی پس از انقلاب، خروج از ایران را به ماندن در آن فضا ترجیح دادند.  دورۀ دوم را می‌توان دورۀ مهاجرت سياسی (تبعید خودخواستۀ اجباری) «اپوزيسيون  غیرقانونی» رژيم جمهوری اسلامی ناميد که طی آن، فعالين اين طيف گسترده، عمدتاً به جهت پيگردهای خشن و خونین به خارج از کشور گريختند. این دوره که خود می تواند به چند مرحلۀ مختلف تقسیم شود (بر اساس چگونگی برخورد حکومت با نیروهای مختلف سیاسی)، از اواخر سال ۵۹ آغاز شد، در آغاز دهۀ ۶۰ اوج گرفت و مرحلۀ نخست آن تا اوایل سال ۶۴ ادامه یافت. این «مهاجرت» سیاسی یا تبعید، سپس در دوران پس از کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷، مجددا جهشی کوتاه یافت و در آن دوره نیز بخشی از زندانیان نجات یافته و بخشی از فعالان سیاسی که خطر پیگرد تهدیدشان می کرد، از کشور خارج شدند.  دورۀ سوم می‌تواند  دورۀ مهاجرت اجتماعی – فرهنگی نام گيرد، که طی آن – از یک طرف –  بسیاری از هنرمندان، پژوهشگران، نویسندگان، روزنامه نگاران و فعالان سیاسی ( عمدتا اپوزیسیون قانونی) جلای وطن کردند، و از طرف دیگر، مردم عادی – چه  در جستجوی محیطی آرامتر و آزادتر برای زندگی و کسب و کار، یا برای تضمین آیندۀ تحصیلی و شغلی خود و فرزندانشان، و چه در گریز از جنگ، یا برای پرهیز از به جبهه رفتن نوجوانانشان، در  سطوح مختلف – از ایران مهاجرت کردند. این دوره، بیش از یک دهه ( از اوایل دهۀ ۶۰ تا اواخر دهۀ هفتاد) را شامل می شود، و آن  «دو موج»ی که مریم اقوامی به آن اشاره می کند، خود تنها بخشهایی از این دوره به شمار می رود. و بر خلاف نظری که از زبان همکارم مریم اقوامی در فیلم پخش می شود، نه فقط جوانان ِ « موج دوم»، که تقریبا همه ( به جز نخستین گروه)  هم جنگ، هم کمبود و هم محدودیتها و پیگردهای سیاسی را به عناوین مختلف – و گاه بسیار سخت تر و تلخ تر- تجربه کرده اند. پس از آن و در سالهای اخیر، شاهد مهاجرت گروههای دیگری هم  بوده ایم: دارندگان ثروت (عمدتا باد آورده و بر پایۀ دلالیها، بساز و بفروشیها، و نابسامانیهای اقتصاد بی در و پیکر حکومت کنونی)، دانشجویان – چه وابستگان رژیم (بورسیه ای) و چه دانش پژوهانی بدون وابستگی ارگانیک با ارکان رژیم – و نیز بسیاری از متخصصان، هنرمندان، بازرگانان و حتی دارندگان پستهای دولتی، که این گروه اخیر، همچون برخی از تجار،  اغلب خانواده های خود را به این سوی خاک فرستاده اند و خود یک پا اینجا و یک پا آنجا دارند تا از امکانات هر دو مکان و هر دو سیستم استفاده کنند. روشن است که بخش عمدۀ مهاجران ايرانی – به ویژه گروههای نخست –  اصولاً بخاطر تعارض با سيستم اجتماعی – فرهنگی حاکم و ارزش‌های مورد تبليغ رژیم کنونی ميهن خود را بناخواه ترک کرده‌اند و بخشی از آنان را روشنفکران و تحصيل کردگانی تشکيل می‌دهند که در نبردی نابرابر بايد بتوانند جای مناسب خود را در اجتماع دوم به دست آورند و برای اثبات هويت خويش در جامعه‌ای با ساختار فرهنگی – اجتماعی متفاوت با محيط گذشته،  به کوششی توان فرسا دست يازند. دوست و همکار گرامی ام، مریم اقوامی،  خود یکی از نمونه های این طیف است. اما درکنار دو گروه یا دو موجی که او مطرح می کند، نه کوچکترین اشاره ای به تبعیدیان سیاسی و فرهنگی که در چندین مرحله مجبور به گریز از میهن شدند می شود، و نه از سوی دیگر، کوچکترین اشاره ای به گروه بزرگ وابستگان اقتصادی و اجتماعی سیستم حکومتی و چندیدن و چند قشر اجتماعی دیگر. می بینیم که طرح تنها « دو موج» مهاجرت ایرانیان به کانادا، آن هم با آن خصوصیات، از تحلیل واقعی جامعه شناختی از این جامعه کاملا بدور است و متاسفانه، با پذیرش آن از طرف تهیه کنندگان این مستند،  ضربۀ خود را بر مجموع محتوای فیلم نیز وارد می کند و ناخواسته، چهرۀ واقعی ایرانیان ساکن این دیار را مخدوش می کند.

در ادامۀ فیلم، ضمن نشان دادن صحنه هایی از خرید مردم از یکی از فروشگاههای ایرانی، به گفت و گوهایی کوتاه و بریده با نیاز سلیمی و یاسر کراچیان می رسیم و امیدوار می شویم که حداقل در این بخش، تهیه کنندۀ فیلم به وعدۀ خود مبنی بر «شناخت بیشتر از جامعۀ ایرانی ساکن تورنتو» جامۀ عمل بپوشاند.

پس از حرکت انقلابیِ بهمن ۵۷ و تحولات ناشی از آن، مهاجرت تدريجیِ چندميليونی ايرانيان به خارج از مرزهای ميهن را می‌توان از بزرگ‌ترين لرزه‌ها در زندگیِ اين بخش از جامعه به‌ شمار آورد. بخش عمدۀ مهاجران و تبعیدیان ايرانی ( خصوصا آنان که در دوره های پیشین جلای وطن کرده اند) – همانگونه که نیاز سلیمی به درستی اشاره می کند- به‌ دلخواه خود محيط  تازه را برنگزيده‌اند و بسياری از آنان، به‌ سختی توانسته‌اند خود و جامعۀ دوم را از مرحلۀ تطبيق بگذرانند. اینان در روند شکل‌بخشی به هويت و نظرگاه‌های خود، وادار می‌شوند تا به مقولاتی همچون رابطۀ ميان هويت بومی و تازه، خود و ديگری، سنّت و تغيير، آرمان بومی يا جهانی، وطن، مليت و … با ديدی موشکاف و انتقادی بنگرند و به نتايج مشخصی برسند. جستجو برای کسب هويت، در واقع جستجوئی است در راه کسب تعادل. اینان، در کنار دیگر مهاجران و بخش‌های مختلف جوامع دوم، اينک به همزيستی با هم مجبورند. اين منجر شده است به نوعی سردرگمی در تحليل شرايط و ارزش‌يابیِ اقدامات يا برخوردهای مختلف. اين سردرگمی در برخورد با اغلب جنبه‌های زندگی، از هنر و ادبيات گرفته تا بازار و اقتصاد، از خانواده و عشق و ازدواج و طلاق گرفته،  تا تشکل و فعاليت اجتماعی و سياسی و تعلقات مذهبی و ایدئولوژیک، به چشم می‌خورد. در بطن اين سردرگمی، بسیاری از مهاجران  گاه ساده‌ترين راه برون‌رفت از بحران را در پناه بردن به انزوائی دوجانبه (هم از جامعه‌ی خودی و هم از جامعه‌ی ميزبان) و گاه در تلاش برای ساختن جامعه‌ای محصور در حصار فرهنگ بومیِ مألوف می‌بينند. چنان انزوائی البته شايسته‌ی انسان نيست، و ساختن يک مينياتور يا ايران کوچک در جامعۀ دوم نيز، نه کاری است شدنی و نه اگر شدنی باشد، امری افتخار برانگيز. شدنی نيست، زيرا بسياری از فاکتورهای لازم اين کار در جوامع مهاجر وجود ندارد ، و افتخارآميز نيست، چرا که  متاسفانه رو به سطح و گذشته ‌دارد. روشن است که سخن بر سر بريدن از ريشه‌ها و اعتبارهای فرهنگی نيست. سخن بر سر نوعی تلقی بسيار سطحی و ظاهری از «ريشه» و «اعتبار» و «هويت» و «فرهنگ» است و خلاصه کردن چهره‌ی «ايران کوچک» در آن. این برنامۀ کوتاه تلویزیونی و دوستان و همکارانی که فرصتی کوتاه یافتند تا به نمایندگی از بخشهایی از این » جامعه» سخن بگویند، به کدامیک از این جنبه ها پرداختند؟

با کمال تاسف، به نظر می رسد که این دوستان گرامی،( شاید بدون توجه به امکان بریده و مخدوش شدن نظراتشان) به محتوای سطحی تهیه کنندگان و مجریان این برنامه تن دادند، و با پاسخ دادن به آن پرسشهای محدود، کوششی در جهت ارائۀ تصویری واقعی ازابعاد مختلف زندگی مهاجران و تبعیدیان ساکن تورنتو نکردند.  نتیجه، نشان دادن همین تصویر از « ایران کوچک»  شد به عنوان یک واقعیت موجود، آن هم به نحوی مخدوش و سطحی.

دوست و همکار گرامی ام، نیاز سلیمی، در ابتدای سخنان خود به انتشار بیش از سیزده هفته نامۀ فارسی در تورنتو اشاره کرد و افزود که انتشار این تعداد نشریه، به خاطر نیاز ما به گفت و گو، تبادل نظر و ارتباط است. اما آیا واقعا این نشریات چنین وظیفه ای برای خود قائلند و قادر به انجام آن شده اند؟

در طول سالهای مهاجرت، در کنار ديگر فعاليتهای اجتماعی، انواع متفاوت نشريات انتشار يافته اند. طيف بسيار وسيع و ناهمگون مطبوعات منتشره در طول بيش از دو دهه بر بستر ناهماهنگی، ناهمگونی و دربسياری از موارد، بی‌انسجامی فعاليتهای اجتماعی و فرهنگی، از جمله فعاليتهای مطبوعاتی، در اين زمينه نيز سردرگمی‌های بسياری ايجاد کرده است.

 نخستين نشرياتی که پس از اوج‌گيری مهاجرت ايرانيان در خارج از کشور- از جمله در کانادا – انتشار يافتند، عبارت بودند از ارگان های مطبوعاتی نيروهای سياسی اپوزيسيون که اغلب انسجام فعاليت اعضا و هواداران‌‌شان را حول محور سرمقالات نشريه و نيز حفظ فضای تهییج و تبلیغ را  مدّ نظر داشتند.  برد اين نشريات محدود بود و جز در موارد نادر، هيچيک از آنها، هيچگاه نتوانست پا را از محدوده هواداران فراتر گذارد و مقبوليت عام يابد. اما این تیره از نشریات، به دو تیرۀ دیگر فرا روئید: نخست، گاهنامه های فرهنگی و ادبی، و دوم،  نشریات خبری و اجتماعی، که هر یک به شکلی جای پای خود را در ذهن جوامع متشکل ایرانی در مهاجرت – تبعید  باز کردند و در حیطۀ فعالیت خود، به موفقیتها و فرازهایی هم نائل شدند. در اینجا می توان جهت نمونه از نشریاتی چون «آرش»، «باران» و «بررسی کتاب» (از گروه نخست)، و «ایران تایمز»، «شهروند»، «کیهان لندن» و «نیمروز» (از گروه دوم) نام برد.

مجلاتی که به «‌‌‌نشريات لس آنجلسی» معروف شدند، بخش ديگر مطبوعات در مهاجرت دورۀ اخير را تشکيل می‌دهند. اين نشريات با تقليد يا هدف ادامه کاری برخی از نشريات مشابه در ايران قبل از انقلاب ايجاد شدند و مدافعان و مخاطبان خود را هم عمدتاً در ميان مهاجرين ساکن ايالات متحده آمريکا و کانادا و بخشی از مهاجران ساکن اروپا يافتند. توجه به مسائل ويژه‌ای در زندگی بخش ويژه‌ای از ايرانيان مهاجر، از مختصات اين قبيل نشريات بشمار می رود: طرح مقولات تبليغاتی و جنجالهای «‌‌هنری»، چاپ پاورقی‌های سوزناک و «آموزنده»، فال هفته و امثال آن. «لس آنجلس» به عنوان محل سکونت بخش عمدۀ مهاجران متمکن و صاحب امکانات مادی و تبليغاتی و نيز خوانندگان و هنرپيشگان معروف دوران قبل از انقلاب بهمن ۵۷  ( در کنار بسیاری از نویسندگان، پژوهشگران و هنرمندان جدی و ژرف اندیش) پايگاه مناسبی برای پديد آمدن و رشد اين شکل از مطبوعات در مهاجرت بشمار رفته و می‌رود. در سالهای اخير، با توجه به اوج‌گيری مهاجرت بخش ديگری از مردم ايران – که مشکلات يا تعلقات سياسی علت اصلی مهاجرت آنها نبوده – اين قبيل نشريات در ديگر نقاط، به ويژه کانادا رونق بيشتری يافته‌اند. تعداد زیادی از این سیزده هفته نامۀ منتشره در تورنتو که همکارم نیاز سلیمی به آنها اشاره می کند، حیات خود را حول همین محور تنظیم کرده اند. مطالب اجتماعی و سیاسی آنان آش در هم جوشی از بازچاپ اخبارسایتهای اینترنتی است، و بخش عمدۀ دیگر مطالبشان صرفا برای سرگرمی  و پر شدن فاصلۀ میان تبلیغات بازچاپ می شود. دراغلب این نشریات، نه فرهنگ گفت و گو و پژوهش ترویج می شود، نه با مسائل زندگی ایرانیان ساکن این دیار برخورد جدی و عمیق صورت می گیرد، نه راهگشای ارتباط و تبادل نظر و انتقال دانش و نوجویی اند. البته بايد اذعان داشت که برخی از اين نشريات،  در مواردی،  برخی از نيازهای محلی را برطرف می‌کنند، اما هنوزهم موفق نشده‌اند ( و به نظر نمی رسد که تلاشی هم در این زمینه کرده باشند یا قصدش را داشته باشند) که به دقت، تنوع و گستردگی عمل، و ژرفا و – به ویژه و مؤکد – نوگرایی لازم  دست يابند. ارائۀ آن تصویر از تعدّد نشریات فارسی زبان منتشره در تورنتو در یک جمله، نه واقعی است و نه راهگشا.   «‌‌نياز عميق اين بخش از جامعه به داد و ستد فرهنگی، به تداوم آموختن و آموزاندن وتبادل نظر» درست، اما نه علت حضور این تعداد نشریه در تورنتو این است، نه نتیجه اش.

در ادامۀ برنامه، نیاز سلیمی و یاسر کراچیان  در پاسخ به پرسش تهیه کنندۀ فیلم، دو نظر متفاوت دربارۀ اوضاع سیاسی کنونی ایران – مشخصا انتخابات اخیر ریاست جمهوری – ارائه می دهند. در هر دوی این نظرات، بخشهای قابل توجه و صحیحی وجود دارد.  هر یک از این دوستان، حامل بخشی از حقیقت اند. در عین حال، هر یک از آنان نیز به طرح نظری نادرست ( به زعم من) می پردازند.  من نمی دانم این دوستان ما تا چه حد با کلیت این فیلم آشنا بوده اند و آیا می دانسته اند که نظرگاههای دیگر در این جامعه نادیده گرفته شده یا نه. در این که این دوستان معتقد به آن نظرات باشند و آن را مطرح کنند، کوچکترین اشکالی نیست. اشکال آنجا پیدا می شود که بر پایۀ نظر اولیۀ مریم اقوامی ( دو موج اصلی مهاجرت ایرانیان به کانادا) این دو نظر هم به عنوان نظرات اصلی ِ آن دو گروه اصلی در این فیلم مطرح می شود .  نیاز سلیمی، در پاسخ به پرسش دربارۀ شرکتش در انتخابات، ضمن طرح این نظرکه کل قضیۀ « انتخابات » ( از موضع تحریم) نوعی «بازی» است که نتیجه ای در جهت منافع مردم ایران ندارد، مطرح می کند که: » درایران،مایکرهبرداریمکهقدرتوجنونشاهانرادرخودجمعدارد. اوستکهرئیسجمهوررابرمیگزیند،یابهمردممیگویدکهچهکسیراانتخابکنند. درهردورهپنجششنفرکاندیدامیشوندویکیازمیانآنهابراینمسندمینشیند. آنهاهمهمثلهمندوفرقینمیکندکهکدامیکانتخابشوند» ( نقل دقیق از حافظه از گفته های نیاز سلیمی در فیلم). چنین نظری، با واقعیتهای وضعیت سیاسی کنونی ایران مطابق نیست.

شواهد مبارزات سیاسی، به ویژه در دهۀ گذشته، نشان می دهد که خامنه ای دارندۀ این قدرت مطلق نیست. او تنها نمایندۀ بخشی از قدرت در مجموعۀ حاکمیت سیاسی – اقتصادی جمهوری اسلامی است که از عنوان و اعتبار مذهبی او در جهت تحمیق تودۀ مردم – به ویژه اقشار فرودست شهری، روستائیان، بازماندگان جنگ و حاشیه نشینان  استفاده می کنند. پشت پردۀ قدرت ظاهری او،  مافیای اقتصادی – سیاسی مؤتلفه، حجتیه، و بخشهایی از نیروی نظامی و بازار،  حرکتهای سیاسی مورد نظر خود را به نام او پیش می برند. نتیجۀ همین انتخابات اخیر- بار دیگر –  نشان داد که این هشت پای مافیایی، حتی در درون خود نیز دارای هماهنگی نیست. بخشهای دیگری نیز در حاکمیت  و پیرامون آن وجود دارد، با درجاتی از قدرت و نفوذ، که در حرکتهای سیاسی به ستیز با یکدیگر مشغولند و همۀ آنان نیز به جلب نظر مردم و رای آنان نیازمندند. از این گذشته، همسان دانستن امثال خاتمی، معین، رفسنجانی، احمدی نژاد، کروبی،  قالیباف و… نیز صحیح نیست. می توان با همۀ آنان، و با کلیت نظام جمهوری اسلامی مخالف بود. اما نمی توان اینان، برنامه ها، روشها، دیدگاهها و پایگاههای اجتماعی و اقتصادی شان را یکسان ارزیابی کرد. ساده کردن مسئله تا این حد، کمکی به داشتن تحلیلی واقعی از مسائل سیاسی ایران و مبارزۀ مردم برای آزادی و پیشرفت نمی کند.

در بخش دیگری از سخنان نیاز سلیمی ( به گونه ای که در فیلم پخش شد) کلیۀ موافقان شرکت در انتخابات نیز به یک چوب رانده می شوند. او ضمن ارائۀ نظری درست دربارۀ بخشی از این طیف و معرفی آنان به عنوان «بورسیه ای هایی که با پشتوانۀ امکانات مالی وابسته به رژیم برای تحصیل به این کشور آمده اند و قرار است که برگردند و نسل دوم بوروکراتهای حاکم شوند»، همۀ موافقان شرکت در انتخابات را جزو همین گروه به شمار می آورد. این نیز شکل دیگری از ساده کردن مسئله است و ندیده گرفتن بخش بزرگی از دانشجویان و روشنفکران «اصلاح طلب»، طرفداران نیروهای « ملی – مذهبی»،  و حتی برخی از نیروهای سیاسی چپ اپوزیسیون که به  شرکت در انتخابات  به عنوان راهی برای تاثیر گذاشتن بر روند سیاسی کشور نگاه می کنند و ضمن آرزو و تلاش برای پیشرفت و آزادی ( در محدودۀ اعتقادات ملی، سیاسی و مذهبی خود)، هیچگونه وابستگی ارگانیک با مافیای حجتیه، مؤتلفه، رهبر، و بخشهای فاشیستی سپاه و بسیج ندارند.

از طرف دیگر، یاسر کراچیان نیز به عنوان نمایندۀ نظر دوم به شکلی دیگر به ساده کردن مسائل می پردازد. او با استفاده از نگاه » غربی» به «انتخابات» و «رای گیری»، انتخابات اخیر ایران و شرکت در آن را مظهر اجرای «دموکراسی» معرفی می کند. می توان با امید به «اصلاحات» مدافع تداوم حیات نظام جمهوری اسلامی بود، می توان با «سرنگونی» و « تحریم » مخالف بود و معتقد به مبارزه در چارچوب نظام و قانون اساسی باقی ماند، اما نمی توان این گونه «انتخابات» ( با توجه به همان قانون اساسی) و نتایج آن را «دموکراسی» (آن هم با تعبیر غربی آن) معرفی کرد و مخالفان آن را نیز طرفدار حملۀ امریکا یا  امیدواران به انقلاب میلیونی مردم ارزیابی کرد.  یاسر کراچیان که خود حدود یکسال پیش در وبلاگش ( دسامبر 2004) با ابراز سرخوردگی از دوران ریاست جمهوری خاتمی اعلام کرده بود که دیگر در هیچ رای گیری ای شرکت نخواهد کرد، در این گفت و گو آن سرخوردگی را از یاد می برد و بر سکوی مخالفت با « تحریم» می ایستد. گذشته از این، دادن تصویری « دموکرات » از آنچه در ایران می گذرد، اگر آگاهانه و به قصد عوامفریبی نباشد، حکایت از تسلط دیدی بسته و جناحی دارد، که نه در شان یک پژوهشگر است، نه یک روشنفکر. این قبیل جوانان و فعالان سیاسی دوران اخیر ( عمدتا طرفداران نیروهای موسوم به «اصلاح طلب») باید از برج عاجی که نظامیان و روضه خوانان و مداحان حکومتی در ذهنشان ساخته اند فرود آیند و واقعیتهای تاریخی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و طبقاتی جامعۀ ایران ( و تبعید) را خارج از چارچوبهای عقیدتی و احساسی بررسی کنند. این دوستان باید بتوانند درک کنند که تاریخ مبارزۀ مردم ایران با این نظام و از خرداد 76 آغاز نشده و با آن هم به انجام نخواهد رسید، و میزان «دموکراسی» را هم نمی توان با چگونگی برخورد حاکمیت با جناحهای هم مسلک و همراه سنجید. من با آقای یاسر کراچیان آشنایی ندارم و نمی دانم که آیا وی از علاقمندان یا وابستگان به کدام  بخش از حاکمیت ( از جمله  طیف وسیع اصلاح طلبان داخل و پیرامون حکومت) است. او در سخنان خود می گوید که به احمدی نژاد رای نداده است. اما روشن نیست که آیا از حامیان کاندیدای اصلاح طلبان ( معین) بوده است، یا رفسنجانی، یا قالیباف، یا کروبی یا دیگران.  اهمیت قضیه در این نیست و نظر او به جای خود محترم است. اهمیت، در انتخاب او در این فیلم کوتاه به عنوان نمایندۀ موافقان شرکت در انتخابات است، و طرح این دیدگاه که این انتخابات، نمود حضور «دموکراسی» در ایران است، به عنوان یکی از «دو گروه» ایرانیان ساکن تورنتو.  یاسر کراچیان می گوید که یکی دو سال دیگر پس از اتمام تحصیلات به ایران برخواهد گشت تا در آنجا زندگی و فعالیت کند. یعنی که او نه مهاجر است، نه تبعیدی، نه از چیزی گریخته، نه نوع دیگری از زندگی را انتخاب کرده است. بنابراین او – به عنوان یک دانشجوی «خارجی»، نمایندۀ بخش بسیار کوچکی از ایرانیان ساکن تورنتو است، و روشن نیست که چرا یک سوم از این برنامه به طرح نظرات وی اختصاص داده شده است.

کوتاه سخن، تهیه شدن این فیلم بسیار کوتاه را باید به فال نیک گرفت و نتیجۀ  رشد و حضور فعال جامعۀ ایرانی در این کشور. اما با کمال تاسف، به نظر نمی رسد که تهیه کنندگان این برنامه شناخت واقعی از این جامعه ( ایرانیان مهاجر – تبعیدی ساکن کانادا ) داشته باشند، و به نظر نمی رسد که تلاش واقعی ای هم در این زمینه کرده باشند.  و باز هم با کمال تاسف، دوستانی که در این برنامه پاسخگوی پرسشهای این تهیه کنندگان شده اند، به این برخورد سطحی، کلیشه ای و ناقص تن داده و با درجاتی دامن زده اند. در این فیلم کوتاه و جانبدار، نه تنها تحلیل درست و واقعی از طیف وسیع و چند جانبۀ مهاجران و تبعیدیان ایرانی داده نمی شود، که بخشهای مهم و اصلی آن نیز – از هنرمندان و اهل قلم و فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی گرفته تا  پژوهشگران و آکادمیسینها و بازرگانان و…، نادیده گرفته شده اند. در این فیلم به هیچ یک از دستآوردهای دو دهۀ گذشتۀ جامعۀ ایرانی، چه علمی، چه هنری، ادبی و فرهنگی، چه اقتصادی و چه سیاسی اشاره نمی شود، مشکلات درونی و نیازهای آن (از تازه واردان گرفته تا سالمندان، کودکان و نوجوانان) مطرح نمی شود، و به طور کلی، دارای هیچ طرح و قالب درست و عمیقی نیست.  دیدگاههای سیاسی مطروحه در آن نیز، به شکلی بسته، ساده و محدود  مونتاژ و مطرح شده اند. این، چهرۀ واقعی « ما » نیست. و اینک که این فیلم پخش شده است، امید است که دوستان و همکاران شرکت کننده در آن نیز، به طریق مقتضی به نقائص آن اشاره کنند.

بیان دیدگاه