ماه: مِی 2011

قلم رو

… نزدیک به پنج سال از آخرین روزهایی که «قلم رو» هنوز باز بود و در دسترس، می‌گذرد. در این سال‌ها، بارها خواسته بودم دوباره آن وب‌سایت را بازگشایی کنم، و هر بار به دلیلی پشت گوش انداخته شد. و باز، بارها به فکر گشودن وب‌لاگی افتاده بودم، و باز…

دست آخر، چند شب پیش دوست و همکار خوبم، مصطفی عزیزی، راه ساده‌ی راه‌اندازی این دفتر را نشانم داد و زحمت‌ گام‌های نخست را هم کشید، و حالا دیگر بهانه‌ای نمانده! آن شب نام وب‌لاگ را گذاشتم «قلم‌رو»، به یاد و در ادامه‌ی همان وب‌سایت قدیم. اما از همان ابتدا تردید داشتم؛ بیش‌تر شاید به این خاطر که حس می‌کردم- و می‌کنم- که ادامه‌ی آن راه و آن شکل و آن شیوه از نوشتن و رابطه برقرار کردن نیست و نخواهد بود. و امشب، آن تردید با دیدن اتفاقی یک «قلمرو» ناشناس دیگر  (که هنوز فعال هم نیست، اما به هر حال کسی وب‌لاگش را به آن نام بر پا داشته و روزی لابد فعالش خواهد کرد)، به یقین واگردید.

«دور و دیر»، نام یکی از شعرهای چند سال پیشم، از مجموعه‌ی «هفده روایت مرگ» است که چه وقتی نوشته شد، چه هر بار که می‌خوانمش، حسی غریب و آشنا به جانم می‌ریزد. چه اندوه، و چه لرزه‌ی سایه‌وار امیدش، چه پذیرش پیروار، و چه ناپذیرایی جوان سرانه‌اش، آینه‌ایست انگار هنوز، از حس این سال‌ها، سال‌های اندک اندک خستگی را بیش و بیش‌تر دریافتن، فرو نشستن و برخاستن، و …

شعر را نمی‌توان- یا به‌تر که نتوان- توضیح داد؛ بگذارم خودش بگوید:

دور و دیر

… و همچنان که می‌خاکسترم به خاموشی،

سوسو می‌زند ستاره‌ی دریای دورتر

و تا فرو   به سایه‌ی گم،

گم می‌شوم قدم به قدم در دهانِ باز

باز،

سوسو

هنوز

نیز…

دریای دورتر،

می‌موجد به دوری و تاریکی

به همهمه‌ای گنگ

پشت سر    به قهر

و همچنان که نگاهم را         کور

می‌گریزانم،

چین می‌خورد زمین

می‌لغزاندم   کشان  به زانو زانو    کج    به سیاهی

تا دهانِ خاک    باز

باز،

می‌لبخندد

قطره قطره

خشکی و خاموشی را

به قلقلکی

نم نم

می‌تاراند

چین زمین را می‌خواباند

بیدار می‌کندم در خواب

ستاره‌ی دریای دورتر

 .

.

می‌خاکسترم ولی به خاموشی

دیر است.

دور و دیر…

*

… و دیگر این‌که هنوز قدم‌های اول است، و کار ناتمام! کم کم باید وقت و فرصتی بیابم و قصه‌ها، شعرها، مقاله‌ها و شاید رمان‌ها (متن کامل) را در بخش‌هایی که برای‌شان باز کرده‌ام ثبت کنم و سر و سامان بدهم. بیش و پیش از آن اما، شوق سر  و سامان دادن به  نگاه و نظرهای گه‌گاهی است و دریچه‌ای به نگاه و سخن زنده‌ی دوستان آشنا و ناآشنا که از گشودن این دفتر شادم می‌کند!

با سپاس از مصطفی عزیزی، که تردید و تنبلی چندین ساله را، و آن بلاگر ناشناس، که تردید چند روزه بر سر نام این دفتر را از سر این راه کنار گذاردند: سلام!