فرهنگ و سياست، آميخته يا رو در روی هم؟!

چند ماه قبل، وقتی دکتر مرتضی محيط در سالروز کشتار زندانيان سياسی و در نشستی به دعوت انجمن نويسندگان ايرانی در کانادا در رابطه با ريشه‌های تاريخی عدم تحمل دگرانديشان در فرهنگ ما سخن راند، احساس کردم يا مسأله مورد بحث درست درک نشده، و يا دکتر محيط و دوستانی که چون او می‌انديشند «سياست» و «‌مبارزه‌» را از » فرهنگ‌» و مباحثی چون » ادبيات و هنر‌» جدا به شمار می‌آورند و برای بخش اول، اولويت نيز قائلند ـ

متأسفانه از آنجا که به علت ضيق وقت قادر به گفتگو و تبادل نظر جدی با دکتر محيط نشدم، مطمئن نيستم که آنچه با آن برخورد می‌کنم‌، دقيقأ نظرات شخص وی باشندـ در عين حال اساس اين برخورد، يادداشت‌هايی است که در بخش گفت و شنود همان نشست برداشته شدـ اينک پس از گذشت چند ماه از آن نشست، و با پيش آمدن ماجرای ربوده شدن فرج سرکوهی، بار ديگر اين مسأله در ذهنم جان گرفت و به اين نتيجه رسيدم که پرداختن به اين مقوله و در واقع گشودن باب بحث درباره آن، دارای ضرورت زمانی و موضوعی هست و بخصوص بسيار مربوط به موقعيت، منزلت و سرنوشت کسانی چون فرج سرکوهی ـ فرج سرکوهی و کسانی چون او، پيش و بيش از آن که دارای تشخص سياسی خاص يا فعال در چارچوب تشکل های سياسی خاص باشند، به عنوان کسانی شناخته می‌شوند که در طول دهه اخير به اعتلای فرهنگی پيشرو و مرتبط با فرهنگ جهانی همت گماشتند و در جامعه‌ای که در هر زمينه آن » سنگ ها را بسته و سگ ها را باز گذاشته اند»، کوشيدند و می‌کوشند تا سنگ روی سنگ بگذارند و بنای فرهنگی زنده و پويا را آباد کنند‌ـ اين مهم، مگر جز با گشودن سرچشمه آفرينش ادبی، هنری و پژوهش ژرف فرهنگی ممکن می‌شود؟

در طول سال های اخير، نظريه » تحقير » کسانی که » گويا » بخاطر آرمان گريزی يا از سرآسايش طلبی » سياست» را بوسيده و کنار گذاشته‌اند و به «‌مسائل ادبی و فرهنگی» روی آورده‌اند، رواج بسيار يافته‌است ـ از روشنفکران نزديک به تشکل های سياسی گرفته تا کيهان هوايی، گسترش فعاليت های فرهنگی در ايران و خارج از کشور را نشان دوران رکود و سياست گريزی يا عافيت جويی و منزه‌طلبی خواندندـ

برخورد نامناسب و کج فهمی در ارتباط با منزلت ادبيات و هنر در جامعه ما و ديگر جوامع شرقی تازگی نداردـ به ويژه از آنجا که در چند دهه گذشته اکثريت قريب به اتفاق روشنفکران عضو نيروهای سياسی، همواره به ادبيات و هنر به چشم وسيله‌ای برای تبليغ يا تهييج نگريسته‌اند، چنين برداشتی از آنان چندان دور از ذهن نيست‌ـ با اينهمه انتظار می رفت و می‌رود که حداقل محيط خارج از کشور و رشد ارتباطات فرهنگی در سطح جهان چنين نظرياتی را، حداقل، تعديل کندـ اما چنين به نظر می‌رسد که جز اکثريت خود نويسندگان، شاعران، هنرمندان و پی جويان جدی امر نقد و تحليل مسائل فرهنگی، چه در ايران و چه در مهاجرت، معدودند روشنفکرانی که پرداختن ريشه‌ای به بنيان‌های فرهنگی جامعه را جدی بگيرند‌ـ در حالی که دست اندرکاران جمهوری اسلامی، به خوبی » دشمن» خود را تشخيص داده‌اند و راه‌های مقابله با آن را نيز تدوين کرده‌اند و بکار می‌بندند‌ـ اصطلاح » تهاجم فرهنگی» در سال های اخير بيهوده ساخته نشد و توضيح و تفسيرهايی مانند نمونه‌های زير، بيهوده در جامعه تبليغ و ترويج نشد:

«( اهداف تهاجم فرهنگی عبارتند از:) … سست کردن بنيان های اعتقادی و دينی جامعه با طرح مسلک‌‌‌‌هايی چون اومانيسم، نيهيليسم و ليبراليسم، توصيه به مدارا در برابر مخالفين، القای شبهه به اصل ولايت فقيه، تأکيد بر فرهنگ ملی و ايرانی در برابر فرهنگ مذهبی و اسلامی و القای تضاد بين اين دو، تلاش در جهت بازگرداندن چهره‌ های منفی گذشته اعم از فرهنگی، هنری، اقتصادی و سياسی، تحقير فرهنگ خودی و تعظيم به فرهنگ و ارزش های غربی، اشاعه فساد و بی‌‌‌‌‌بند‌‌‌‌‌و باری و بی‌قيدی اخلاقی از طرق مختلف از جمله ترويج بی‌‌‌‌بند‌‌‌و‌‌‌باری در روابط زن و مرد و دختر و پسر و تجاوز از حدود شرعی تحت لوای ستايش از عشق‌‌ {!‌} تخريب و تضعيف روحيه انقلابی و آرمانگرايی با القای يأس و… (کيهان – ۱۴ آذر ۱۳۷۰)

*… قضاوت در خواندن رمانها و کتابهای عشقی مبتنی بر متون کتب است که نوعاً در چنين کتابها و نويسندگانش حسن نيتی وجود ندارد، جز اشتهار و ايجاد خيالات واهی در جامعه. ممنوعيت مطالعه چنين کتبی مطلوب است! (هاشم حجازی، مشاور مذهبی مجله جوانان)

* ميثاق اميرفجر: من اعتقاد دارم که بعد از انقلاب اسلامی ما با عصای موسوی زديم همه اين شعبده‌ها را (در زمينه ادبيات و هنر) شکستيم. با صولتی شيروار پنجه زديم. آنها نمی‌دانند ما چه کرديم. يا غافل هستند يا نخوانده‌اند کارهای ما را … و ما پنجه زديم و همچون شير، گاو آپيس‌شان را خورديم و برجايش نشستيم ـ»

يک نگاه اجمالی به اوضاع و احوال دوره اخير نشان می‌دهد که آنچه در اين سال ها اتفاق افتاده، نه » سياست گريزی» بلکه » تشکل سياسی گريزی‌» است‌ـ برخورد با مسائل فرهنگی، برای ريشه يابی است و در جهت اهميت دادن به امری بنيادين که مدت‌های مديد، به علت اسير ماندن يا درگير شدن در طوفان تحولات اجتماعی زنده و روزمره ناديده گرفته شده است‌ـ

مگر «‌فرهنگ‌» چيست جز مجموعه اندوخته های معنوی جامعه؟ و مگر ادبيات و هنر چيست جز نمود عينی اين اندوخته ها؟

در عين حال، اغلب » شيوه های رفتاری » يک جامعه نيز در زمره » فرهنگ‌» آن جامعه ارزيابی شده است‌‌ـ بر همين اساس است که گاه به اصطلاحاتی نظير: فرهنگ شک ، فرهنگ دورويی و چاپلوسی، فرهنگ «فرهنگ تحمل يا عدم تحمل، فرهنگ مهمان نوازی ، فرهنگ پژوهش و فرهنک گفت و شنود و امثال اينها در کنار » فرهنگ شبان رمگی» به هنگام بررسی » شيوه های رفتار اجتماعی جامعه بر می‌خوريم‌ــ در همين جهت، گاه می‌بينيم که بعضأ » سياست » و » فرهنگ » هم رو در روی يکديگر ارزيابی می‌شوندـ

«‌‌سياست‌‌» يا » چگونگی برخورد سياسی » با مسائل، خود بخشی از فرهنگ هر جامعه است‌ـ سياست بخشی از فرهنگ، و علم، هنر، ادبيات و اخلاق اجتماعی بخش های ديگر آن‌ و مجموعه اينها، چگونگی برخورد يک جامعه را به روابط اجتماعی، روابط توليد، روابط اقتصادی، اخلاقی و تاريخ، يا ادبيات و هنر آن را تشکيل می‌دهدـ «‌شبان رمگی‌» نيز نوعی خصيصه فرهنکی است که در روابط اجتماعی، مذهبی و اخلاقی ريشه دارد و مقابله با آن نيز جز از طريق شناخت و ارزيابی ريشه‌ای آن ( و باز، برخورد فرهنگی با آن‌‌) امکان پذير نيست‌ـ

تاريخ اجتماعی جوامع مختلف در سده اخير، به ويژه جوامعی که در آن‌ها نوعی تحول اجتماعی مثبت و به قولی » چپ‌» صورت گرفته، روشنگر اين نظر است که تنها تحولات » سياسی » از بالا و يا تغيير ساخت اقتصادی برای تغيير رفتار اجتماعی يا بخش های منفی فرهنگ اجتماعی کافی نيست‌ـ کج فهمی از برخی اصول » ماترياليسم ديالکتيک»، بخشی از روشنفکران چپ رابه اين نتيجه رسانده که از آنجا که ماترياليسم، معتقد به اولويت » ماده » بر » ذهن » است، و مسائل فرهنگی و ادبيات و هنر نيز اموری » ذهنی‌» هستند، لذا در درجه دوم اهميت قرار می‌گيرند و پرداختن به آنها يا جدی گرفتنشان در مرحله فعلی نشان از عافيت طلبی و «‌سانتيمانتاليسم‌» داردـ در واقع، پرسيده می‌شود که در حالی که جمهوری اسلامی شبانه روز و بی وقفه به خونريزی و تجاوز به حقوق اوليه مردم مشغول است، در حالی که اقتصاد ما ورشکسته است و امپرياليسم تجديد قوا کرده، در جهت تحميل و تکميل سلطه اقتصادی‌- نظامی خود بر جهان می‌کوشد، چه جای پرداختن به اين که مثلأ رابطه انسان و طبيعت در ادبيات امروز چگونه تحليل می‌شود، مدرنيسم و پُست مدرنيسم در شاخه های مختلف ادبی و هنری به چه معناست و در چه جهتی عمل می‌کند، رمان نو چه محلی از اِعراب دارد يا تدوين تئوری شعر از چه اهميتی برخوردار است!

از اين گذشته، اين نظر نيز تبليغ می‌شود که فرهنگ » شبان رمگی‌» بی معناست‌ـ اين خصيصه، همانا فرهنگ » فئودالی‌» است و با سپری شدن دوران فئوداليسم‌، طبعأ ضعيف و ضعيف‌تر شده و خواهد شد‌ـ اصلأ به جامعه‌ای که انقلاب کرده و در برابر اتفاقات مختلف کوچک و بزرگ، مثلأ مسأله‌ای چون بالا رفتن بهای بليط اتوبوس يا قطع آب يک محله واکنش نشان می‌دهد، نمی‌توان گفت دارای فرهنگ » شبان‌رمگی‌» است‌ـ

 اما واقعيت اين است که هر آنچه در جامعه ما يا جوامع مختلف جهان امروز اتفاق می‌افتد، پيش و بيش از هر چيز ريشه در فرهنگ آن‌، يعنی مجموعه اندوخته های مادی و معنوی آن دارد و جز از طريق ريشه يابی دقيق و کامل آن نمی‌توان به تغيير بنيادين در ساختار اجتماعی، اقتصادی و سياسی آن جامعه دست يازيد‌ـ مقاومت در برابر بالا بردن بهای بليط اتوبوس نشان از نبود فرهنگ شبان رمگی ندارد‌ـ بالعکس، احساس اجتماعی نياز به شاه، امام، رهبر، رهبر حزب و امثال آن نشان روشنی از حضور قاطع چنين فرهنگی است و اين، البته ويژه جامعه ما يا ديگر جوامع شرقی نيست‌ـ در دورانی که مسيحيت پا گرفت يا اسلام زاده شد، فرهنگ فئودالی حاکم نبود‌ـ جامعه‌ای که هيتلر يا مک‌کارتی را پديد آورد فئودالی نبود‌ـ در جامعه امروزی روسيه، يوگسلاوی سابق يا کره، چين و کوبای امروز يا اسپانيای فرانکو و امثال آن نيز سيستم فئودالی، سيستم حاکم نبود و نيست‌ـ اما فرهنگ «شبان رمگی‌» که با فرهنگ «‌فئودالی ‌» همزاد و همخون است در مقاطع مشخص تحولات تاريخی، نقش انکار ناپذير ايفا کرده است و می‌کند‌ـ بر » چپ‌» ما نيز فرهنگ فئودالی حاکم است‌، ولی پيش و بيش از آن اين فرهنگ مذهبی يا شبان رمگی است که حرف اصلی يا نهايی را می‌زندـ

روشن است که بخش‌های مادی و معنوی فرهنگ بر هم تأثير می‌گذارند‌ـ پيشرفت «مادی» جامعه ( به معنای رشد تکنولوژی، اقتصاد و بنيان های فنی و اداری)، چهره فرهنگ معنوی آن ( به معنای هنر، ادبيات، فلسفه، تاريخ، پژوهش، تحليل و اخلاق و رفتار اجتماعی و نظام ارزش‌ها) را تغيير می‌دهد و اين چهره تغيير يافته خود زمينه‌های رشد بيشتر و موزون تر فرهنگ » مادی » را پديد می‌آوردـ اين دو را نمی‌توان به گونه‌ای بنيادی از هم جدا ديد و چگونگی برخورد سياسی با مسائل را نيز نمی‌توان در برابر مسائل فرهنگی نهاد‌ـ

با توجه به چنين زمينه‌ای از برخورد با مسائل اجتماعی است که در جامعه‌ای چون ايران امروز نيز، نهادهای فرهنگی و رشد آنها اهميت درجه اول پيدا می‌کند و شخصيت هايی چون فرج سرکوهی دست به کاری می‌زنند کارستان و حکومتی چون جمهوری اسلامی نيز که پذيرش دگرانديشی در نهادش نيست به هر اقدامی درجهت سرکوب خشن اين پديده دست می‌زند‌ـ عدم تحمل چند گونگی تفکر علمی، سياسی، اقتصادی، هنری، فرهنگی، ادبی و ايدئولوژيک، ريشه در فرهنگ مسلط بر جامعه ما و جوامع مشابه داردـ در برخی از جوامع که در آن ها دموکراسی بورژوايی جا افتاده، اين عدم تحمل خونريز و سرکوبگر نيست و در جامعه‌ای چون جامعه ما هست‌ـ فرهنگ‌دوستان و فرهيختگانی نيز که به دليل فعاليت های فرهنگی خود تحت فشار و شکنجه و حبس و تبعيد قرار می‌گيرند، شاعران، نويسندگان، محققان و هنرمندانی هستند که در جامعه‌ای ديگر با فرهنگی از نوعی ديگر، می‌توانسته‌اند به نوعی ديگر به آفرينش يا پراکندن دريافت‌های خود بپردازند‌ـ

امروز، آن چه بر سر فرج سرکوهی آمده، يا حکمی که برای عباس معروفی صادر شده، فشار هايی که به پارسی پور يا زنده ياد غزاله عليزاده وارد شده است، فشارهای شديد بر روشنفکرانی که در جهت ايجاد تشکل صنفی خود می‌کوشند و ممنوع الشغل شدن بيش از صد و شصت هنرمند تئاتر و سينما، ديگر مسائلی » خاص‌» نيست و به نوع عقايد و رفتار اجتماعی خاص اينان نيز برنمی‌گردد‌ـ اين روند، تهديدی جدی است بر تحول فرهنگ معنوی جامعه‌ـ مگر نشرياتی چون‌ آدينه‌، گردون، مفيد، تکاپو و امثال آن چه شيوه‌ای داشته يا چه هدفی را در جامعه دنبال می‌کردند؟ رمان‌ها و مجموعه‌های شعر، ترجمه ها و تحقيقات ادبی، تاريخی، هنری و فرهنگی ديگری که از امثال گلشيری و براهنی و ديگران در طاقچه ها خاک می‌خورند يا در انبار چاپخانه ها می‌پوسند و خمير می‌شوند مگر چه نتيجه‌ای جز تحول فرهنگی در جامعه را مد نظر دارند؟ تئاتر چرا ورشکسته است و هنر‌های ديگر چرا بايد همچنان بايد اسير چنبره تفکر حاکم بر حکومت باقی بمانند؟

تأثير نيما، هدايت، فروغ، شاملو و بعدتر، صمد، ساعدی و ـ ـ ـ بر حيات اجتماعی ما انکار ناپذير است‌ـ کار اينان و همراهان اينان، نه «سانتيمانتاليسم» است، نه منتج از «سياست گريزی»‌ـ بلکه نتيجه اهميت واقعی دادن به مسأله‌ای بسيار عمقی و ريشه‌ای‌است به نام فرهنگ و تحول فرهنگی جامعه‌ـ کار فرج سرکوهی نيز همين بود و هست و دستی که او را ربود نيز خواهان نابودی همين شيوه تلقی و همين گونه برخورد با مسائل اجتماعی بود و هست‌ـ ما، هنوز بی‌چراغيم و دزدی که با چراغ آمده، خوب می‌داند که در برابر يک جامعه متحول نمی‌تواند ايستادگی کند و جامعه را، در نهايت امر و به شيوه‌ای بنيادين و برگشتت ناپذير، کوشندگان، پژوهندگان و آفرينندگان شاخص‌های فرهنگی آنند که متحول می‌کنند‌. گناه امثال فرج سرکوهی نيز جز گام نهادن در اين راه نيست‌ـ

بیان دیدگاه