نگاهی به:
رمان «جزيرهی سرگردانی»
نوشتهی سيمين دانشور
قضيه به همين سادگی است! شخصی که نويسنده و درگير فعاليتهای اجتماعی وآموزشی هم هست، از مسائل اجتماعی و محيط زندگی خود، از عشق، نفرت، کينه، محبت و غم و شادی خود و اعضای جامعهای که در آن میزيد تأثير میپذيرد، برای خود پرسشهائی مطرح میکند و به پاسخهائی دست میيابد، يا نمیيابد. برای نظراتش طرحی و چارچوبی فراهم میآورد و اين همه را در دايرهای میريزد، الک میکند، شکل میدهد، میتراشد و از آن داستانی برمیآورد. بعد، میکوشد تا آن را در معرض ديد همگان قرار دهد. اما اين تلاش، قريب بيست سال به طول میانجامد. نتيجه اينکه وقتی آفريده او از پستو بدر میآيد، اين «همگان» نمیدانند با اين پديده چگونه برخورد کنند. او بيست سال دير به ميدان آمده است ! و اگر اين اصل ناديده گرفته شود، همچون جزيرهای تنها در دريای پر تلاطم بررسیها و برخوردها سرگردان خواهد ماند.
«جزيره سرگردانی» عنوان کتابی است از سيمين دانشور، نويسنده «سووشون»، «شهری چون بهشت» و «به کی سلام کنم» که پس از سالها سکوت در تابستان ۷۲ منتشر شدهاست. رمانی است (گويا جلد اول از رمانی دو يا چند جلدی) در ۳۲۶ صفحه، شامل بيست بخش. به گفته نويسنده، کتاب حدود بيست سال پس از نگارش به چاپ رسيدهاست. مقصود نوشته زير، نگاهی اجمالی به «جزيره سرگردانی» و نيز نيم نگاهی به نقد و نظرهای متعددی است که حول و حوش انتشار آن در نشريات مختلف به چاپ رسيده است.
«جزيره …» حکايت سرگردانی دختر جوان دانشجوئی است که در مقطعی از زندگيش، خود را در چند عرصه مجبور به انتخاب میبيند. او که در خانه مادر بزرگ پدری خود زندگی میکند، نام پدری را بر خود دارد که در جوانی گويا در راه هواداری از مصدق کشته شده است و سايه مادری را بر زندگی خود، که بدور از هرگونه انديشه سياسی يا تفکر اجتماعی، عشرت طلبی و لذت جوئی را مرکز توجه خود قرار دادهاست. در محيط درس و بحث، استادانی چون سيمين دانشور و مانی الگوی اويند و در زندگی احساسی، دو مرد در زندگيش وجود دارند: مراد، با پيشزمينه فعاليتهای سياسی – چريکی، و سليم، مسلمانی عارف مسلک و ثروتمند که در عين حال ضد رژيم سلطنتی هم هست. «هستی» که در اين ميدان سرگردان است، در پايان اين جلد رمان میکوشد (حداقل ناخودآگاه) تا پيوندی ميان نوع زندگی پدر و مادر برای خود پديد آورد و بدينسان سليم را برای آينده زندگی خود انتخاب میکند. هرچند که سليم او را به عنوان يک انسان و يک زن، محدود میخواهد. البته دانشور در مصاحبهای توضيح داده است که در جلد دوم کتاب، اين رابطه متلاشی میشود و هستی از اين هم که هست سرگردانتر میشود. اما اين بخش از رمان هنوز در اختيار ما نيست، لذا نمیتوان به آن پرداخت.
سيمين دانشور در طرحريزی رمان موفق است و داستانی که میآفريند از خصوصيات يک رمان واقعگرا با تکيه بر وقايع مشخص اجتماعی و شخصيتهای واقعی در دوره و زمان خود برخوردار است. او همچنين خود را به عنوان يکی از شخصيتهای رمان وارد داستان میکند و از اين راه بر جذابيت کار میافزايد. در عين حال در ايجاد کشش داستانی چندان موفق نيست و به عنوان يک نويسنده آگاه و با تجربه، در پرهيز از درازگوئی نتوانسته کامياب باشد. شخصيتهای رمان او به يک ميزان پرداخت نشدهاند و آنجا که نمونهوار، به عنوان نمايندگان برخی از جريانات فکری -اجتماعی مطرح میشوند، از پشتوانه يک ارزيابی همه جانبه و شناخت کافی بهرهمند نيستند. دانشور گرچه موفق شدهاست شخصيتهای زنده و پرخونی چون «خانمجان» و «مامان عشرت» بيافريند، در پرداخت شخصيتهای ديگر، بويژه آنجا که با وجهه اجتماعی و سياسی آنها روبرو بوده يا کوشيده از چنين زاويهای به آنان بنگرد، نتوانسته جانب بیطرفی را نگه دارد و بدينسان اين گروه از شخصيتها را به جانب تکبعدی بودن سوق دادهاست. چنينند شخصيتهائی چون مراد، سليم، و حتی سيمين دانشور و جلال آل احمد.
سيمين دانشور در مصاحبه بسيار بلندش با نشريه گردون (۳۸_۳۷) خود به روشن کردن نکات بسياری از رمان پرداختهاست. او توضيح میدهد که :
« ... هستی ميان مادر بزرگ و سيمين و استاد مانی که هر کدام پايش را از يک طرف میکشند سرگردان است. ميان عشقش به مراد و سليم هم سرگردان است. … بسيار گيج است … در جزيره سرگردانی چند مسأله را در نظر داشتم. اول اينکه داستان در تهران سرگردان اتفاق بيفتد، که کار آسانی نبود. ديگر اينکه شخصيتها آدمهای معمولی، حتی ضد قهرمان باشند که خواننده آنها را لمس کند و در آنها و حتی در نماها و فضاها يک حالت سرگردانی موج بزند، ديگر اينکه به حاشيه نشينها (حلبیآباد) بپردازم که انقلاب تا حدی از زاغهها شروع شد. پس قصدم نشان دادن دوران انتقالی از دوران شاه به دوران انقلاب بود...»
… و قضيه به همين سادگی است! به فرض نگارنده ، سيمين دانشور کوشيده تا آدمهای معمولی را برای زندگی در داستانش انتخاب کند و از آنها نشانههائی برآورد برای تبيين زمان و وقايعی در آستانه تحولی بزرگ، و البته در نهايت سرگردانی!
به زندگی «هستی» توجه کنيم: جوانی است درحال تحصيل، هنرمند، و البته کم تجربه. با نام پدری که گويا در راه آرمانی ملی کشته شده، (و البته اينک به همت مادر بزرگ (نسل گذشته) واقعيت و خيال درباره آن آرمان ملی در هم آميخته شده است) و مادرش «عشرت» تمام لذتها و دردها، فساد ها وافسردگیها و ريخت و پاشهای قشری را تجربه میکند که در کنار استادان و کارفرمايان امريکائی خود، همه موهبات جامعه را از آن خود میخواهند و میدانند. استادانش که هردو بمثابه چراغهای راهنمای او در راهی به سوی آينده عمل میکنند، در عمل و زندگی واقعی، يکی به انزوای درس و بحث و مطالعه و نوشتن پناه برده است ، و ديگری حضور اداری سيستم را پذيرفته و در چارچوب آن میزيد. «هستی» میخواهد از مرحله کودکی و جوانی بدر آيد، از نفوذ مادر بزرگ و خاطرات او بگريزد و بدام نفوذ عشرت جوئی بیآينده و وابسته مادر نيز نيفتد. چه بايد بکند؟ ازدواج ! با چه کسی ؟ «دو ره پيداست »!: مراد و سليم. و در فضای پس زنندهای که روحيه چريکی مراد ايجاد میکند و نيز با توجه به ضعف ارادی ای که نويسنده برای مراد و هستی رقم میزند، «هستی» ما که چندان هم پايبند اصول مذهبی نيست، صيغهای ميخواند و سليم را بر میگزيند. و آيا اين همه ، جز داستان زندگی مجموعه جامعه ما، انتخاب و انتقال ما است؟! و اگر اين باشد، و دانشور آنرا سال ها پيش از انقلاب بهمن ۵۷ نوشته يا حداقل طرحريزی کردهباشد، بر مجموعه کار (بیتوجه به جزئيات هنری و ادبی) نام ديگری جز يک پيش بينی هوشمندانه از روند اوضاع اجتماعی میتوان نهاد؟
قضيه به همين سادگی است. سيمين دانشور از يک طرف نخواسته «نويسنده تک اثره» باشد، و از ديگر سو خواسته مسائل زمانه خود را مطرح کند. ولی شايد همين دو دليل کافی باشد برای اينکه «جزيره سرگردانی» نتواند به ذات ادبی و هنری لازمه يک شاهکار نزديک شود و حداقل در همين جلد اول هم رمان موفقی از آب درنيايد و به جرگه معدود آثار ماندگار در ذهن ادبيات ايران نپيوندد.
با وجود برخی تصوير سازیها و شخصيتپردازیهای زيبا و جذاب و قصهها و ماجراهائی که از يک داستاننويس با سابقه (آنهم داستان نويسی که استاد دانشگاه بوده و روابط گسترده بياد ماندنی زيادی با تيپها و اقشار مختلف داشته) برمیآيد، جزيره سرگردانی نمیتواند به ساختار درونی و بيرونی رمان نو نزديک شود و در عوض گاه نبود منطق و شيوههای پاوورقی نويسی بر آن سايه میافکند. با آنکه به مسائل صريح زمانهای نزديک میپردازد ، با آنکه نامها و چهرههای بسيار آشنا چون جلال آل احمد، خليل ملکی، دکتر شريعتی و خود سيمين دانشور در آن حضور دارند، (و اين خطر کردن جسارتی در حد نويسندهای که سی سال پيش سو و شون را نوشت میطلبد) نمیتواند با روح و فرم ادبيات نو، ادبياتی مطابق با زمان خود پيوند يابد.
چرا؟ بنظر میرسد که نويسنده با وجود تمام حوصله ای که در قصهپردازیها و توصيف دقيق بخشهائی از زندگی قشرهای مختلف جامعه در حال تحول ايران در سالهای دهه پنجاه بهخرج داده، در طول قريب به بيست سال که از نگارش (حداقل طرح کامل و اوليه) رمان گذشته، حوصله کند و يک بار ديگر پيش از نشر به آن مجموعه (ايندفعه از بالا) نظر افکند و حداقل نتايج اين دوران سپری شده را در جريان وقايع بسيار متنوع اجتماعی و فرهنگی ببيند و بلکه به نتيجهگيریهای ديگری دست يابد.
سيمين دانشور، خود در جريان وقايع اين سالها بوده، با آنها زندگی کرده، سرنوشت سليم ها، مرادها، عشرتها ، حلبی آبادیها، «سيمين»ها و از همه مهمتر، سرنوشت «هستی» جامعه درهم ريخته و دگرگون شده ايران را ديده است . چرا نخواسته يا نتوانسته با توجه به اين نتايج رمان خود را يک آب شسته رفتهتر به چاپ برساند؟
البته نبايد چندان هم بی انصاف بود. هنوز گويا جلد دومی در راه است و چه بسا آن «جلد دوم» بتواند از نقطه نظر محتوائی به اين پرسشها پاسخ گويد. ولی به لحاظ فرم و ساختار میتوان از نويسندهای چون سيمين دانشور انتظار داشت که در دومين رمان بلند خود، پس از سی سال نوشتن و خواندن و تدريس کردن و در متن و بطن زندگی روشنفکری ايران معاصر حضور داشتن ، داستانی بنويسد که در آن فرم ايجاز گرانه رمان دوران نو بر قصهپردازیدازیها و شيرين کاریهای نوشتاری سوار باشد.
نوشتن تاريخ يک دوره زمانی بخودی خود نه تنها اشکالی ندارد، چه بسا میتواند نقش سندی ادبی را هم ايفا کند. اما تاريخ را در لباس قصه به صحنه آوردن يک چيز است و ديد تاريخی از مسائل و وقايع يک دوران در «رمان» ارائه دادن چيزی ديگر «رمان» جزيره سرگردانی میتوانست به شکل دوم نزديک يا تبديل شود، و آنچه مانع از اين امر شده (از ديدگاه نگارنده اين سطور)، از جنبه محتوائی به نگاه يکبعدی و ساکن نويسنده به شخصيتها و جريانهای فکری مربوط میشود و از جنبه فرم، بیتوجهی نويسنده به ساختار وفرم يا تکنيک نو.
در جائی که در «جزيره سرگردانی» نقطه نظرات و شخصيت جلال آل احمد دارای سايهای سنگين است و آدمهائی که دارای نوعی تفکر اصلاح طلبانه اجتماعی هستند، هريک به نوعی با گوشههای مختلف نظريات آل احمد و شريعتی آشنايند و به آنها مربوط و متکی، جامعه واقعی سالهای دهه پنجاه پرشتاب و به تفصيل، نظريات ديگری را نيز تجربه میکند و امروز پس از نزديک به هيجده سال که از تحول سياسی- اجتماعی جامعه گذشته، میتوان ديد و گفت که نظريات و تکاپو های جلال آل احمد و شريعتی و …، تنها قله کوچکی از کوه يخی بود که جامعه را به چنان تکان عظيمی واداشت و بنيان ساختاری سيستم حاکم را در هم ريخت. اما «جزيره سرگردانی» چنان سرگرم تکرار ديدگاههای فلسفی – اجتماعی اينان از زبان شخصيتهای مختلف است که به بخشهای ديگر بدنه عظيم آن کوه يخ نزديک نمیشود و کشفشان نمیکند. نديده گرفتن چنين جنبههائی از حيات اجتماعی – سياسی يک دوران منحصر بهفرد در تاريخ معاصر، در رمانی که مشخصأ به همين دوران میپردازد، چيزی نيست که بتوان به سادگی از روی آن گذشت.
محمد قاسمزاده در نقد خود بر «جزيره…» مینويسد:
«… ذکر اين نکته ضروری است که جزيره سرگردانی در قياس با سووشون ناموفق است . حال آن که اگر يکی از ديگر زنان نويسنده ما آن را مینوشت، در زندگی ادبی او شاهکاری محسوب میشد… جزيره سرگردانی تنها برای خانم دانشور ناکامی است …«
نمیتوان با چنين نظری موافق بود. بايد باز هم تکرار نمود که نمیتوان رمانی را که به زندگی اجتماعی – سياسی از يک دوران نزديک میپردازد، در چارچوب زندگی ادبی نويسندهاش ارزيابی کرد. البته چنين افراطی در کنار تفريط نقد فرج سرکوهی قرار میگيرد که به خاطر «ناکامی» جزيره سرگردانی، به اعتبار «سو و شون» نيز شک میکند.
تفاوت میتواند در اين باشد که اگر چنين رمانی را (که درچارچوب نياز ها و توانائیهای ادبی – اجتماعی جامعه حاضر ناموفق يا ناکام است) نويسنده کم تجربهتر و غير مطرحتری بنويسد و نشر دهد، ممکن است حتی به چنين ارزيابیها و نقد و بررسیهائی هم نرسد. اما وقتی نام سيمين دانشور را بر پيشانی خود دارد، میتوان برگشت و به او گفت: استاد خوب و آگاه و دلنشين، آموزگار و مادر تکاپوهای يک نسل که کوشيد بياموزد و برخيزد و براه بيفتد تا تحولی را از سر بگذراند و بيش از اين «هستی» اش را در گرداب سرگردانی نبيند، دمت گرم و دلت خوش باد، خسته نباشی، اما کاش ، کاش يکبار ديگر به دستنوشته جزيرهات نگاه میکردی، الکش میکردی، از صافيش میگذراندی و آئينهای صافتر، از زمانه در برابر ما قرار میدادی ! ای کاش…
*
مدت کوتاهی پس از انتشار «جزيره سرگردانی» تقريبأ بهطور همزمان چندين نقد از ديدگاه های مختلف در نشرياتی چون آدينه، گردون و تکاپو درباره آن بهچاپ رسيد. چنين برخوردی با يک اثر داستانی در طول سالهای اخير اگر نه بیسابقه، حداقل کم سابقه بودهاست. هيچيک از رمانهای مطرح اين دوران، نظير «طوبا و معنای شب»، «رازهای سرزمين من»، «آئينههای دردار»، «اهل غرق»، «سمفونی مردگان» و … از چنين اقبالی برخوردار نبودهاند. با رمانهای ديگری چون آثار اسماعيل فصيح، «خانه ادريسیها»، «روزگار سپری شده مردم سالخورده» و حتی «مدار صفر درجه» که جايزه بهترين رمان سال قبل گردون را نيز از خود ساخت، در همان حد هم برخورد نشده است . چنين برخوردسريع و تا حدی چند جانبه با يک رمان بايد دليلی داشته باشد. اما چه دليلی؟
نه نام و نظريات سيمين دانشور مطرحتر از دولت آبادی يا گلشيری است و نه رمان او چيزی عجيب تر و استثنائی تر از «راز های سرزمين من» و «زمستان ۶۲» . پس چه عاملی میتواند نگاه نقادان مطرح و غير مطرح را به آن جلب کند؟ شايد مجموعهای از همه اين ها!
سيمين دانشور زنی است نويسنده که ساليان سال معروفيت و محبوبيت کمنظير سو وشون را بدرقه راه خود داشته است، پس از قريب سی سال دومين رمان خود را نشر دادهاست و در آن به وقايعی اشاره کردهاست که نسلی هنوز امروزی (يا هنوز ديروزی نشده) خود مستقيمأ و با پوست و گوشت و استخوان با آنها درگير بودهاست. اين رمان از يکسو با پرداختن به مسائل دوره حاضر در کنار رمانهائی چون «راز های سرزمين من» و «زمستان ۶۲» قرار میگيرد، از يکسو بهخاطر ديدگاه و جنسيت نويسنده با «طوبا و معنای شب»، «اهل غرق» و «خانه ادريسیها» همراه میشود و از سوی ديگر با نامهای مطرح و پيشکسوتی چون دولتآبادی و احمد محمود همکاسه است. در کنار همه اينها، يادآور اسطوره هائی چون «چشمهايش» و «سووشون» نيز هست. اين همه ، آيا نمیتواند دليلی برای نقد و برخوردی همه جانبه باشد؟
پاسخ به اين پرسش قاعدتأ بايد مثبت باشد. اما نتيجه چيست؟
در بين نقد هائی که به اين کتاب پرداختهاند، نظريات بسيار متفاوتی میتوان يافت. از نوشته سيمين بهبهانی و منصور اوجی که بيشتر نامههائی عاطفی به شمار میروند خطاب به دانشور گرفته تا «طرح» مريم حسينزاده که از همين منظر به «زری» (سووشون) و «هستی» نگاه کردهاست. از نقد سياسی – تحليلی فرج سرکوهی که يکسره به رد کتاب میپردازد گرفته تا ديگران…، و در هريک از اين ديدگاهها و بررسیها که تعمق میکنی، درمیيابی که چه بسا سيمين دانشور راست گفته است! ما همه بر جزيرههائی سرگردان ايستادهايم!
متفاوت بودن نظرات بخودی خود نه تنها اشکالی ندارد که مفيد نيز هست. و نه تنها مفيد، که لازمه دم و بازدم فرهنگی و اجتماعی است. اما مسئله فقط به اينجا ختم نمیشود. اگر کسی، بويژه که نقد هم بکند و آن را به چاپ نيز بسپارد، چنان اسير چارچوبهای يک جانبه نظری خود باشد که از قاب پنجرهاش چيزی جز آنچه خود میخواهد و میپذيرد نبيند و نگويد، حداقل يک پای قضيه میلنگد. درست به همين سادگی!
محمود معتقدی در عبارات آغازين نقدش می نويسد:
_«… (سيمين دانشور) در نيمه سال هفتاد و دو سر از جيب تفکر بدر میآورد و بار ديگر مقوله عشق و سياست را در قالب رمانی تازه و پر کشش به مشتاقان ادبيات داستانی عرضه میدارد… جزيره سرگردانی بیشک نمادی از يک چرخه بسته سياسی اجتماعی است که در آن تمام وقايع با ميل و تجربه شخصی نويسنده همراه است، اما تمام بازيگران اين ميدان جای انديشگی خود را دارند…»
درحالیکه عليرضا سيف الدينی معتقد است :
_«… در اين رمان بنظر میرسد که در بين آدمهای قصه توزيع عادلانه افکار به نحو مطلوب انجام نگرفتهاست …»
در جائی که محمد قاسمزاده به صراحت مینويسد:
_«…هستی ادامه زری (قهرمان سووشون) است، اما بی بهره از شخصيت استوار او. دنيای هستی بسيار گستردهتر از جهان زری است…»
شيوا ارسطوئی میگويد:
_«… در قصه سووشون «زری» با زبان خودش حضور دارد … زبان زری زبان زنانه مشخصی است که با زبان ديگران فرق میکند، ولی از آنجائی که هستی بدون اتکا به ايدئولوژیهای مردهای دور و برش نمیتواند فکر کند، زبان شاخصی هم پيدا نمیکند…»
و در جائی که مسعود طوفان سو و شون را همچنان «يکی از کلاسيکهای رمان فارسی و سرآغازی ماندگار بر ادبيات زنانه ايران در حيطه رمان …» بشمار میآورد، فرج سرکوهی با بررسی جزيره سرگردانی حتی به اعتبار سووشون نيز شک میکند و اقبال آن را نه نتيجه منطقی سلامت و استحکام خود رمان، بلکه پیآمد فضای سياسی آن دوران و سايه «جلال» ارزيابی میکند.
به همه اين ديدگاهها و بررسیها که مینگری، دلت روشن میشود و باز میگيرد. روشن میشود، چرا که میبينی با مجموعهای روبرو هستی که میتوان گردشان آورد، کنار همشان چيد و ديد بازتر و گستردهتری نسبت به مسئله يافت. و دلت میگيرد که میبينی اين ديدگاهها بدون نشستن کنار يکديگر چقدر به تکبعدی بودن نزديک میشوند. گفتی جزيرههائی سرگردان که گرچه بسيار میکوشند تا بر پايهای يا محوری ثبات يابند، باز با يکديگر بیارتباط میمانند. و میپرسی: مگر چند بار اتفاق می افتد که چندين نقد و نگاه ، يک جا کنار هم در يک نشريه بهچاپ رسند، و مگر چند نفر امکان و فرصت آن را می يابند که اينها را با ديگر نقد و نظرهائی که در نشريات پراکنده ديگر بچاپ رسيدهاند کنار هم بگذارد و از مجموعه آنها بياموزد؟ تا کجا هريک از ما تنها بايد از منظر دانستهها يا علائق عقيدتی خود به آثار ادبی بنگريم؟
نقدِ صرفأ تحليلیِ يک اثر، جایی رواست که آن اثر از ذات ادبی و هنری تهی باشد و به بيانيهای عقيدتی نزديک شده باشد. و نقدِ صرفأ تکنيکیِ يک اثر، آنجا که آن اثر حامل نظرات و ديدگاههائی درباره مسائل و وقايع اجتماعی و فرهنگی هم هست، کامل نيست. سوء تفاهم نشود. نظر نگارنده اين نيست که هر منتقدی که حس میکند حرفی درباره اثری دارد بايد درباره همه جوانب کار نظر بدهد. دوران، دوران تخصص است و تفاوت نظرات. اما پر واضح است که منتقد با نقد يک اثر ، خود اثری تازه آفريده است و موظف است تا در درجه اول، خود آگاه باشد که بر حسب تمايل يا توانائی ، تنها به جنبهای از شکل يا محتوای کار پرداخته و در درجه بعد ، اين آگاهی را به خواننده نظرات خود نيز منتقل کند. وگرنه ماجرای «فيل در تاريکی» تکرار خواهد شد، و وای به حال جماعتی که در حال گذر، تنها سخنان يکی از کسانی که در «تاريکی» دستشان بر «جائی» از تن «فيل» خورده و همان را توصيف میکنند، بشنوند و بگذرند.
شايد اين روح سنت شرقی است که در من گردن کج میکند و با لبخندی نرم میگويد: «خوبی ها را هم ببين، ظرافت ها را هم ببين، خشک و تر را با هم نسوزان!» و يا شايد نشانی از درآميزی با نظم آکادميک جامعه ميزبان ، که امر میکند:
ــــ نظم داشته باش، از جائی شروع کن ، پله پله پيش برو و به هرچيزی در جای خود بپرداز، مقدمه بجا، طرح بجا، تکنيک، موضوع، زبان، اين و آن و … را ببين و منظم و موجز و منسجم به آنها بپرداز. با اثر، چنان زندگی کن که همه چيزی را درباره آن بدانی و چنان به آن نزديک شو که حتی اگر خواستی تنها به گوشه کوچکی از زندگی او بپردازی، همه گوشههای ديگرش هم در برابر نظرت زنده و حاضر باشند. شايد!
با اين همه خود میپندارم مهم ، گشودن پهنای افق است. تا در آن بتوان هرچه باز تر و پر دامنه تر ديد. و اين ، تمرين میخواهد. چرا تمرين را عقب بياندازيم ؟ دير اگر نباشد، زود هم نيست .