دو سال ديگر مانده تا نيم قرن از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ بگذرد. قريب نيم قرن، پا گرفتن و از پا افتادن حداقل سه نسل، چندين حرکت اجتماعی، انقلابی خونبار و طوفانی، و مهاجرتی وسيع و طولانی اين پنج دهه را پر میکند.
در اين باره، حداقل در همين دو دهه پس از انقلاب بهمن ۵۷، هر سال سخن گفته شده و گروهها و نيروهای اجتماعی و سياسی، از مليون و مصدقیها تا حزب توده ايران، از نيروهای ديگر چپ تا مذهبيهای درون، پيرامون و بيرون از حکومت از ديدگاههای مختلف اين واقعه را تحليل و تفسير کردهاند.
به تدريج، اسناد سازمانهای جاسوسی و ضدجاسوسی و وزارتهای خارجه امريکا و انگليس نيز منتشر شدهاند و برخی از مصادر امور نيز خاطرات خود را در اين باره انتشار دادهاند. اغلب اسرار جزيی نيز اينک از پرده بيرون افتاده است.
در مردادماه، رژيم پهلوی، روز چهارده مرداد در عمارت بهارستان، جشن مشروطيت بپا میکرد، و بيست و هشتم مرداد را، روز قيام ملی نام نهاده بود. همان حکومتی که با کودتای اسفند ۱۲۹۹ و بعدها با کودتای مرداد ۱۳۳۲، قدم به قدم اثرات «مشروطه» و «مشروطهخواهی» را از ميان بردهبود و سوار بر بال مشروطهخواهی مردم، حکومت و سلطنت مطلقه خود را «ملی» و منتج از «قيام ملی» به شمار میآورد و تبليغ میکرد.
مردم ايران، در نيمه اول سده بيستم، پيش از بسياری از ملتهای ديگر قاره پهناور آسيا عليه حکومت خودکامه و عقبمانده سلسله قاجار دست به حرکتی پيشتاز زدند و خواهان «مشروطه»ای شدند، که اگر پا میگرفت، چه بسا جايگاهی ديگر به وضعيت اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ايران میبخشيد و از بسياری از فجايع اين قرن نيز جلوگيری میکرد. استقلال واقعی و دموکراسی اما، رهآورد آن حرکت نبود. بعدتر باز با حرکتهای اجتماعی پيشرو پس از جنگ دوم جهانی و در حرکت ملی شدن صنعت نفت، ايرانيان کوشيدند در پی بسياری از ديگر ملتهای «جهان سوم» حکومتی واقعا ملی و واقعا دموکرات را برگزينند. اما اين بار نيز «شاه جوان» به سرکوب خشن اين حرکتها دست يازيد و هم مجری و هم نشان کودتايی غيرملی و ضدملی شد که نه تنها چندين دهه ديگر جامعه را در مسير وابستگی و واپسماندگی انداخت، بلکه خود سنگ بنای شکست و انحراف حرکتهای بعدی مردم، به ويژه طوفان بهمن ۵۷ شد.
محمدرضا پهلوی، پس از کودتای ۲۸ مرداد، مجسمه يادبودی از آن در تهران، در ميدان مخبرالدوله برپا داشت که میشد بر آن از دو زاويه نگريست: «اژدهايی با دهان باز پيش پای يک نظامی و يک غيرنظامی به خاک افتاده و آن دو، پايه پرچم و سرنيزهای را به دهان باز او فرو بردهاند.» واقعيت، از يک زاويه، همين بود. رژيم پهلوی، متکی به سرنيزه ارتش و نيروی اطلاعاتی و قدرت مالی سرمايهداران، تجار و مالکان بزرگ بود. اما آن سرنيزه به مرور زنگ زد و پوسيد، آن پرچم محتوای خود را از کف داد، آن قدرت مالی نيز تغيير ماهيت داد، و آن اژدهای زخمی نيز توانست از جا برخيزد و به گردش چشمی طوفانی بپا کند که «نه از تاک نشان ماند، نه از تاکنشان».
آنچه در اين دو دهه و اندی بر سر مردم اين سرزمين آمده، نبايد مانع از ديدن واقعيتهايی شود که اينک اسناد دست اولش در روزنامهها به چاپ میرسند. در همين سال گذشته چندين سند، از جمله به قلم يکی از طراحان اوليه کودتا، «ويلبر»، از جمله در «نيويورک تايمز» به چاپ رسيده و اسناد وزارت خارجه انگلستان هم منتشر شده است.
بحث اينک بر سر اين نيست که کسانی يا نيروهايی متقاعد شوند که ۲۸ مرداد، نه سالگرد يک قيام ملی، بلکه يک کودتای ضدملی و با طراحی و حمايت امريکا و انگليس بوده است. بحث بر سر اين میتواند باشد که چگونه عاقبت شاه سابق ايران و آن حکومت متکی بر کودتا و سرنيزه تنها به جلد عوض کردنی نامراد و گورزاد انجاميد، و اينکه چگونه اين بار مردم خواهند توانست مسير تاريخ را به نفع خود تغيير دهند.
مروری اجمالی بر اسناد مربوط به عمليات کودتايی سازمانهای جاسوسی سيا و اينتليجنت سرويس نشان میدهد که چگونه حکومتها و قدرتهای ضدملی و خودکامه از حربههای مشابه برای سرکوبی جنبش مردم سود میجويند. چگونه گاه به بهانه مبارزه با «وابستگان خارجی» و «شبح کمونيسم» و «اشرافيگری مصدق» منافع مردم را به باد میدهند و گاه به نام مبارزه با «تهاجم فرهنگی» و «ضديت با ارزشهای اسلامی» راه پيشرفت را سد میکنند. اين اسناد نشان میدهند که برنامه طراحان کودتا، در واقع چندين مرحله مختلف داشته است:
۱_ جنگ روانی
۲_ نفوذ عوامل نفوذی تخريبی در صفوف جنبش مردم
۳_ ترور و آدمربايی
۴_ ايجاد نفاق و چنددستگی در هر يک از نيروهای سياسی و مابين آن نيروها
۵_ مبارزه به اصطلاح پارلمانی
۶_ استفاده از نفوذ کلام روحانيون
۷_ کودتا
نگاهی به شعارها و خواستها و سازماندهی جنبش آزاديخواهانه مردم در برابر حکومت پهلوی و سير وقايع بعدی، از سرکوب خشن نيروهای سياسی گرفته تا جنگ، و از «ايران گيت» تاکنون، نشان میدهد که چگونه هم عوامل خارجی و هم داخلی تمام نيازها، امکانات و خواستههای حقطلبانه و آزاديخواهانه مردم را مد نظر خود داشتهاند و چگونه کوشيدهاند تا به هر وسيلهای و از هر راهی مانع از گسترش آن شوند. و در اين ميان، البته به درسها و طرحهای آن کودتا نيز نهايت توجه را داشتهاند. در عين حال، اوضاع در يکی دو سال اخير ايران، وارد مرحلهای شده است که به نظر میرسد هم طراحان و هم مجريان، دست به امتحان و استفاده مجموعهای از دستورالعملها و درسهای کودتا در مدت زمانی محدود زدهاند. از جنگ روانی گرفته تا ترور و آدمربايی، از مبارزه پارلمانی و به اصلاح قانونی با نشريات، نويسندگان، روزنامهنگاران و شخصيتهای اجتماعی و فرهنگی گرفته تا ايجاد چنددستگی در صفوف نيروهای اجتماعی-سياسی، و از سرکوب مستقيم مردم گرفته تا برنامههای «هويت» و «تاريکخانه کيهان»، و از استفاده از منبرهای مساجد و نمازجمعه، تا استفاده مستقيم و شتابزده «رهبر» از حقوق «حکومتی»، همه و همه، حکايت از شباهت ناگزير دو زيرساخت و زمينه اصلی (يعنی خواستههای مردم و نيازهای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سياسی جامعه از يک سو، و حکومتی ناصالح و ناکارآمد و به جبر بر سر کار مانده از سوی ديگر) بين دو مقطع تاريخی با قريب نيم قرن فاصله را دارد. «کودتا» اما، اينبار، از يک منظر که بنگری، به هيچ رو نمیتواند به سادگی نيم قرن پيش خود را به جامعه تحميل کند، و از منظری ديگر، قريب دو دهه است که برگرده مردم سوار است، فقط تثبيت نشدهاست! حکايت همچنان باقی!