گرفتاری اصلی ما در مهاجرت دوره فعلی ميهنمان اينست که نه به هنگام مهاجرت و نه به وقت بازگشت فرهنگ مناسب آن بر ما حاکم نبوده است. در واقع _ و بايد گفت به طور طبيعی _ نه مهاجرت با برنامه بوده ( و استفاده از امکانات زيست در محيط خارج از کشور بسيار پراکنده و مبتنی بر شانس و اتفاق صورت میگيرد ) و نه در حال حاضر نقطه پايان نهادن بر اين مهاجرت دارای برنامه مشخص و روشنی است. بخشهايی از مهاجرينی که میپذيرند که در محيط ميزبان باقی بمانند، زندگیشان دستخوش نابسامانیهايی است دردناک و آنها که عمدتاً بر اثر فشار همين نابسامانیها تصميم به بازگشت میگيرند باز دارای برنامه استفاده بهتر و مناسبتر خود و ميهنشان از اين دوره نيستند. در واقع به خاطر «مهاجرت فرهنگ» جامعه و ميهن ما بخشی از تاريخ خود را از دست میدهد و بخاطر نبود «فرهنگ مهاجرت» مهاجرين ما دورهای از زندگی خود را از دست میدهند. عباس معروفی، نويسنده ايرانی مقيم آلمان، در بخشی از رمان اخير خود، به نام «فريدون سه پسر داشت» که بتازگی منتشر شده است، از زبان راوی مینويسد که گويا عمدی بود که نسلی از نيروهای جوان ايران از شرکت در ساختن سرنوشت آن در اين دوره کاملأ محروم بمانند. آيا اين محروميت واقعأ کامل است، و آيا تنها يک جانب از آن لطمه میبيند؟
از يک سو جامعه مادر نيروهای بسيار مفيدی را از دست داده است، و از سوی ديگر انسانهايی از گذشته خود بريدهاند تا زندگی در شرايطی ديگر را بيازمايند. جامعه نيازمند نيروهايی است که امروز میتوانند با انرژیای آموخته تر و کاردان تر در باروری علم و فرهنگ آن ياريش کنند، مهاجر نيز حق دارد انسانی و آرمانی زندگی کند. او نيز نگران هويت و فرهنگ ملی خود است و خود را موظف به حفظ و ارتقاء آن میداند. نکته ديگر، ضرورت و امکان تلفيق و امتزاج فرهنگی است. در اينجا به سه عامل نيازمنديم:
_ شناخت کافی از فرهنگ و هويت خود
_ شناخت کافی از فرهنگ و هويت ميزبان
_ قدرت پذيرش، يعنی آمادگی برای اين امتزاج.
بخشی از ما تصميم به بازگشت میگيريم و برخی مصمم به ماندن میشويم. اما کمتر به کوله باری که با خود آوردهايم و کوله باری که بايد همراه خود ببريم میپردازيم. آيا انديشيدن به اين نکته که میتوان در جامعه ميزبان برای هميشه باقی ماند جنايت بزرگی است؟ پذيرش شرايط داخلی ميهن به همين شکل که هست چطور؟ البته پيوند های عميقی بشر را به ميهن و تعلقات وجدانی و روانيش متصل میکند. در عين حال اين بشر بوده که قدرت تطبيق خود با محيطهای گوناگون را داشته و آسودهتر زيستن و پيشرفت کردن را مرکز توجه خود قرار داده و به اينجا رسيده است.
در شرايطی که در همه زمينهها همچون ايدئولوژی های سياسی، چارچوب های اخلاقی وامثال آن تحجر و يکسويه نگری را محکوم میدانيم و لزوم تغيير و تحول را می پذيريم، چرا در زمينه مهاجرت و يا بازگشت بايد سرگردان ماند؟ چرا نبايد پذيرفت که میتوان در مهاجرت نيز انسانی و آرمانی زيست و از شرايط، هم برای پيشرفت شخصی و هم عمومی بهره جست؟ و چرا نبايد به اين نکته انديشيد که بازگشت به صرف احساس بيگانگی و بدون هيچ برنامهای برای تلفيق و ايجاد ارتباط ميان دست آوردهای برتر فرهنگی و علمی جوامع مختلف مشکلی را حل نمیکند هيچ، که چه بسا دردی نيز بر دردها بيفزايد؟ نابسامانی، چه در ماندن و چه در بازگشت دردناک است. تاريخ زندگی بشر سرشار است از پديدههای ناشناخته و نامأنوس و زير و زبر شدن های ناخواسته و در عين حال لبريز از فراز و نشيب هايی که بهر تقدير بشريت را به درجهای از آگاهیها و توانايی های کنونی رهنمون شده و او را بر پلهای نشانده که میتواند اينک با دستی بازتر با طبيعت و امکانات آن بياميزد. چرا بايد يا زنگی زنگ بود، يا رومی روم؟ يا هويت فرهنگی و سنن جا افتاده محيط زاد و بومی را مرکز عالم بشمار آورد، يا از هر آنچه ما را به گذشته پيوند میدهد نفرت کرد و گريخت؟
يکسويهنگری و خشک انديشی حاکم بر شرايط اجتماعی داخل کشور که بقا را برای بخش بزرگی از مردم و امکان تحول و پيشرفت را برای علم و هنر و فرهنگ تا حد زيادی ناممکن ساخته است، تحمل پذير نيست. اما نه مهاجرت بیبرنامه، نه سرگردان ماندن در مهاجرت و نه بازگشت «اجباری» دوای درد است. صد البته، هم شرايط داخلی بايد دچار تحول شود و هم مهاجران بايد بتوانند «فرهنگ مهاجرت» بياموزند. بايد آنچه نام هويت فرهنگی و ملی بر آن مینهيم را بشناسيم و در جهات مشخص و با اهميتی بکوشيم:
«آموختن و پذيرفتن مثبتترين نکات فرهنگهای ميزبان، تلاش در جهت ايجاد هماهنگی و تلفيق داشتههای خود و ديگران و تلاش در جهت تغذيه جامعهای که بخشی مهم از امکانات مادی و معنوی خود را از دست داده است.»
میتوان بين مهاجرت و تبعيد تفاوت قائل شد، میتوان به ايران سفر کرد، ديدار کرد، تجارت کرد، و حتی مدتی فعاليت کرد و بازگشت. حق انتخاب در گزينش محل زندگی و حق سفر و جابجايی، از ابتدايی ترين حقوقی است که حتی تندروترين نيروهای اپوزيسيون نيز در راه احقاق آن میکوشند. اما طرح مسئله «عفو عمومی»، مضحکتر از آنست که هيچ پناهنده يا مهاجری بتواند آن را جدی بگيرد، و بازگشت از مهاجرت هم، اگر بخواهد حکم بازگشت به قفس را بيابد، دارای بنيانی منطقی نيست و نمیتواند باشد. کسانی از ابتدا ماندن در ميهن را گزيدهاند و در آن شرايط طاقت فرسا در راه حفظ آرمانهای انسانی، فرهنگی و بشردوستانه خود کوشيدهاند و میکوشند. بسياری از آنان چون ميرعلايی، مختاری، پوينده، فروهرها و … جان خود را بر سر اين آرمان و گزينش نهادند. بسياری ديگر نيز، چون شاملو، گلشيری، محجوب .و…، در آن شرايط ماندند و کار کردند و شعله کشيدند و خاکستر شدند. بسياری ديگر يا در محدوده شرايطی دشوار تلاشی جانفرسا را پی میگيرند، يا پشت ميلهها پير میشوند. اما در مهاجرت نيز افتخارات بسياری آفريده شده و دشواریها نيز کم نبوده و نيست. از اينان که راه مهاجرت را گزيدهاند يا به آن مجبور شدهاند، نمیتوان انتظار داشت که تما رنج و ثمر اين بيست سال را وانهند و به صرف عشق به ميهن يا هويت ملی يا فرهنگی، خود را مجرم بشمارند و «عفو»، آنهم عفو در قفس را پذيرا شوند. آزادی نخستين و بنيادی ترين حق انسان است، و تا روزی که اين حق نه تنها شناخته، که پذيرفته و عملی شود، راه دوری در پيش داريم.
گرفتاری اصلی ما در مهاجرت دوره فعلی ميهنمان اينست که نه به هنگام مهاجرت و نه به وقت بازگشت فرهنگ مناسب آن بر ما حاکم نبوده است. در واقع _ و بايد گفت به طور طبيعی _ نه مهاجرت با برنامه بوده ( و استفاده از امکانات زيست در محيط خارج از کشور بسيار پراکنده و مبتنی بر شانس و اتفاق صورت میگيرد ) و نه در حال حاضر نقطه پايان نهادن بر اين مهاجرت دارای برنامه مشخص و روشنی است.
نوشتار جالبی بود. آیا میتونیم این مقاله رو در بولتن جامعه ایرانی در وینیپگ درج کنیم؟