چند «تامل» در هویت و رفتار اجتماعی و فردی ما
میدانم چیزهایی که امروز و در این هفته میخواهم بنویسم، چند تن از دوستان و همکاران خوبم را خواهند رنجاند یا خشمگین خواهد کرد. برای برخی شاید منزهطلبیای مزوّرانه بهنظر آید، یا در موردی دیگر، خود-مطرحسازی در کنار چهرهی هنرمندانی محبوب. رنجش احتمالی دوستانم ناراحتکننده است، ولی به لاپوشانی و ادامهی تعارفات دیرسال نمیارزد. این روزها برایم مهمتر از رنجش آن دوستان، شأن آنهاست و شأنی که میخواهم بکوشم برای خود قایل باشم.
در این «تامل»ها، برخورد دوستان با «اظهارنظرهای پیتر مککی»، «تاثیر زبان» و «سوءاستفاده از زبان» در موضعگیریها در مورد حرکت اجتماعی «آزادیهای یواشکی زنان ایران»، «تبلیغات و صداقت حرفهای» در پیوند با دو حرکت فرهنگی/هنری (بخش ادبی جشنوارهی تیرگان و جشن بیست و پنجمین سال تلاش و حضور هنری سهیل پارسا و کمپانی تئاتر «مدرن تایمز» ) و احساسات ملی در پیوند با حضور تیم ملی فوتبال در مسابقات جام جهانی، از جمله مواردیست که میخواهم بکوشم تا وارسیشان کنم.
مدعا:
دیدن و گفتن نيمی از حقيقت، تحريف است و هيچ انديشه و وجدان آزادی را به حقيقت و به آزادی هدايت نخواهد کرد. این را بهتجربه میگویم. بحث معقول، نقد يا دفاع منصفانه از مواضع به جای خود، افشای ناراستیها يا موضعگيری در برابر خطاها يا کجرویهای نيروها و افراد و انديشهها به جای خود، و حتا تلاش سالم برای کسب یا حفظ محبوبیت و موقعیت اجتماعی یا فردی هم به جای خود. اما اين اصل را نمیتوان زير پا نهاد که نه «خبر» و نه «حقیقت» در ذات خود نمیتواند و نبايد جانبدار باشد و در کنش فرهنگی و اجتماعی و فردی سالم نيز نمیتوان سياست يک بام و دو هوا را اجرا کرد. «حقيقت»، يا واقعن حقيقت است، پس پیشداور و جانبدار نيست، و اگر پیشدار و جانبدار است، حقيقت نيست. حقيقتِ جانبدار، چارهای ندارد جز آن که به تعصب و تحريف بيانجامد.
تامل اول:
ماجرای اقای پیتر مککی (وزیر خارجه و دفاع پیشین و داگستری فعلی در دولت محافظهکار راستگرای فدرال کانادا) بهویژه به دلیل ازدواجش با زنی ایرانیتبار و مشهور (نازنین افشار جم) در هفتههای اخیر به نمونهی روشنی از گوشهای از هویت و حیات اجتماعی و فردی ما و دریافت و برخوردمان با مقولههایی چون حقیقت، داوری، وجدان، و کنش اجتماعی بدل شده است.
پیشزمینه:
بنا به گزارشی شفاهی از جانب برخی از شرکت کنندگان در جلسهی اداریِ بستهای به روزنامهی تورنتو استار، پیتر مککی در سخنرانی کوتاهی با همکاران/کارمندانش، از جمله با ابراز نارضایتی از عدم توازن جنسیتی در وزارتخانهی متبوعش و کمبود زنان قاضی، گفته است که «زنان کمتری برای شغل قضاوت اقدام میکنند زیرا فشارهای آن شغل مانع از ایفای نقش مادریشان میشود» و افزوده است که «باید تسهیلاتی ایجاد شود تا درصد بیشتری از زنان و اقلیتها بر مسند قضاوت بنشینند.» گزارش اظهارات او در نشریات (نخست تورنتو استار و پس از آن، نشنال پست و برخی دیگر) با تیترهای تحریکآمیزی منتشر شد و برخی از نمایندگان حزب رقیب (لیبرال) با استناد به همان تیترها، اظهارات و مواضع او را ضد زن ارزیابی کردند و خواستار پوزشخواهی او شدند. مککی سپس صراحتن چنان جملههایی را انکار کرد و خواستار انتشار نوار یا فیلمی از آن جلسه شد که گزارش دهندگان به آن استناد کرده بودند. اما چنان نوار یا فیلمی موجود نیست یا تحویل داده نمیشود.
در ادامه، انتشار دو ایمیل کوتاه جداگانهی او به کارکنان وزارتخانه با چند ماه فاصله به مناسبتهای روز مادر و روز پدر (که طبق روال اداری در چنین مقاماتی، نه توسط خود او، بلکه توسط مسئولان مونث روابط عمومیاش نوشته شده است) در روزنامهها جنجال دیگری آفرید. در ایمیل اول به مناسبت روز مادر، از جمله آمده است که «کارکنان مونث دولت باید مورد قدردانی قرار گیرند زیرا بسیاری از آنان در قیاس با همکاران مذکر خود در واقع به دو شغل تماموقت مشغولند و پیش از آن که صبح به اداره پا بگذراند، صبحانهی فرزندانشان را آماده کردهاند، پوشک کودکشان را عوض کردهاند و نهار مدرسهی آنان را تدارک دیدهاند و چه بسا مقدمات شام آنان را، و بعد از پایان کار اداری هم باز به مراقبت از فرزاندشان مشغول میشوند.» در ایمیل بعدی به مناسبت روز پدر، بیهیچ ربط مستقیم به زنان یا مادران، از زحمات کارمندان پدر تقدیر شده و آمده است که «پدران مدل تربیتی فرزندان خود هستند و با نقش اجتماعی خود، رهبران آیندهی این جامعه را پرورش میدهند.» این جملهها (از ایمیلهای جداگانهای به مناسبهای جداگانه با حدود دو ماه فاصله) در اصل گزارش روزنامهها آمده است، اما تیترها حکایت دیگری دارند. برای گزارش اول، چنین تیتری تهیه شده است: «مککی: قضات زن کم داریم چون کار زنها رسیدگی به وظایف مادریشان است» و برای گزارش دوم، تیتری جنجالیتر: «مککی در ایمیلهایش: زنان پوشک بچه عوض میکنند و مردان رهبران آینده را تربیت میکنند.»
همراه با بالا گرفتن ماجرا و انتقادات «خوانندگان» آن گزارشها به مککی و خرده گرفتن به همسر او برای تحمل چنان موجود ضد زنی، نازنین افشارجم نیز در پاسخ طولانی سرگشادهای گفت که سخنان همسرش توسط رقبای سیاسی و تیترهای تحریکآمیز رسانهها تحریف شده، و در پایان، در یک پاراگراف کوتاه هم به گوشههایی از زندگی خصوصیاش و همراهیهای همسرش در امور خانه به عنوان یک مرد و شوهر اشاره کرد. اما از کل آن پاسخ هم تمام توضیحات نادیده گرفته شد و با استناد به آن پاراگراف آخر، تیترهایی با این مضمون ساخته شد: «همسر مککی به دفاع از شوهرش برخاست و گفت که او آشغالها را بیرون میبرد و در ظرفشویی و لباسشویی کمک میکند».
دولت راستگرای هارپر زشتکاریهای بیشماری داشته است، سیاستهای تبعیضآمیز و ضدانسانی، ضد فرهنگی و ضد مهاجران آن، ضربات زیادی به جامعهی کانادا زده است و دستش (با مداخله در فجایع خاورمیانه، حمایت بیقید و شرط از سیاستهای دولت اسرائیل و برخورد تشنجزا و خشونتآفرین با حکومت ایران) به جنایات بیشماری آلوده است. اما ضرورت نقد این حزب دولتش به جای خود، ماجرای مککی نیز در متن نزاعهای سیاسی و جنجالهای رسانهای هم به جای خود، برخورد ایرانیان با آن به باور من فوقالعاده مهم و بهشدت قابل تامل است؛ زیرا نمایش روشنی از یک بیماری جدی و دیرسال از رفتار اجتماعی و فردی ماست. زیرا مککی، (حتا اگر به دلیل دوروییای سیاستمدارانه باشد) آن حرفها را نزده است. آن تیترها، دروغ است. بازنشر دروغ، دروغ است. باور کردن دروغ، و داوری بر مبنای اعتماد یا بیتوجهی به دروغ، در بهترین حالت، سادهاندیشی است؛ و عادت و تداوم سادهاندیشی در چنین زمینههایی، بهشدت مضر و خطرناک. زیرا نه ماهیت و کنشهای دولت هارپر و نه هیچ کنش یا سخن یا هیچ گوشه از شخصیت سیاسی پیتر مککی، به ما و هیچکس اجازهی تحریف و داوری با استناد به تحریف، نمیدهد.
اما واقعیت دیگر، این است که ما چندان هم منتظر «اجازه» دادن یا ندادن دانش و وجدان فردی و اجتماعی خود نیستیم. آن «گزارش»ها و «تیتر»ها، بسیاری از ایرانیان روشنفکر، آزادیخواه، برابریطلب، فمینیست، هنرمند و کنشگر را هم برآشفت و برخی از آنان، همان «تیتر»ها را در صفحات فیسبوک خود بازنشر کردند، در استاتوسهای خود همان «تیتر»ها را ترجمه و با استناد به آن، مککی را مسخره کردند، یا با نوشتن کامنتهای متعدد، «داوری» خود را از مککی بر اساس آن «سخنان» و آن «تیتر»ها، چه جدی، چه هجو و شوخی (اغلب به عنوان «داماد» ایرانیان) بیان، و او را با وجدانی آسوده «محکوم» کردند.
طبیعی است (نه سالم) که «دوستان» فیسبوکی و مخاطبان استاتوسها و بازنشرها، تنها به خواندن سطحی «تیتر»ها و استاتوسها بسنده کنند و بیهیچ وارسی و ارزیابیای، به «داوری» دوست فرهیختهی خود اعتماد کنند و بلافاصله آن را «لایک» بزنند یا با نوشتن کامنتی تایید کنند. این عادت، طبیعی است و خاصیت مرورهای سریع و سطحی فیسبوکی. اما نخواندن اصل «گزارش»ها و بیتوجهی به یک وارسی سادهی موضوعی سیاسی و اجتماعی بدون کمترین جستوجوی منصفانه توسط آن که اصل مطلب را بازنشر میکند، به هیچ وجه طبیعی نیست. در میان دوستانی که این گزارشها با آن تیترها را بازنشر کردهاند یا کامنت تاییدآمیز گذاشتهاند، اسامی کسانی به چشم میخورد که به فرهیختگی و روشنفکری و درایت و هنرمندی و آزادیخواهی و برابریطلبی میشناسیمشان. گمان من به «نخواندن اصل گزارشها و وارسی نکردن اصل سخنان و پیامها»، یک گمان خیرخواهانه است؛ زیرا در این صورت، میتوان پذیرفت که تنها بدون توجه و حوصلهی لازم، پیشداوری کردهاند. گرچه «پیشداوری» هم زشت است، اما میتوان آن را صرفن یک «اشتباه» دانست. اما اگر این دوستان آن گزارشهایی را که بازنشر کردهاند خوانده باشند یا به جستوجویی ساده و سریع در آن زمینه دست زده باشند، اقدام و ترجمه و داوریشان چیزی جز دروغ و تحریفی آگاهانه (هرچند با نیت خیر و بهمنظور تضعیف یک مهره از دولت راستگرای هارپر) نخواهد بود. میدانم که دوستان خوب و فرهیختهی روشنفکر و هنرمندم از این گمان و این نظر صریح خواهند رنجید، اما هر یک از دو حالت بالا که صادق باشد، با چهرهای زشت از عادتی ناروا روبهرو خواهیم بود.
آرمانگراهای چپگرا معمولن ليبرالها را متهم میکنند که خود را «بیطرف» میخوانند و با اين وسيله میخواهند خود را معصوم جلوه دهند و دستشان را پاک. ليبرالها در پرده جانبدارند. اما چپگراهای آرمانخواه و محافظهکاران راستگرا، علنن و با صراحت معتقدند بايد جانبدار بود؛ جانبدار «حقيقت». اما کدام حقيقت؟ حقيقتی، طبعن جانبدار.
انسانِ جانبدار، نظامِ جانبدار، ایدئولوژیِ جانبدار، قدرتِ جانبدار را میتوان پذيرفت. اما «حقيقتِ جانبدار» چگونه جانوری است؟ حقيقت جانبدار، يا «شتر گاو پلنگ»ی است که هر کس به ذائقه و به وُسع خود به گوشهای از آن میآويزد و عِرض خود میبرد و زحمت ديگران میدارد، يا «شير بیيال و دم و اشکم»ی است که بيشتر «ناشير» است تا «شير». با چنين حقيقتی نه میتوان «آزاده» بود و نه کسی را به «آزادی» هدايت کرد.
اگر صورتک از چنين حقيقتی بدریم، در روابط اجتماعی و کنشهای سیاسی خواهد گفت:
با سلب آزادی، سانسور و تحریف، حبس و کشتن مخالفان مخالفم، اما «اگر لازم باشد»، برای «حفظ سلامت جامعه» و جانبداری از «حقيقت جانبدار» خود و «مردم»، سانسور و حبس و اعدام خواهم کرد. با دروغ مخالفم، اما همه چیز را نمیتوان گفت، زیرا «مردم» ناآگاهند و «دشمن» تقویت میشود. با پروپاگاندای سیاسی مخالفم، ولی «مخالف» و «رقیب سیاسی» را باید با هر حربهای تضعیف کرد و «چهرهی واقعیاش» را به «مردم» شناساند.
این حقیقت بیصورتک، در روابط فردی و روزمره هم خواهد گفت: خود را میشناسم و میدانم فلان کارم در فلان موقعیت درست یا مشروع بوده، یا اگر هم اشتباه، نادانسته بوده، یا فلان حرکت و فلان دروغم در فلان زمان با نیتی خوب یا حتا اگر بد، به فلان دلیل و اجبار، پس نباید داوری و محکوم شوم؛ اما دیگری را که نمیشناسم یا اعتماد ندارم، بر مبنای کارها یا حرفهای مشابهش داوری میکنم و محکوم. با پیشداوری و نقد و داوری شدن بیپایه مخالفم، اما به داوریهای خود بر پایهی حسها و دریافتهای خود اعتماد دارم.
این گونه از «حقیقت» و این چهره از ما، زشت است. و تداوم آن، بهشدت خطرناک.
گفتنِ این، ادعای پاکی و سلامت رفتار و زیبایی نیست. از تجربه میآید و از افتادن و برخاستنها.
در کنار کنش اجتماعی، به برخوردها و روابط «فردی» هم اشاره کردهام. اشارهام بیهوده نیست. با توضیحی مبتنی بر نظریات میشل فوکو، خواهم کوشید تا ربط اشارهام به رفتارها، باورها و روابط فردی روزمره را در بُعد بزرگتر اجتماعی روشنتر کنم. اغلب دوستان احتمالن با نظریات فوکو آشنایند. آشنایی و درک من از نظریات او محدود است و بازمانده از مطالعات درسی دوران دانشگاه. توضیحات زیر، در عین حال پایهی وارسیهایم در چند «تامل» دیگر آینده هم هست.
ميشل فوکو، فيلسوف و جامعهشناس فرانسوی، حدود پنجاه سال پيش نخستين بار مقولهی ارتباط ارگانيک و ديالکتيک «قدرت» و «شناخت» يا «دانستن» (واژهی انگلیسی «نالِج» را در اینجا آگاهانه «دانستن» معنا کردهام، نه «دانش» یا «آگاهی») را مطرح کرد. به اعتبار اين نظريه، «قدرت» و فشارِ ناشی از قدرت و تحميل آن را نبايد تنها در ساختار علنی و لايههای بيرونیِ سيستمهای اجتماعی مانند پليس، ارتش و ديگر شيوههای کنترل دولتی و طبقانی جستجو کرد؛ بلکه «قدرت»، هم شامل و هم فرايندِ «مجموعهی درهم تنيدهای از روابط» است که به ويژه در ارتباط مستقيم با دانستن، کسب شناخت، يا دریافت، و داوریِ افراد یا طبقات و گروههای اجتماعی، سنی، جنسی، نژادی و ملی بر آن اساس نسبت به يکديگر است. قدرت، برای تثبيت و تداوم خود، نيازمند ايجاد چنين هالهای از شناخت و دانستن در روابط فردی و اجتماعی است، و نيز، نيازمند کنترل آن.
به گفتهی او، «حقيقت مسلط» (پذیرفته/باور شدهی) هر دوران، فرآيند و برآيند کلاف درهم تنيدهی روابط قدرت آن دوران است. يعنی که اين نه طبيعت، نه آگاهی عميق یا دستيابی بیمانع و برابر به اطلاعات، نه شناخت بنيادی و غيرتحميلی نسبت به يکديگر و جهان و مسائل آن است که حقيقت مسلط هر دوران را میآفريند، بلکه روابط قدرت (یا نسبت اقتدار) است که در هر دوران، بر پايهی روابط فردیِ روزمره و بر شانهی پدیدههایی چون آداب و رسوم، اخلاقیات، مذهب، هنر، ادبيات، رسانههای گروهی و… فرآیندی را بازسازی میکند که به عنوان «حقيقت دوران» شناخته، پذیرفته و تثبيت میشود. اين برداشت فوکو از «حقيقت مسلط دوران»، بیشباهت به تعريف «رولان بارت»، زبانشناس و اسطورهشناس فرانسوی (نويسندهی مقالهی معروف «مرگ مولف») از «افسانهی روز» (Myth Today) یا تعريف برخی از تئوريسينهای نومارکسيست (چون ريموند ويليامز، ماکری و لویی التوسر) از «ايدئولوژی» نيست. با اين تفاوت که فوکو کوشید گامی فراتر برود، عميقتر یا جزئیتر به مسئله دقت کند و رابطهی ديالکتيک ميان قدرت و شناخت را به عنوان هستهی اوليهی فرآيند متغيری به نام «حقيقت دوران» عنوان کند. رابطهای که اگر شناخته و پذيرفته شود، میتواند توجه «مطلق» ما را از الگوهای حقوقی (که به قدرت مشروعيت میبخشند) و الگوهای فشار (که به قدرت امکان تثبيت و تداوم میبخشند) در هر نظام اجتماعی بگيرد، و به الگوی روابط ظاهرن کماهميتی چون رابطهی بيمار و پزشک، استاد و شاگرد، زن و شوهر، کودک و پدر و مادر، بزرگ و کوچک، زندانبان و زندانی، روانشناس و رواننژند، کارگر و کارفرما، عاشق و معشوق، پيشوای مذهبی و پيرو، رسانهها و مخاطبان، شخصیتهای مشهور و دوستداران، و… معطوف کند؛ يعنی روابطی که الگوی اِعمال و پذیرش «قدرت» در آنها تمرين میشود و آن را طبيعی و عادی جلوهگر میکند. اینها، روابطی هستند که در زمينههای متعدد به يکديگر مربوط و درهم تنيدهاند و با اين همه، در هالهای از مه «حقيقت» (یا طبیعی بودن، پذیرفته بودن، مشروع بودن، ازلی و ابدی بودن) فرو رفتهاند و به آنها کمتر به عنوان پايههای متعدد ساختار اجتماعی روابط قدرت برخورد میشود.
فوکو معتقد است هر واقعيت يا عمل اجتماعی را میتوان از راه بررسی اشکال مخالف آن بهتر شناخت و به ارزيابی دقيقتری رسيد. مثلن برای رسيدن به درکی درست از مفهوم عقل در هر دوران، بايد ديد در آن دوران جنون چگونه معنا شده، یا برای درک مفهوم «طبیعی/ عادی»، چه چیزی «غیرعادی» بهشمار آمده، يا برای دريافت مفهوم «قانونيت» بايد دريافت چه چيزی در هر دوران غيرقانونی محسوب میشود، از طرف چه نيرويی، چرا، و با توسل به چه وسيلههايی. او سپس با نتيجهگيری از اين نظريه پيشنهاد میکند که برای فهم روابط قدرت (در نظام اجتماعی و سیاسی)، زمینهها و الگوهای فردی آن را بررسی کنيم؛ از رابطهی تحميل قدرت بزرگسالان بر کودکان و همسران یا معشوقان بر یکدیگر گرفته تا اوليای مدرسه بر شاگردان، پزشکان و روانپزشکان بر بيماران، فرهیختگان و مشاهیر بر دوستداران، پيشوايان مذهبی بر پيروان و…، تا مبلغان و فروشندگان بر بازار، بازار بر رسانهها، بانکها و نزولخواران بر بدهکاران، تا نظام دولتی بر شيوههای زندگی مردم، و در نهایت، «زندانبانان بر زندانيان»، که صریحترین شکل در میان چنین روابطی با ماهیت مشابه است. و سپس، اَشکال مقاومت در برابر قدرت و مبارزاتی را که گسيختن اين روابط را هدف خود قرار میدهد، وارسی کنیم. در چنین وارسیای، همچنین میتوان و باید به الگوهای داوری و پیشداوری، نحوهی ارزیابی فاکتها، و صداقت در قیاس خود با دیگری نیز توجه کرد.
با این توضیحات بلند، میخواهم به دو نکته برسم. یک، این که نگاه ما به آن «حقیقت» پذیرفته، در پیوند با روابط و کنشهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگیمان، در سطح مانده و مکرر میشود. چون «طبیعی»است که فلان نیرو یا کنش بهتمامی نادرست باشد، فلان راههای مبارزه برای تغییر انکارناپذیر است، فلان معیارها (اخلاقی، فلسفی، تربیتی، مذهبی، سیاسی و …) برحق و «طبیعی» و فلان رفتارها دارای فلان معناهاست. معیارهایی تقریبن ثابت برای داوریهای خود داریم و از کنار بسیاری چیزها نادیده یا بهتعارف و چشمپوشی میگذریم؛ زیرا آنقدر «طبیعی» و آنقدر «حقیقت» است که یا تردید نمیکنیم، یا احتمالی برای تردید باقی نمیگذاریم یا اهمیتی برای تردید قایل نمیشویم، یا در بدترین حالت، چارهای نمیبینیم و به «جریان» و روند «طبیعی» بر گرد «حقیقت دوران» میپیوندیم. دو، این که ربط الگوهای رفتار فردی و روزمرهمان را با چهرهی بزرگتر و ابعاد گستردهتر از حیات اجتماعی و انسانیمان نمیبینیم. دریافتها، رفتارها، داوریها و برخوردهای ما در بُعد گستردهی اجتماعی، تاریخی انسانیمان، در همین روابط جزئی و «عادی» و «طبیعی» و «نادیدنی/حسناشدنی/پذیرفته»ی فردی و شخصی و روزمرهمان است که تمرین میشود. اگر میخواهیم نو شویم و نو باشیم و جویای تغییر، آزادی، آزادگی، برابری، عدالت، انصاف، راستی، پاکی، فرهیختگی، اعتماد …، هر چه و هر چه در هر محدوده و هر سطح، آن را هم باید در همین قدمهای ساده و کوچک روزمره تمرین کنیم.
ممکن است این نمونه از برخورد دوستان ایرانی با آنچه چند رسانهی کانادایی تحت عنوان نظرات پیتر مککی منتشر کردند، موضوع مهمی به نظر نرسد. ممکن است دوستان همچنان معتقد باشند که مککی و حزب و دولتش، بنا به ماهیت ایدئولوژیک و طبقاتی آن مسلمن مرد/پدرسالار و ضد زن و ضد برابری است و فرقی نمیکند چه گفته باشد، باید افشا و طرد شود. ممکن است حتا برداشتهای دیگری از آن گزارشها و اظهارات او داشته باشند. اما یک واقعیت مسلم انکار شدنی نیست. آن تیترها دروغ است. حتا اصل آن گزارشها مبنای مستندی ندارد. مککی، اظهارات منسوب به خود را رد کرده است. اگر بخواهیم او را افشا و نقد کنیم، دستکم باید به همین موارد هم اشاره کنیم. پیشداوری سادهانگارانه، بازنشر آن تیترها، و داوری بر اساس آنها، و در این مورد مشخص، تمسخر و ریشخند «ناموسی» و «خانوادگی» آن (به عنوان «داماد ایرانیان») ذرهای نمود حساسیت اجتماعی و سیاسی یا مدرنیت و نوگرایی در بُعد اخلاقی و فرهنگی نیست و ذرهای بر شأن انسانی ما نمیافزاید.
و تمام اینها بهکنار، هر قدر شریف، هر قدر آزاده، هر قدر دانا، هر قدر معتمد به خود، برخورد ساده و خطی و کمحوصله با مسایل و پیشداوری/داوریهای سریع و خشک و فاکتگزینیهای حقبهجانب- این را هم بهتجربه میگویم- در هر حد و هر مرحله، میتواند نتایج اسفباری داشته باشد. با بیتوجهی به این برخوردها و رفتارها و عادتهای روزمره، به هیچ جای دوری نخواهیم توانست رفت.