چند روز پیش در یک «خانه تکانی» کامپیوتری، بین فایلهای کهنه و گم و گور به این یادداشت برخوردم که چند سال پیش برای وبسایت مرحومم نوشته بودم:
«چهار گربه دارم. البته یکی شان مهمان است و یکی دیگرهم دو ماه پیش از خیابان به آپارتمان من پناه آورد و به جمع کوچک ما پیوست. از بچگی گربه باز بودهام و به قولی گربهگرای متخصصی به حساب میآیم و با اخلاق و رفتارشان آشنایم و مانوس. با یکی از این خصوصیات «اخلاقی» گربهسانان گرامی البته تقریبا همه آشنایند و نیازی به تخصص و معاشرت طولانی نیست تا از آن مطلع شوند: گربهها پس از بهاصلاح «دستشویی رفتن»، باید حتما روی اقدامات خود را با خاک بپوشانند. گربهدوستانی مثل من این ویژهگی غریزی را به پای ادب و متانت و پاکیزهگی این دوستان خوش خط و خال و مهربان میگذارند و حسابی هم از آن کیف میکنند. از آن طرف، سگدوستان هم البته با افتخار به «وفا» و «اطاعت» آن رقبای دیرین دوستان من، بیکار ننشستهاند و ضمن تاکید بر تنبلی و خودمختاری ذاتی گربههای مظلوم، حتا ضربالمثلهایی هم در ذمّ این عادت خاص ساختهاند: «به گربه گفتند گهات داروست، زود رویش خاکی ریخت و پنهانش کرد!» خب، در هر حال، خوب یا بد، گربههای آپارتماننشین من راهی به حیاط و باغچه و خیابان ندارند؛ در نتیجه برای هواخوری به بالکن میروند و برای قضای حاجت هم به جعبهی ویژهشان در آنجا مراجعه میکنند. این جعبه، اگرچه چندان کوچک نیست، اما به هر حال اجازهی چندانی هم به این که خانم یا آقای گربه پس از اقدامات مربوطه راحت پس و پیش برود و روی تولیداتش خاک بپاشد، نمیدهد. اما گربه به هر حال گربه است و خصوصیات ژنتیکش لابد صدها هزار سال دست نخورده مانده و باید هر طور شده کارش را انجام دهد. جعبهی مربوطه، سر پوشیده است و گربهها از دریچهای به داخل آن میروند و با خیال راحت دور از چشم اغیار کارشان را انجام میدهند، و بعد، وقتی نوبت به خاک پاشیدن رسید، چرخی دور خودشان میزنند و نگاهی به در و دیوار جعبه میاندازند و…
خب، درست است که جعبه چندان کوچک نیست، اما بالاخره چندان هم بزرگ نیست. حالا اگر سنی هم از گربهی مظلوم گذشته باشد و زندگی آپارتمان نشینی یکی دو کیلو اضافه هم به او تحمیل کرده باشد، چاره ای ندارد جز آن که سر و گردنش را از دریچه بیرون بگذارد (حالا شاید این رفتار علت دیگری هم داشته باشد، مثلا تنفس هوای پاکیزه، یا تماشای آسمان و تفکر و…) و بعد، نوبت میرسد به مراسم آیینی خاک پاشیدن، در آن وضعیت محدود و دست و پا گیر. چند روز پیش که هوای تورنتو هنوز سرد بود و نم برفی هم زده بود، آخر شب جعبه گربهها را از بالکن به داخل خانه آوردم تا مجبور نباشم لای در بالکن را تا صبح باز بگذارم و گربهها هم خیالشان راحت باشد و دلپیچه نگیرند و از سر ناچاری دل و رودهی گلدانها را بیرون نریزند. در طول حدود یک ساعت و نیم، هر چهار گربه سر و کارشان به جعبه افتاد، و من هم که نشسته بودم و کتاب و مجلهای ورق می زدم، گهگاه نظرم به سر و صدایی که پنجه کشیدنشان ایجاد میکرد جلب میشد. مجسم کنید، گربهای داخل جعبه روی دو پا نشسته و سر و گردنش را از دریچه بیرون گذاشته، بعد اول به دیوارههای داخلی جعبه پنجه میکشد، اما خیالش راحت نمیشود (خب بیچاره حق دارد، از دیوارههای پلاستیکی جعبه که خاکی کنده نمیشود و تلاشش بینتیجه میماند) بعد دستش را بیرون می آورد و به دورهی بیرونی دریچه پنجه میکشد، کمی مردد میماند، بعد دوباره با جدیت چند پنجهای هم به هوا و موکت میکشد، و باز، تا عاقبت سری تکان می دهد و بیرون می آید. نگاهی به دور و برش میاندازد، کمی فکر میکند، بعد باز به دیوارههای جعبه و زمین و هوا پنجه میکشد تا خسته شود یا لااقل خیالش راحت شود که وظیفهی ژنتیکی- وجدانیاش را تمام و کمال به انجام رسانده. داخل جعبه هنوز چیزی تغییر نکرده، گربهی محترم و مودب هم به نظر میرسد که این را بداند (چون یکی دو بار بر میگردد و نگاه میکند و پنجه کشیدن به در و دیوار و هوا را بیش از معمول طول میدهد و تکرار میکند) ولی چاره ای نیست. نیاز به پنجه کشیدن به خاک (و پنهان کردن اقداماتی نه چندان خوشآیند) در چنین مواردی، در تک تک ژنهای گربه حک شده است و با هدف یا بیهدف، با نتیجه یا بی نتیجه، باید انجام شود. تکرار شود. و میشود.»
به قول زنده یاد عمران صلاحی، حالا حکایت ماست. هر بحث و تحلیل و نظری که داریم ، دست آخر باید پنجه ای هم به در و دیوار و زمین و هوا بکشیم و دشنامی هم به … ( هر چه، مهم نیست، هوشمان سرشار است و بالاخره پیدا میشود؛ وقت هم که به وفور- برای صرف یا اتلاف- چه فرق میکند؟) حواله کنیم. راست به چپ، چپ به راست، به سنتی پوسیده، به مدرن خودباخته، به لیبرال خودفروخته، به اصلاح طلب مزدور، به آرمانگرای کلهشق، به روشنفکر بیرگ، به ملیگرای شوونیست، به دموکرات خود باخته، به داخل کشوری عقبافتاده، به خارج کشوری بیریشه، به روشنفکر بیرگ، به مذهبی بیمغز، به لامذهب بیدل، به دگرباش ابنهای، به محجبهی مفلوک، به بیحجاب داف، به ترک خر، به فارس سگ، به رشتی بیغیرت، به افغانی دزد، به عرب جاهل، به بهایی جاسوس، به یهودی سوداگر، به شیعهی قشری، به سنّی سطحی، به کرد و ترک و بلوچ و عرب تجزیهطلب، به فارس شوونیست متجاوز اشغالگر، به نسل پنجاه وهفتی ابلهی که خمینی جاکش را علم کرد، به به نسل هشتاد وهشتی بیرگی که پشت موسوی خائن را بیهوا خالی کرد (یا بیخودی پشتش ایستاد)، به انگلیس روباه که رضاخان را آورد، به آمریکای جهانخوار که مصدق را برد، … به همه و همه و هر چه و هر که و ..، صدالبته جر «من» و این جعبهی کوچک و این یک مشت خاک متعفن. کاریش نمی شود کرد. پنجه است دیگر، با شیر اندرون شده، با جان به در شود.
پنجهها را همچنان و هنوز به در و دیوار و زمین و زمان میکشیم و نمیدانیم چه خاکی باید به سر ریخت. جا تنگ است، گند و گهمان وسط جعبه مانده، و دستمان به هیچ جا بند نیست…
قشنگ است ساسان جان
درود بر شما، کتاب شما و دوستانتان با عنوان زبان ما از آغاز، تا زمان ما: پژوهشی در ریشه، تاریخ و تحولات زبان و ادبیات فارسی، به ويژه در بخش پيش از اسلام دارای نارسایی ها و اغلاط فراوان است. البته من همه کتاب را نتوانستم، بخوانم. در اینترنت هم کتاب را نیافتم. اگر ممکن است، نسخه ی الکترونیکی کتاب را برایم بفرستید.
سلام و درود و ممنون. درست است، آن کتاب در سال ۲۰۰۳ یا ۲۰۰۴، در یک فاصلهی زمانی بسیار کوتاه و پر شتاب، و صرفا برای استفاده به عنوان یک منبع خلاصه و تکمیلی برای تدریس آموزگاران زیان و ادبیات فارسی در کلاسهای محدود آموزش و پرورش اشهر تورنتو در کانادا – دانش آموزان سالهای ۱۱ و ۱۲- تهیه شده و بخشی از نسخههایی که از آن پخش شد، اشتباهات تایپی متعددی دارد؛ و نیز نارساهای دیگری، از جمله از قلم افتادن نام و معرفی آثار «شهریار» و چند چهرهی شاخص دیگر. حتی نسخههای تصحیح شده نیز قرار نبود جنبهی پخش عمومی داشته باشد. تلاش خواهم کرد در صورت امکان، نسخهی الکترونیکی از آن را برای شما ارسال کنم.
سپاسگزارم. پیروز و پدرام باشید