گفتوگو با ساسان قهرمان
اردشیر زارعزاده
نشریهی ۷
آقای قهرمان کافه رنسانس آکادمی با چه هدفی شروع به کرده است؟
بنیاد آموزشی کافه رنسانس آکادمی، با هدف آموزش زبان و ادبیات فارسی و شاخههای مختلف ادبی و هنری به دوستداران ایرانی ادبیات و هنر، فعالیتش را آغاز کرده است. ما در کانادا و به ویژه در تورنتو، جامعهای بزرگ و رو به گسترش از ایرانیان دارریم که مخصوصا در دههی اخیر بخش بزرگی از جوانان پر شور و پر انرژی، و همچنین هنرمندان، روزنامهنگاران، دانش پژوهان و اهل ادب و فرهنگ به نسلهای پیشین ایرانیان مقیم این کشور پیوستهاند. این جامعه، به طور طبیعی نیازها و تواناییهایی دارد، و اگر بخواهد جامعهای پویا و متوازن باشد، باید در کنار فعالیتهای علمی یا مالی و کنشهای اجتماعی و سیاسی، چهرهی هنری و ادبی و هویت فرهنگی خود را نیز پویا و پایدار نگهدارد. بساری از جوانانی که در این دهه از ایران به کانادا نقل مکان کردهاند، مایل به آغاز یا تکمیل آموزههای خود در زمینههای مختلف ادبی و هنری هستند، و بسیاری دیگر نیز مایلند با زبان فارسی یا پیشینهی فرهنگی و ادبی جامعهشان پیوندهای مستحکمتری داشته باشند. بخش عمدهی برنامهها و فعالیتهای کافه رنسانس آکادمی در پاسخ به این نیازها و ضرورتها معنا مییابد. همان طور که پیشتر هم در جلسات معارفه یا بروشورهای تبلیغاتی ما مطرح شده، فعلا نخستین گام در این زمینه، گشایش دورههای آموزشی در پهنهی خلاقیت ادبی، زبان و ادبیات فارسی، و هنرهای تجسمی و نمایشی بوده که از حدود دو ماه پیش آغاز شدند، و امیدواریم که به تدریج امکانات و نیز آشنایی و استقبال جامعه گستردهتر شود.
چگونه شد که به فکر تاسیس چنین نهادی افتادید و چه کسانی شما را یاری دادند؟
شاید بتوان گفت که در واقع نطفهی اصلی و خام این طرح، سالها پیش تشکیل شده بود. در اوایل دههی گذشته من چند سال به عنوان دبیر زبان و ادبیات فارسی در کلاسهای ویژهی آموزش و پرورش منطقهی یورک تدریس میکردم. در دومین سال، با توجه به نبود هیچ منبع و مرجع قابل اتکاء معتبر و مطالب پراکنده و دلبخواه- و گاه ناکامل و نامعتبری که اغلب همکاران استفاده میکردند، با همکاری چند تن از اهل قلم و پژوهش در کانادا و اروپا، کتابی را برای این منظور طراحی و آماده کردیم که مورد پذیرش آموزش و پرورش انتاریو هم قرار گرفت و به عنوان کتاب مرجع تحصیلی برای دانشآموزان سالهای دهم تا دوازدهم پذیرفته شد. از این گذشته، نکتهی دیگری که از اهمیتی یکسان برایم برخوردار بود، ناآشنایی بخش بزرگی از دوستان جوان ما با زبان، ادبیات، پیشینهی ادبی و فرهنگی ما از یک سو، و استعداد و علاقهی ژرف و پویای آنان در زمینههای مختلف ادبی و هنری از سوی دیگر بود. دوستی و همکاری من با تعدادی از دوستان جوانم از آن دوران ادامه یافت، و حدود سه سال پیش با همراهی یکی از آنان، فواد اویسی که اکنون از نویسندگان خوب جوان به شمار میرود و به هر دو زبان فارسی و انگلیسی آثار جالب توجهی آفریده، کلوپ ادبیای با همین نام تشکیل دادیم با هدف برقراری نوعی پیوند میان نسلهای مختلف اهل قلم و ادبیات خلاق و گسترش شناخت و آموزههای تئوریک از راه خواندن و شنیدن قصهها و سرودههای یکدیگر و بحث و بررسی اثار در نشستهای ماهانه. اما بعد از حدود یک سال و نیم و در پی تحولات اجتماعی پس از انتخابات ریاست جمهوری دورهی دهم، بخش عمدهی انرژی اغلب دوستان جذب کنشهای اجتماعی در حمایت از جنبش داخل کشور شد و آن نشستها دیگر ادامه نیافت. سپس، با توجه به نیازی که در ابعاد مختلف برای چنین نهاد و چنین فعالیتی احساس میکردم، و نیز با توجه به تلاشهای پراکندهی برخی از همکاران و دوستانم، از جمله توکا نیستانی، فرشته مولوی، مصطفی عزیزی، محمود خوشچهره، بهرام بهرامی، مهدی پوریان و …، پیشنهاد تشکیل این نهاد را با این دوستان مطرح کردم و اولین گامها را با هم برداشتیم. در این مرحله، و مشخصا در زمینهی امور اداری و مالی، به ویژه از همراهی و همکاری مصطفی عزیزی بهرهمند بودهام و طرح اصلی «کافه رنسانس آکادمی» را به عنوان یک مرکز فرهنگی، شامل نهادی آموزشی در کنار محلی برای گردهم آییهای فرهنگی، با همکاری هم پیش میبریم.
آیا شروع به کار شما در نتیجه احساس یک خلاء در خصوص چنین کاری بود؟ یا تخصص شما در این زمینه موجب شد این جرقه برای کار زده شود؟
هر دو. خلاء چنین نهادی سالهاست که در این جامعه حس میشود. اجازه بدهید برای اثبات این مدعا، به بخشی از مقالهای اشاره کنم که حدود دو دهه پیش در پیوند با نقش مطبوعات در مهاجرت نوشته بودم: «مهاجران در خارج از کشور با مسائل مهم و بغرنجی رو در رو قرار میگيرند. بخش بزرگی از این مسائل در چهارچوب نيازهای معنوی آنها قابل بررسی است. دورافتادگی از محيط مأنوس فرهنگی و اجتماعی اين نيازها را دو چندان میکند. در عين حال در ميان کسانی که ميهن را ترک کردهاند، بخش بزرگی از محققين، نويسندگان، شاعران، طراحان، روزنامهنگاران و هنرمندان رشتههای مختلف هنری وجود دارند که نمیتوانند و نبايد از حرفه هنر، استعداد و دانش فرهنگی – علمی خود دور بمانند و آن را انتقال ندهند. در میان مهاجران ایرانی بخش بزرگی از تحصيلکردگان و فرهنگدوستان وجود دارند که تشنهی گسترش آموختههای خود از سرچشمهی فرهنگ، ادب و هنر غنی ملی خود هستند. بسيارند کسانی که تلاش میورزند تا پيوند ها و ارتباطات لازم را ميان فرهنگ و ادب ايران و ديگر نقاط جهان برقرار کنند و بسيارند نوآموزان مشتاقی که فضايی برای نشر و تبادل تجربيات خود میجویند… چه در دورهی نخست و چه در دورهی دوم، بخش بزرگی از متخصصين و تحصيلکردگان جامعه تن به مهاجرت دادند. در کنار اينها بايد از بخش بزرگی از فعالين نيروهای سياسی نام برد که آنها را نیز تحصيلکردگان و دانشجويان تشکيل میدادند. در دورهی مهاجرت اجتماعی، همچنان میتوان دو گروه مشخص هنرمندان و فرهنگيان و نيز نسل جوان تحصيلکرده و دانشجو را تشخيص داد. اگر اين ارزيابی را بپذيريم، بايد به نتيجه آن نيز توجه کافی مبذول داريم؛ یعنی نیاز عميق اين بخش بزرگ از جامعه به داد و ستد فرهنگی، به تداوم آموختن و آموزاندن.» این چند سطر باید نشاندهندهی سابقه و زمینهی این خلاء، و نیز توجه به آن بوده باشد. طبیعتا علاقه و فعالیت شخصی من هم تاثیر خاص خودش را داشته است.
تصمیم دارید چه برنامه هایی را در جامعه ایرانی ارائه دهید؟
در حال حاضر نخستین گام ما تشکیل دورههای آموزشی ادبی و هنری بوده و همزمان، برای گسترش امکانات و فعالیتها هم تلاش میکنیم. گام بعدی، ایجاد محل مستقل کافه رنسانس خواهد بود، با تلاش برای ایجاد یک کلوپ فرهنگی، ترکیبی از «کافه» یا محل گرد همآییهای تفریحی و دوستانه و تخصصی، در کنار کلاسها و نشستها و کارگاههای آموزشی. مراحل ثبت رسمی کافه رنسانس آکادمی، هم به عنوان یک نهاد غیرانتفاعی فرهنگی و هم یک آموزشگاه خصوصی و کسب مجوز صدور مدرک تحصیلی معتبر در دست انجام است و در آینده، دورههای آموزشی دیگری نیز به دورههای کنونی افزوده خواهد شد. برگزاری سمینارها و کارگاه های آموزشی و عملی کوتاه مدت با همکاری استادان و دانشپژوهان و هنرمندان پیش کسوت، و نیز دورههای آموزشی تجربی با همیاری نسل جوان، کتابخانه، نشر، همچنین تلاش برای ایجاد امکان آموزش از راه دور یا مکان اعطای پذیرش و بورس تحصیلی به دانشپژوهان مقیم ایران، در زمره هدفها و برنامههای درازمدت کافه رنسانس آکادمی است.
در حال حاضر با توجه به تازه تاسیس بودن اما چه برنامه هایی ارائه می دهید و ایرانیان تورنتو چگونه می توانند از برنامه های شما استفاده کنند؟
همان طور که اشاره کردم، در حال حاضر و در این نخستین گام، دورههای آموزشی ادبیات (داستان نویسی، نگارش و ویرایش زبان فارسی، انواع، دورهها و نظریههای ادبی) و هنر (تجسمی و نمایشی) برقرار شده است و علاقهمندان میتوانند در این دورهها ثبت نام و شرکت کنند.به زودی سامانهی رسمی و دائمی کافه رنسانس آکادمی با اطلاعات کامل در مورد دورهها، برنامهها، مدرسان، چگونگی ثبتنام و برنامههای آینده، در دسترس علاقهمندان قرار خواهد گرفت. تا آن هنگام، از علاقهمندان دعوت میکنیم تا با تماس از طریق پست الکترونیک برای ثبتنام و کسب اطلاعات بیشتر اقدام کنند. همچنین، از تمامی دوستداران فرهنگ، ادبیات و هنر دعوت می کنیم تا با پیشنهادها و همفکریهای خود در هر زمینهی مرتبط با برنامههای کنونی یا آتی کافه رنسانس آکادمی، به بهبود و گسترش این نهاد نوپای فرهنگی- آموزشی یاری رسانند. در این نخستین گامها در راهی روشن و بزرگ، کافه رنسانس آکادمی به یاری فرهنگدوستان، دانشپژوهان و دوستداران ادبیات و هنر، رسانهها و نهادهای فرهنگی و اجتماعی نیازمند است تا این نهال، به بار بنشیند، و گام موثر دیگری در مسیر ایجاد توازن در جامعهی بزرگ – اما به باور من نامتوازن- ایرانی در کانادا برداشته شود.
جامعه ایرانی کانادا چگونه می تواند در رشد فرهنگی خود در کانادا موثر باشد؟ و این در اصل آیا میتواند در تغییر ذهنیت غرب نسبت به ایرانیان موثر باشد؟
اجازه بدهید از بخش دوم پرسش شما آغاز کنم، و با یک مثال. پنج شش سال پیش من در اظهار نظری در گروه ای – میلی ِ نویسندهگان تبعیدی عضو انجمن قلم کانادا، به جملهای که یک دوست نویسندهی کانادایی نوشته بود اعتراض کردم. بحث بر سرانتقال تجربه در زمینهی چگونگی گرفتن بورس از شورای هنر انتاریو و فدرال برای چاپ و نشر کتاب بود، و آن دوست گفته بود « زیاد انتظار نداشته باشید که حتما فرم تقاضاتان پذیرفته شود. حتی نویسندههای کانادیی هم به سادگی این امکانات را به دست نمی آورند». و من از او پرسیدم که منظورش از «نویسندهی کانادایی» چیست؟ نوشتم که من بیست و دو سال است که ساکن کانادا هستم، هجده نوزده سال است که «شهروند کانادا» به شمار می آیم و پاسپورت این کشور را دارم، در اینجا درس خواندهام، کار کردهام، مالیات دادهام، تدریس کردهام و نویسندهی هفت کتاب منتشر شده هم هستم. پس هم نویسنده هستم، هم کانادایی. ولی آیا فقط باید به «انگلیسی یا فرانسه» نوشته باشم تا «نویسندهی کانادایی» به شمار بیایم؟ یا فقط دارای پیشزمینهی قومی انگلیسی یا فرانسوی؟ پس این افتخارات «کشور چند فرهنگی» یعنی چه؟ و آن «حتی» یعنی چه؟ بالاخره من کی هستم؟ کانادایی؟ ایرانی؟ مهاجر؟ تبعیدی؟ و واقعا «ما» کجا دیده می شویم و کجا باید دیده بشویم؟ به قولی:
نه در مسجد گذارندم که رندی
نه در میخانه کاین خمّار خام است!
حال، اگر چه بیش از سه دهه از حضور فعال و جاندار ایرانیان در جامعهی کانادا میگذرد و آن چه امروز شاهدش هستیم، زیرساختها و سنگ بنایی به این قدمت دارد، و اگر چه زمینه و پایهی بسیاری از فعالیتهای جامعهی ایرانی امروز در کانادا، در گامها و تلاشهای دو سه دههی گذشته ریشه دارد، «حضور» امروز این جامعه، با گذشته به هیچ وجه قابل قیاس نیست. از این گذشته و بر همین پایه، چه پیوندها و ارتباطهای این جامعه با جامعهی مادر در ایران، و چه پیوندهای آن با جامعهی کانادایی – در ابعاد مختلف- نیز با گذشته قابل قیاس نیست. بر این بستر، به باور من جامعهی ایرانی – کانادایی ما از جمله و به ویژه، با فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی خود است که میتواند و باید در رشد فرهنگی هر دو جامعه موثر باشد. جامعهی ما در این کشور، هنوز متاسفانه توازن واقعی خود را به دست نیاورده. در کنار رشد ناموزون -و تا حد زیادی سطحی- بخش «بازار»، هویت فرهنگی ( و تا حدی اجتماعی، و علمی) ما از امکاناتی به مراتب ضعیفتر برخوردار بوده و هست، و این ناموزونی، چهرهی واقعی ما به عنوان یک «جامعه» را مخدوش میکند. به باور من، و با پوزش از پرگویی، پاسخ به این معضل در پرسش شما نهفته است. ما نیاز مبرمی به گسترش فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی، و تللاش در جهت گسترش امکانات این بخش از هویت خود داریم؛ و صد البته با چنین تلاشی است که خواهیم توانست چهرهی واقعی خود را در ذهنیت غرب تغییر دهیم.
آیا تاثیر فرهنگی که در اثر کار شما و دیگر هنرمندان و نویسندگان بوجود می آید میتواند در رشد ارزش های انسان دوستانه در جامعه ما موثر باشد؟
حتما. و این مختص این جامعه و این موقعیت نیست. نویسندگان، هنرمندان، دانشپژوهان و فرهنگدوستان، جان و روان و وجدان جوامع انسانی بودهاند و هستند. جامعهی ما دوران بسیار دشواری را طی میکند. بحرانهای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی و هویتی، در طول چند دههی گذشته، گرههای کور متعددی در مسیر رشد جامعهی جوان ما پدید آورده است. در مهاجرت، امکان انديشيدن به خود و به مسائل ويژه زندگی در گذشته و نيز امکان پرداختن به جزئيات پيش میآيد . امکان شناخت بيشتر خود و مسائل اطراف خود و براساس شرايط محيط، امکان انتخاب. در چنين موقعيتی، فعالیتها و آفرینشهای فرهنگی، از جمله آثار نویسندان و هنرمندان، میتواند تاثیر بسزایی در پدید آوردن و توجه به ارزشهای انسانی و انساندوستانه داشته باشد. جهان امروز، جهانی است نشان خورده از درهم آميختگی زبانها و فرهنگهای گوناگون که کاربرد نظريهی فرهنگ بسته را به زير سؤال میبرد. در عین حال، روشن است که انسان مهاجر، حق دارد انسانی و آرمانی زندگی کند، او نيز نگران هويت و فرهنگ ملی خود است و خود را موظف به حفظ و ارتقاء آن میداند. اما پيش و بيش از هر چيز موظف و نيازمند به شناخت آن است، و توجه به ضرورت و امکان تلفيق و امتزاج فرهنگی. يا بقولی، نخست باید بتواند حضوری ملموس و روشن داشته باشد تا بتواند ارزشهای خود را با ارزشهای دیگر تلفيق و ترکيب کند؛ و به رشد و شکوفاییای موزون و همراه دست یابد. اعضای اين جامعه در روند شکلبخشی به هويت و نظرگاههای خود، وادار میشوند تا به مقولاتی همچون رابطهی ميان هويت بومی و تازه، خود و ديگری، سنت و تغيير، آرمان بومی يا جهانی، وطن، مليت و … با ديدی موشکاف و انتقادی بنگرند و به نتايج مشخصی برسند. جستجو برای کسب هويت، در واقع جستجوئی است در راه کسب تعادل. اما ناموزونیها و دشواریها و ناروشنیها متعدد، در بسیاری موارد منجر شده است به نوعی سردرگمی در تحليل شرايط و ارزشيابیِ اقدامات يا برخوردهای مختلف اعضای کليتی ناهمگون که آن را «جامعهی ايرانيان مقيم خارج از کشور» یا کانادا مینامیم. اين سردرگمی در برخورد با اغلب جنبههای زندگی، از هنر و ادبيات گرفته تا بازار و اقتصاد، از خانواده و عشق و ازدواج و طلاق گرفته تا تشکل و فعاليت اجتماعی و سياسی، به چشم میخورد. در بطن اين سردرگمی، ما گاه سادهترين راه برونرفت از بحران را در پناه بردن به انزوائی دوجانبه (هم از جامعهی خودی و هم از جامعهی ميزبان) و گاه در تلاش برای ساختن جامعهای محصور در حصار فرهنگ بومیِ مألوف میبينيم. چنان انزوائی البته شايستهی انسان نيست و ساختن يک مينياتور يا ايران کوچک در جامعه ميزبان نيز، نه کاری است شدنی و نه اگر شدنی باشد، امری افتخار برانگيز. شدنی نيست، زيرا بسياری از فاکتورهای لازم اين کار در جوامع مهاجر وجود ندارد، و افتخارآميز نيست، چرا که رو به سطح و گذشته دارد. روشن است که سخن بر سر بريدن از ريشهها و اعتبارهای فرهنگی نيست. سخن بر سر نوعی تلقی بسيار سطحی و ظاهری از «ريشه» و «اعتبار» و «هويت» و «فرهنگ» است و خلاصه کردن چهرهی «ايران کوچک» در آن. از اين «سطح» که بگذريم و به عمق نزديک شويم، آزادیِ انديشه و ديدِ باز، آئينهای میشود که در آن چهرهی واقعیِ خود را بهعنوان انسانهائی رو به رشد در جامعه بشری ببينيم . انبان گذشته خود را الک کنيم، ارزشمندترين بخشهای ميراث بومی خود را بشناسيم و آن را به جوامع همراه خود عرضه کنيم. راه را برای پيوندی مستحکمتر با مجموعهای بنام بشريت بگشایيم و بدين سان سهم خود را در آموزش جوامع دیگر و آمادهکردن آن برای برخورد درست و مثبت نيز ادا کنیم. در این مسیر، البته و به ویژه، نویسندگان و هنرمندان بار سنگینی بر دوش دارند و جامعه نیز، بار و وظیفهای جدی، در مسیر حمایت از فرهنگسازان و فرهنگدوستان خود.