این جامعه بدون تقویت روح فرهنگی، هنری، ادبی و علمی آن خواهد پوسید

 این جامعه بدون تقویت روح فرهنگی، هنری و ادبی و علمی آن خواهد پوسید

گفت و گوی دنا رباطی با  با ساسان قهرمان

شهروند- اوت ۲۰۰۴

دنا – اجازه بده مقدمه های سنتی را دور بزنیم و یکسره برویم سر گفتگوی مان. چی شد که به این فکر افتادی که این نقالی را یک بار دیگر اجرا کنی؟ چون اگر اشتباه نکنم، باردوم یا سومش باید باشد.

ساسان – این نمایش البته بیش از دوبار اجرا شده. منتها الآن تقریبا سیزده سال از آخرین اجرای آن می گذرد. اولین بار سال 89 بود که یونسکو آن دهه را هزارۀ فردوسی اعلام کرده بود و کمیتۀ فرهنگی انجمن ایرانیان که من در آن دوران دبیرش بودم تصمیم گرفت که مراسمی به این مناسبت برگزار کند که این نقالی هم بخشی از آن مراسم بود که در سالن مجهز ساینس سنتر اجرا شد و  بی اندازه هم از آن استقبال شد. سال بعدش یک بار دیگر درمراسمی که طی چند روز– اگر اشتباه نکنم – به همت کانون ایرانیان مونترآل و موسیقیدان معروف خانم شیدا قراچه داغی به مناسبت جشن مهرگان برگزار شد اجرایش کردیم، و جالب اینکه در یک سالن ساده و بدون هیچگونه تجهیزاتی و همین بود که فرم کار به نقالی سنتی و به اصطلاح قهوه خانه ای نزدیک شد. بار سوم هم باز بخشی بود از برنامه ای تحت عنوان «هزار سال و یک شب» شامل یک «اپرا- باله» بر اساس شعر کیفر احمد شاملو به کارگردانی بهمن راثی و نقالی من که در یک سالن هزار نفرۀ دانشگاه تورنتو اجرا شد. البته چند بار دیگر هم بنا به درخواست نهادهایی مثل سازمان زنان و کانون سالمندان اجرا شد، اما  در سالنهای کوچک و بدون امکانات لازم. امسال، بعد از چهارده پانزده سال که از آن اجرای اول می گذرد، راستش از دو جنبه به این نتیجه رسیدم که لازم است این نمایش باز هم اجرا شود. جنبۀ اول این که، اگرچه یونسکو سال 89 را به عنوان هزارۀ فردوسی اعلام کرده بود، ولی اگر به تاریخ سی سالۀ سرایش شاهنامه توجه کنیم، این دهه هم می تواند به عنوان هزارۀ اتمام شاهنامه در نظر گرفته شود. در کنار آن، با توجه به مهاجرت گستردۀ سالهای اخیر ایرانیان به خارج از کشور و بخصوص تورنتو، و نیاز جوانها و نوجوانها به آشنایی بیشتر با فرهنگ کلاسیک ما، این اجرا می تواند جالب و مفید باشد. می دانی که من چند سالی است که در کلاسهای کردیت آموزش و پرورش – دورۀ دبیرستان – زبان و ادبیات فارسی تدریس می کنم و از نزدیک می بینم که نوجوانان و جوانان ما نسبت به ریشه های فرهنگی خودشان آن نزدیکی و آشنایی لازم را ندارند. این بود که به فکر برنامه ریزی برای اجرای مجدد این نمایش افتادم و خب، کار هم پیش رفت و ما یکی دو هفتۀ دیگر اجرایی ویژه دانش آموزان و دانشجویان خواهیم داشت و حدود یک ماه و نیم بعدش هم دو اجرا برای عموم، و داریم برنامه ریزی می کنیم که اجراهای دیگری هم در شهرهای اصلی کانادا وامریکا و احتمالا اروپا داشته باشیم.

دنا – ما در کانادا تو را به عنوان رمان نویس و شاعر می شناسیم. اما تا جایی که من می دانم، کار تئاتر و عمدتا بازیگری و بعد کارگردانی را پیش از نویسندگی آغاز کرده بودی. چه چیزی باعث این چرخش شد و چرا حالا باز مدتی است که بیشتر در این زمینه فعالتر شده ای؟ آیا این فعالیتهای نمایشی موقت است یا داری سعی می کنی این دو خط هنری و ادبی را شانه به شانۀ هم پیش ببری؟

ساسان –  خب، من کار تئاتر را از اوایل نوجوانی شروع کردم. بیش از سی سال پیش، از سیزده سالگی. در آن دوران به علت شغل پدرم که پزشک ارتش بود به ارومیه منتقل شده بودیم و یکی دو ماه پس از ورودمان به شهر جدید من در کلوپ تئاتر خانۀ جوانان ثبت نام کردم و چند ماه بعد هم روی صحنه رفتم و این تبدیل شد به یک عشق و فعالیت تمام وقت در زندگیم. یکی دو سال بعد به گروه تئاتر ادارۀ فرهنگ و هنر پیوستم و بعد همزمان در فرهنگ و هنر و کارگاه نمایش ارومیه کار کردم، در هفده سالگی یک سال در استخدام قراردادی کارگاه نمایش بودم، به عنوان بازیگر، برنامه نویس و گریمور، و در حوالی انقلاب، در فاصلۀ مرخصی چند ماهۀ کارشناس تئاتر آذرباجان غربی، دوست و استادم غلامرضا عزیزی،  جانشین موقت او شدم وبعد از دیپلم هم تحصیل در رشتۀ علوم سیاسی را رها کردم و به دانشکدۀ هنرهای زیبا رفتم و دانشجوی رشتۀ هنرهای نمایشی شدم که با تعطیلی دانشگاهها ناتمام ماند. در طول این دوران در حدود بیست نمایش بازی کردم و سه نمایش را هم کارگردانی کردم. در کانادا هم خب این روند به شکلی بسیار پراکنده  و مقطع ادامه پیدا کرد، تا امروز. با این حال، از ادبیات هم البته جدا نبودم. در همان دوران جوانی، سه نمایش و دو فیلمنامه نوشتم، که یکی از آنها هم ظاهرأ بعد از خروجم از ایران به وسیلۀ یکی از همکارانم – جمال ذوالقدر- برای تلویزیون ارومیه ساخته شد، و یک مجموعه قصۀ کوتاه، یک داستان بلند وچند شعر هم حاصل همان دوران است. در کانادا هم اول قصد داشتم به تحصیل تئاتر بپردازم، ولی شرایط آن دوران، حدود بیست و دو سه سال پیش، و گرفتاریها، جوانسریها، دست تنگیها و محدودیتهای غریبی که ما به عنوان نسل اول مهاجر- تبعیدی با آن دست به گریبان بودیم، امکان چندانی برای انتخاب واقعی باقی نمی گذاشت. بعدتر، خب، بیشتر به طرف نوشتن کشیده شدم و با انتشار «گسل» و بعد «کافه رنسانس» دیگر مهر رمان نویسی به پیشانیم خورد، و وقتی هم که امکان ادامۀ تحصیل دانشگاهی پیش آمد،  ادبیات را انتخاب کردم. یک علت آن هم شاید تفاوت شرایط کارو آفرینش در این دو باشد. برعکس ادبیات، تئاتر یک کار کاملا جمعی است  و فعالیت جدی و حرفه ای در آن شرایط خاص خودش را می طلبد که در آن دوران از توان من خارج بود. در حال حاضر، نمی توانم بگویم که کار تئاتر را هم دارم همراه با ادبیات و نوشتن پیش می برم؛ اما تئاتر همیشه یک بخش مهم و عمیق در زندگی من بوده و با اینکه به عنوان نویسنده فکر می کنم که جا و نگاه خودم را دارم، خودم را هنوز بازیگر هم می دانم و هنوزهم عاشق صحنه و آن لحظه های زندۀ بازی ام.

دنا – این طور که در پوستر این اجرا آمده، در این کار تنها نیستی و چند تن از هنرمندان هم با تو همکاری دارند. می توانی در این زمینه توضیحی بدهی؟

ساسان –  خب جدا از این که این کار – حتی اگر فقط کار خود من می بود یا نقالی صرف سنتی – به هر حال به عنوان یک تولید هنری احتیاج به همکارانی داشت، همانطور که گفتم به علت ترکیب آن با برخی از امکانات مدرنتر نمایشی، نیاز به همکاری جدی هنرمندان دیگر پیدا کرد. به طور مشخص دوست هنرمندمان – بازیگر و کارگردان – لوون هفتوان مدیریت تولید را به عهده دارد، دوستان هنرمند مان محمود معراجی و حسین زراسوند  آرایش صحنه را به عهده دارند، که این شامل دکور و پرده های نقاشی است، طراح نور و صحنه ، تره ور شوولنس ، همکار ما در بخش نورپردازی است،  شاپور شهیدی، هنرمند نقاش و فیلمساز، در بخش آرایش لباس و چهره با من همکاری می کند و بهرام دلاوری هم بخش بزرگی از بار این نمایش، یعنی صداپردازی، انتخاب و تنظیم موسیقی متن، افکتهای صوتی و ادیت و ظبط و پخش آن را بر دوش دارد. بهرام در همۀ این  زمینه ها با دقت و هنر کم نظیری کوشیده و من لازم می دانم که در اینجا سپاس خودم را از این همه تلاش و دقت و هنر بی دریغ او ابراز کنم. همکاری بهرام البته به این اجرا منتهی نمی شود، بلکه الآن او ضمن تهیه و تنظیم موسیقی و صدای متن این اجرا، مشغول برنامه ریزی برای ظبط این نمایش، هم به صورت ظبط رادیویی و هم به صورت ظبط نمایشی برای تولید سی دی و دی وی دی آن است. گیتی میرزانیا مدیر تبلیغات و روابط عمومی ماست، و خود من هم که نگارش و تنظیم متن را به عهده داشته ام، بازیگر و گریمور آن هستم و در طراحی نور، دکور، لباس وموسیقی هم با همکارانم نظر مشورتی داشته ام.

دنا – اینطور که پیداست، این کار واقعا هم با اجراهای سنتی از نقالی متفاوت است. چی باعث شد که دست به تغییرات و ترکیبات بزنی؟

ساسان – خب، بله، همانطور که اشاره کردم این نقالی کاملا دارای فرم سنتی آن نیست و با شیوه های مدرن نمایشی ترکیب شده است. راستش همان پانزده سال پیش که اولین بار این نمایش تنظیم و اجرا شد، همکاری بهمن راثی با من و آقای محمود رئوفی (که از راهنمایی هایش در آن اجرا بهرۀ بسیار بردم) زمینۀ نوگرایی ما در این باره را ایجاد کرد. بهمن راثی هنرمند  بسیار خوش فکری است و در همان مرحله پیشنهاد کرد که ما خودمان را در چارچوب شکلهای سنتی محدود نکنیم و این اجرا را هم با شرایط  و امکانات امروزی همراه کنیم. نتیجۀ خوبی هم داد. مخصوصا که کار به این ترتیب از نظر فرم نمایشی، هم جذابیت بیشتری  برای جوانان  و نوجوانان ما پیدا می کند و هم ما را به هدف اصلی خود که آشنا شدن با، و لذت بردن از این متن اصیل کلاسیک است، نزدیکتر می کند.

دنا – در پوسترهای تبلیغاتی شما نام برخی اشخاص و بیزینسها هم به عنوان حمایت کنندگان مالی ذکر شده. می توانی بیشتر ما را با شکل و ماهیت این حمایتها آشنا کنی؟

ساسان – اجازه بده در اینجا نخست به اصل مطلب که همان نیاز جدی ما به همکاری جامعۀ فرهنگی و جامعۀ علمی و بازار است اشاره بکنم. اگر یادت باشد، چندی پیش هم در مقاله ای که در شهروند منتشر شد انگشت روی این مسئله گذاشتم. بحث بر سر نوعی عدم توازن جدی در جامعۀ ماست و هدر رفتن انرژی معنوی و مادی، و در این زمینه بار بزرگی بر دوش تک تک ماست. جامعۀ ما امروز با گسترده شدن سریعش در این بخش خاک، نیاز دارد که ارتباطی سالم بین بخشهای مختلف خود به وجود بیاورد. ما باید بتوانیم به عنوان یک جامعۀ سالم بر این معضل غلبه کنیم و توازن لازم را ایجاد کنیم. یکی از راههای ایجاد این توازن، همکاری جامعۀ علمی، فنی و بازاربا بخش فرهنگی آن است. همانطور که می دانی، فعالیتها و تولیدات فرهنگی، هنری و ادبی در هر جامعه ای نیاز به حمایت دارد؛ چه از طرف نهادهای دولتی به صورت سوبسید، و چه از طرف بازار و نهادهای علمی و فنی، که در این صورت همکاری ای دوطرفه است. یعنی این حامیان مالی از یک طرف با شناخت و پذیرش وظیفۀ خود در ژرفا بخشیدن به تولیدات فرهنگی، به سلامت و پیشرفت جامعـۀ خود کمک می کنند، از طرف دیگر به این وسیله، خدمات و تولیدات خود را نیز معرفی می کنند و به این ترتیب احترامی در خور نیز در جامعه برای خود کسب می کنند. این مسیری است که در جامعۀ ما هنوز دارد گامهای ابتدایی خود را بر می دارد و من امیدوارم که این همکاری هر چه وسیعتر شود. در هر جامعه ای، اعم از پیش رفته یا غیر پیشرفته، مدرن یا سنتی، و مردم یک کشور مشخص یا مهاجران تازه وارد، البته با تفاوتهایی، همیشه سلامت جامعه و تضمین پیشرفت آن نیازمند فعالیتهای جدی فرهنگی بوده، و این فعالیتهای جدی، همواره به حمایت نهادهای اجتماعی و اقتصادی نیاز داشته است. تازگی هم ندارد. تقریبا هیچیک از آثار ارزندۀ فرهنگی، ادبی، هنری و علمی بشر در طول تاریخ بدون حمایت نهادهایی که کنترل امکانات مادی و اداری را در اختیار داشته اند، ممکن نبوده است. در جامعۀ کوچک ما هم وضع بر همین منوال است. اجرای حرفه ای این نمایش ما هم نیاز جدی به حمایت جامعۀ علمی، فنی و بازار دارد و بخش بازاریابی و روابط عمومی ما هم در این زمینه اقداماتی کرده و پاسخ هایی هم گرفته است.

دنا – نحوۀ برخورد و استقبال از این دعوت به حمایت چگونه بود؟

ساسان – همۀ دوستانی که در این زمینه به آنها پیشنهاد همکاری شد از آن استقبال کردند و این جای خوشوقتی و امیدواری بسیار دارد. البته این را هم باید اضافه کرد که ما تنها از کسانی دعوت به حمایت کرده ایم که با سوابق فعالیتهای فرهنگی ما آشنایی داشته اند.

دنا – پس یعنی به واسطۀ این آشناییها نصف کار قبلا انجام شده بوده. با این حساب هنوز نمی توان مطمئن بود که آن بخش فنی یا بازار از جامعه که تو به آن اشاره می کنی، کاملا آمادگی همکاری با بخش فرهنگی جامعۀ ما را داشته باشد. نه؟

ساسان –  اجازه بده به نکته ای اشاره کنم. طبق یک برآورد سرانگشتی من، بازار ایرانی در تورنتو ماهیانه رقمی حدود ششصد هزار دلار فقط صرف تبلیغات در رسانه ها می کند. این در حالیست که بسیاری از نهادهای فرهنگی، آموزشی، ادبی  و هنری ما به علت کمبود امکانات مادی قادر به گسترش فعالیت خود نیستند و در نتیجه جامعۀ ما نیز به نوعی دارد توان معنوی و فرهنگی خودش را از دست می دهد و دچار بیماری ای درمان ناپذیر می شود. از طرف دیگر، صرف آن رقم نجومی هم نتیجۀ دلخواه را نمی دهد. یعنی بدون رودربایستی ما از یک طرف شاهد رشد نوعی شبه ژورنالیسم غیر حرفه ای و حتی بدآموز و سطحی می شویم، از طرف دیگر شاهد سرخوردگی مردم و خسته شدن شان از این شکل و شیوۀ تبلیغات و به هدر رفتن این نیروی تبلیغی. در جوامع مدرن مدتهاست که صاحبان کسب و خدمات راههای بسیار با نتیجه تری را برای تبلیغ کالاها و خدمات خود در پیش گرفته اند. راههایی که هم به سود خود آنهاست، هم بیشتر در جهت سلامت معنوی و فرهنگی جامعه است، تا سوق دادنش به جانب سطحی گرایی و ابتذال. البته این، هم مستلزم ارتباط بیشتر بخشهای فرهنگی و علمی و بازار ماست، هم مستلزم ارائۀ کارهای جدی و حرفه ای از طرف نهادهای فرهنگی و ادبی و هنری ما. وقت آن رسیده که بخش اصیل و جدی بازار ما هم به تحکیم ارتباط خودش با نهادهای فرهنگی و علمی  بپردازد و به سلامت حیات این جامعه که خودش هم بخشی از آن است و از آن هم تغذیه می کند، کمی جدی تر و عمیق تر بیندیشد. رسم تا به حال بر این بوده که همه انتظار داشته باشند اهل فرهنگ و قلم به اصطلاح «صلواتی» کار کنند و نه تنها انتظار درآمد از تجربه و زحمت و هنر خود نداشته باشند، که حتی برای ارائۀ حرفه ای تر کار خود هم از طرف هیچ نهاد و ارگانی حمایت نشوند. بی رودربایستی، این رسم بی مورد نشریات مجانی هم که در اینجا به غلط جا افتاده در دامن زدن به این برخورد بی تأثیر نبوده است. در نتیجه، اگر بخواهم پاسخی به سوالت داده باشم، باید بگویم که درست حدس زده ای. یعنی هنوز نمی توان به اینکه بازار ما، هم به وظایفش در این زمینه آشنا شده باشد هم بخواهد راههای سودمندتر و مفیدتری برای تبلیغ خدمات و کالای خود را امتحان کند، اطمینان داشت.

دنا – ظاهرا همانطور که اشاره کردی، زمینه های این همکاری و شیوۀ برخورد سالم ایجاد شده و نمود مشخصش را هم ما در همکاری این نهادها در کانون سپاس و بزرگداشت دکتر براهنی می بینیم.

ساسان – کاملا درست است. یعنی زمانی که ما تنها به فکر همین امروز و همین لحظه نباشیم و بتوانیم تشخیص بدهیم که این جامعه بدون تقویت روح فرهنگی، هنری و ادبی و علمی آن خواهد پوسید و رو به قهقرا خواهد رفت، و تشخیص دهیم که حمایت ما از پیشرفت فرهنگی جامعه نه تنها بی نتیجه نیست که سودآور هم می تواند باشد، آن وقت است که گام نخست را در جهت ایجاد توازن برداشته ایم و تازه تازه می توانیم به این جمع چند ده هزار نفره عنوان «جامعه» اطلاق کنیم و امیدوار هم باشیم که جامعۀ سالم و محترمی هم بشود. البته اگر تا کنون هم گام اساسی در این زمینه برداشته نشده، نباید ناامید بود، فقط باید به تلاش بیشتر و روشنگری پرداخت. مثلا می دانیم که بسیاری از نهادهای بازار ما کمکهای قابل توجهی هم به فعالیتهای ورزشی می کنند. یعنی روشن است که این دوستان به سلامت جسمی و فکری جوانان و نوجوانان ما اهمیت می دهند. اما مشکل اینجاست که به علت نوعی  کمبود و کج فهمی فرهنگی، همین دوستان که اهمیت ورزش را درک می کنند، توجه چندانی به حمایت از نهادهای فرهنگی و آموزشی و هنری ندارند. حالا باید این همکاری وسیع در بزرگداشت دکتر براهنی را به فال نیک گرفت و امید به گسترش این شناخت و توجه داشت.

دنا – گویا در یکی از اجراهای نقالی شما دکتر براهنی هم سخنرانی دارد. درست است؟

ساسان – بله. همانطور که گفتم، اجرای هشتم جولای ما مخصوص دانش آموزان و دانشجویان است، با بلیت بسیار ارزان، و سپس ما در تاریخ بیستم و بیست و یکم آگوست دو اجرای عمومی خواهیم داشت و دکتر براهنی هم در اجرای بیستم آگوست سخنرانی ای تحت عنوان «شاهنامه و مسئلۀ ملیتهای ایرانی» خواهد داشت.

دنا – چطور شد که تصمیم گرفتید در این برنامۀ نمایشی همکاری دکتر براهنی را هم داشته باشید؟

ساسان – خوب، همانطور که گفتم، یکی از علتهای اجرای مجدد این نمایش، به نوعی بزرگداشت هزارۀ نگارش شاهنامه بود. شاهنامه در ایران سرنوشت غریبی داشته است. از یک طرف، همواره به عنوان یک سند اصیل و یک میراث یگانۀ ملی در دل هر ایرانی جا داشته، از طرف دیگر همواره از طرف حکومتها و نیروهای شوونیست فارس از آن سوء استفاده شده است. در طول همین دو دهۀ پس از انقلاب می بینیم که از یک طرف بخشی از نیروهای درون و پیرامون حکومت مذهبی، با کج فهمی آن را به عنوان یک میراث حکومتهای سطنتی مورد بی مهری شدید قرار دادند، و از طرف دیگر نیروهای طرفدار سلطنت و شوونیستهای فارس آن را وسیلۀ دامن زدن به بدبینی و بی احترامی به دیگر ملیتهای ایرانی کردند. ما به این نتیجه رسدیدم که در این زمینه هم نیاز به روشنگری هست و در نتیجه از دکتر براهنی دعوت کردیم که با ایراد سخنرانی در یکی از اجراها نقش خود را در این روشنگری ایفا کند و او هم پذیرفت.

دنا – دو اجرای دیگر شما با نمایش فیلم کوتاهی از شاپور شهیدی همراه است. آیا در این مورد هم دید خاصی مطرح بوده؟ چون تا آنجا که می دانم، فیلم شاپور در واقع با نوعی محتوای روبوتیک و علمی – تخیلی سر و کار دارد.  آیا ارتباطی هم بین این فیلم با شاهنامه وجود دارد یا فقط به عنوان یک بخش هنری دیگر و غنی کردن در برنامۀ شما گنجانده شده؟

ساسان – خب، اگر منظورت ارتباط مستقیم موضوعی با شاهنامه باشد، نه. چنین ارتباطی نیست. اما مسئله فقط غنی تر کردن برنامه یا ایجاد تنوع نبود. فیلم کوتاه شاپورشهیدی، اگرچه فیلمی است که می تواند مربوط به ساینس باشد و نحوۀ ساخت روبوتهای مینیاتوری ای که کارهای خاصی را انجام می دهند (نقاشی می کنند)، اما قصه ای هم پشت این فیلم هست، و آن قصه دارای روحی اسطوره ایست که از زاویه ای، به آفرینش هم می پردازد،  یعنی شاید بتوان گفت به نوعی همتاپنداری بین آفرینش این روبوتها با افسانه ها و اسطوره هایی که ما از آفرینش جهان و بشریت داریم، از یونان قدیم گرفته تا شاهنامۀ خودمان، این اسطوره ها همتا یا نزدیک و همراه پنداشته و بیان می شوند با نحوۀ آفرینش این روبوتهای کوچک و نقش فراتری که اینها پیدا می کنند، خارج از ذهن و برنامه های آفرینندۀ آنها. اگرچه آنها هم چون ما اسیر موقعیت و محدودیتها خود هستند، اما باز هم انگار مثل هر پدیده و آفریدۀ دیگری می کوشند از آن موقعیت و محدوه و برنامۀ اولیۀ خود فراتر روند. این ذهنیت حماسی و اسطوره ای و آن قصه ای که در این فیلم کوتاه بیان می شود، با روح این نمایش ما هم به نظر من همراهی دارد. ضمن اینکه البته، بخصوص در اجرای هشتم جولای که ویژۀ دانش آموزان و دانشجویان هست،  درغنی تر شدن و متنوع تر شدن برنامۀ ما هم نقش خودش را ایفا می کند. دو کار هنری به ظاهر بی ارتباط با هم و جدا، اما در باطن همخون و مربوط.

دنا – صحبت از موسیقی و افکتهای صوتی کردی. می توانم بپرسم چه نوع موسیقی ای در این کار استفاده شده؟

ساسان – شاید بهتر بود دوستمان بهرام دلاوری در این زمینه توضیح بدهد. اما به هرحال، چون من همکاری نزدیک با او در این زمینه داشته ام، می توانم اشاراتی کنم. اگرچه بخشهای اصلی موسیقی متن این نمایش ساخته نشده و در واقع ترکیبی از موسیقی های مختلف است که دارای تم و روحی همجنس اند، اما همینها هم به شکل استادانه ای با هنر بهرام ادیت شده اند و با ترکیبشان با یکدیگر، افزوده شدن افکتهای صوتی، و در بعضی موارد حتی تغییر گامها و فازها و فراز و فرودشان، به نوعی برای این اجرا بازسازی شده اند. دانش و دقت بهرام به عنوان یک متخصص صداپردازی، آشنایی عمیقش با موسیقی و استودیوی کامل تاسیسات صوتی  اوهم بی دریغ در اختیار ما قرار گرفت و نتیجۀ کار هم در این زمینه یکی از تفاوتهای اساسی این اجرا با اجراهای پیشین ماست.

دنا – حالا بگذار کمی هم دربارۀ موضوع این نمایش گپ بزنیم. کدام بخش از شاهنامه دست مایۀ این اجرا قرار گرفته؟

ساسان – خب، همانطور که در پوستر هم می بینی، نمایش ما «مجلس سهراب کشی» است. یعنی در واقع بخش اصلی همان نبرد رستم و سهراب است و ماجراهای مربوط به آن. شاهنامه البته بخشهای نمایشی زیادی دارد. دوستان دیگر هم در این زمینه ها کار کرده اند. مثلا چند سال پیش ما شاهد گونه ای برداشت از شاهنامه بودیم، در نمایشی با نام « رستمی دیگر، اسفندیاری دیگر» که با بازی بهروز وثوقی در شهرهای مختلف اروپا و امریکای شمالی اجرا شد. در کار ما، قصه ای که نقال ما روایت و اجرا می کند، شروع می شود از آشنایی تهمینه و رستم و زاده شدن سهراب و پیش می رود تا پایان این بخش از زندگی رستم.

دنا – چرا این بخش را انتخاب کردی برای بازآفرینی روایت و اجرای آن؟ آیا این بخش از شاهنامه به نظر تو از کیفیت نمایش تری نسبت به بخشهای دیگرش برخوردار است؟

ساسان – خیلی از هنرمندان و محققان البته بخشهای دیگری از شاهنامه، مثلا بخش بیژن و منیژه یا رستم و اسفندیار را داری جذبه های داستانی یا نمایشی بیشتر دانسته اند. اما در اینجا نکته ای هست که به نظر من از اهمیت زیادی برخوردار است. اگر با نقالی سنتی ما آشنا بوده باشی، می دانی که نقالها و شاهنامه خوانها، در گذشته وقتی در سیر روایت و اجراهاشان به این قسمت می رسیده اند، چندین شب ماجرا را طول و تفصیل می داده اند و مردم، یعنی مخاطبان و تماشاگران هم بارها از نقال خواهش می کرده اند که پیش تر نرود و این صحنه ی دردناک کشته شدن سهراب را عقب بیندازد. حتی گاهی در دهات و محله ها به جمع آوری هدایا و پول می پرداخته اند تا به پای نقال بریزند و از او بخواهند این قصه را تعریف نکند یا عقب بیندازد. علتش را باید نه فقط در احساسات، بلکه در شناخت باطنی و درونی مردم و اهمیت این بخش دانست. کشته شدن سهراب، کشته شدن امکان تداوم پهلوانی رستم است، کشته شدن امکان یکی شدن توران و ایران و یگانگی مردم دو کشوری که تا تاریخ بوده بینشان درگیری و دشمنی بوده، و اتحاد و قدرت گرفتن پهلوان مردم در مقابل شاهان این دو کشور، یعنی مسئله ای که اساس این تراژدی را رقمن می زند. ایم مشکل، این رودررویی ها و اسیر ماندن در این گره همیشه مسئلۀ اساسی تاریخ ما بوده و حتی در مبارزات و تحولات همین صد سالۀ اخیر و حتی همین دو سه دهۀ اخیر. این دیوار بین دو نسل، این قربانی شدن نسل جوان و پویا و تلف شدن انرژی ها، بی ارتباطی، ندیدنها، نشناختنها، اسیر ماندن در این چرخه،  مسئلۀ تاریخی و همچنان مسئله امروز ماست.

دنا-  اشاره ات به فرزندکشی است؟

ساسان – اشاره ام بیشتر به بی ارتباط بودن نسلها و تداوم این عدم شناخت، عدم اعتماد و تداوم درگیریهاست. ببین، جنگ رستم و سهراب، از طرف بسیاری از نظریه پردازان به عنوان « فرزند کشی» مطرح شده. در عین حال، باید به این نکته هم توجه داشت که رستم نمی داند که سهراب پسر اوست، پس با او، نه به عنوان فرزند، بلکه به عنوان یک مهاجم، یک پهلوان جوان از کشور دشمن برخورد می کند. او حتی به هیچیک از شواهدی که ممکن است او را به شناختن سهراب هدایت کنند توجه نمی کند، و بعد هم که می فهمد که سهراب همان پسر او از مادر تورانی است، دچار اندوه و شکست عاطفی و روانی عمیق و وحشتناکی می شود. البته، به هر حال، رستم در اینجا ضمن اینکه نمایندۀ میهن پرستی و استقامت در مقابل « هجوم بیگانه» است، نمایندۀ سنت، پدرسالاری و نظام سنتی حکومت هم هست. و سهراب، اگرچه به عنوان یک پهلوان تورانی به ایران حمله کرده و تا جایی هم که توانسته کشته و سوخته و ویران کرده، به هرحال یک نیروی جوان و سنت شکن است که با رویای تخریب پایه های سلطنت کاووس در ایران و افراسیاب در توران دست به این اقدام زده. اوضمن عشقش به پدر وآرزوی یافتن او،  بر سنت پرستی رستم و تصمیم او بر حمایت از کاووس و سیستم حکومتی سنتی شوریده و در واقع آمده تا راه پدرش را عوض کند و به خیال خودش او را بنشاند بر تختی که شایستۀ آن است، ولی خودش انگار نمی فهمد. رستم در درگیری اش با کاووس به او می گوید که شاه باید دادگر باشد و تو داگر نیستی و با خودکامگی مردم را آزار می دهی. و می گوید که به من پیشنهاد شده بود که شاه بشوم، ولی من کمک کردم که تو شاه شوی، برای اینکه فکر کردم تو دادگرو عاقلی، و سلطنت هم کار من نیست، بلکه وظیفۀ من حفظ این خاک و این نظام و حمایت از شاهان دادگر است. اما سهراب با این نظر مخالف است. چه به عنوان پسر رستم، چه به عنوان یک نیروی جوان و پر شور و سرشار از آرزو و رویا و اعتماد به نفس، که ضمنا خون هر دو ملت را هم در رگهای خودش دارد. پس در اینجا ساده انگاری است که ما این را فقط در « فرزند کشی » خلاصه کنیم. بیش از «فرزند کشی»، این کشتن امکان تغییر، کشتن نیروی بالنده و دفاع از سنت، تا حد فرزند کشی است.  تراژدی اینجاست که رستم، نمیداند که سهراب پسر خود اوست، و نمی خواهد  که بداند و همۀ شواهد و همۀ شکها را پس می زند و ندیده می گیرد.  سهراب بارها سعی می کند که باب گفتگو را با رستم باز کند و او نمی پذیرد و حداقل در دو مورد هم دست به فریب سهراب می زند.

دنا – یعنی ترکیب یک تراژدی فردی یا شخصی با تراژدی جمعی.

ساسان – همینطور است. اما متاسفانه در اغلب تحلیلها و برداشتها، این تراژدی، یا فقط به عنوان یک تراژدی فردی و خصوصی دیده شده، یا فرزندکشی. و شاید هم به همین دلیل است که در میان بقیۀ بخشهای شاهنامه و بقیۀ نبردهای رستم، اهمیت درخور به آن داده نشده. یعنی ما این را به این صورت دیده ایم که پدری ناخواسته پسرش را کشته است و خوب، بعدش هم غمگین و دلشکسته شده و مادر آن جوان هم که دق کرده و مدتی عزاداری و مویه و حالا دیگر این « تراژدی فردی» را فراموش کنیم و برویم سروقت بقیۀ زندگی. ولی این به نظر من، همانطور که اشاره کردم، ساده انگاری است. من این را به عنوان یک تراژدی کاملا جمعی و حتی فراملی می بینم. یعنی تمام نبردهای رستم، تمام آن هفت خوان یک طرف، کشتن این امکان تحول و جوانی و پیوند یک طرف. رستم دو فرزند دیگر هم دارد، اما تنها سهراب است که از یک طرف از نظر نژادی دورگه است، یعنی مادرش تورانی است، و از طرف دیگر دقیقا تداوم همۀ تواناییها و استقلال رای رستم است، به اضافۀ نیروی جوانی و تمایل به سنت شکنی و تحول.  اینجا دیگر تراژدی، تراژدی مرگ پسر رستم – یک تراژدی شخصی و فردی – نیست. حتمی خود رستم هم پس از اینکه سهراب زخم خورده خودش را معرفی می کند، در اوج درد و جنونش از این تراژدی می گوید:

که آمد این پیش کآمد مرا

که «فرزند» کشتم، به پیران سرا

یعنی خودش هم می فهمد که دوره اش به پایان رسیده و امکان تداوم و تحول را کشته است. او هر دو وجه را می بیند. هم « فرزند» کشتن را، هم این فرزند کشی در «پیران سرا»یی. حالا این را بگذار کنار آگاهی هر دو شاه توران و ایران، یعنی افراسیاب و کاووس از این قضیه، و شرکت شان در پیش آمدن فاجعه. افرسیاب اصلا رسما نقشه می کشد و با گذاشتن لشکرش در اختیار سهراب او را به این جنگ می فرستد تا یا بکشد یا کشته شود، و کاووس هم پس از زخم خوردن سهراب، با اینکه می داند او پسر رستم است، از ترس پیوند این دو، از دادن نوشدارو برای درمان سهراب خودداری می کند. یعنی آن دو دقیقا استراتژی دارند، اما رستم و سهراب با تاکتیکهای لحظه ای پیش می روند. و همین است که آن وسعت وعمق را به این فاجعه می دهد.

دنا – خب، حالا گذشته از محتوا، یکی از نکاتی که همیشه شاهنامه را زنده نگداشته و به عنوان یک نکتۀ بسیار پر اهمیت مطرح شده، مسئلۀ اتکای زبان فارسی به این اثر است، و این که فردوسی با تلاشی توانفرسا در طول بیش از سی سال اثری را به وجود آورده،  با حداکثر واژه های فارسی ممکن، که باعث ماندگاری زبان فارسی شده. آیا به نظر تو به عنوان یک رمان نویس، نکات دیگری هم هست در مورد شاهنامه که بتواند دارای همین اهمیت باشد؟ بخصوص که آن شکل از استقلال زبانها و عدم تداخل شان دیگر به صورت گذشته دارای اهمیت نیست؟ یعنی، شاید در آن زمان که فردوسی زندگی می کرد، و آن فشار زبان عربی و بعد مغولی و ترکی بر زبان فارسی، این تلاش می توانست اهمیتی جدی و بنیادی داشته باشد. البته می دانیم که نسخه های معدودی از آن وجود داشته و در دسترس عموم مردم که نبوده.  ولی امروز ما چه برخوردی می توانیم با آن داشته باشیم؟

ساسان- این نکته، همانطور که گفتی تقریبا همیشه به عنوان مهمترین وجه مشخصۀ شاهنامه و کار فردوسی مطرح شده. استناد هم به گفتۀ خود فردوسی است که می گوید:

بسی رنج بردم در این سال سی

عجم زنده کردم بدین پارسی

اما دراین بیت، یک نکتۀ ظریف هست. اغلب ما، به خاطر آن کلمۀ «پارسی» که در آخر بیت آمده و زنگ آن هم در ذهن می ماند، کفۀ ترازو را به نفع «حفظ زبان» سنگین کرده ایم. ولی به بخش اول آن مصرع، یعنی « عجم زنده کردم» توجه کافی نکرده ایم. می دانی که «عجم» به عربی، یعنی بردۀ گنگ، کسی که سخن گفتن فصیح نمی داند و زبانش دارای لکنت است. خب. فردوسی این «عجم» را چطور «زنده» کرده است؟ خودش می گوید: «بدین پارسی». این قبول. اما پشت این، همان اصل قضیه، یعنی «زنده کردن» است. فردوسی در سال 326 دنیا آمده. یعنی سه قرن پس از حملۀ اعراب و غلبۀ اسلام بر ایران. اما زبان فارسی را به وجود نیاورده. آن زبان فارسی در طول آن سه قرن شکل گرفته و جای خودش را هم باز کرده بود. فردوسی به وسیلۀ آن «پارسی» و به کمک آن، در واقع کار مهمتری انجام داده، و آن دادن هویت به آن ملت است. به آن «عجم» لال و بی زبان، زبانش را نشان داده و با آن زبان، هویتش را. می دانیم که شاهنامه دارای سه بخش «باستانی» یا پیشاتاریخی، «پهلوانی»، و «تاریخی» است. کار اصلی فردوسی تنظیم این مجموعه به صورتی است که در آن، اسطوره ها و هویت وباورهای پیشاتاریخی ایرانیان، با توسل به حلقۀ افسانه های پهلوانی، به زندگی تاریخ واقعی آن روزگارشان پیوند یافته و به این ترتیب، هویت تاریخی – اسطوره ای اش حفظ شده و تبدیل شده به ریشه ای محکم، تا آن «عجم» زنده شود. چگونه؟ بدین «پارسی». یعنی – شاید مثل همین دورانی که ما هم در حال تجربه کردنش هستیم- مردم خسته و فرسوده از بوروکراسی فاسد دربار ساسانی، دروازه ها و آغوششان را به جانب اعراب مسلمانی که شعار برابری و برادری و بهشت دو دنیا را می دادند باز می کنند، اما آن قوم غالب آنها را بردۀ خود می کند و دست به نابودی تمام آثار هویت آنها می زند، و دامنۀ تحقیر ملی را تا جایی می گسترد که ایرانیها حتی حق نداشته اند بر اسب و استرشان سوار شوند و همیشه باید به عنوان برده پیاده و بر خاک باشند. اما همینها، بالاخره به وزارت ودیوانسالاری و دبیری می رسند و بالاخره هم دوباره حکومت ملی شان را تشکیل می دهند. خب، فردوسی که زبان فارسی را نساخته، هم زبان فارسی پیش از فردوسی وجود داشته، هم روایتهای شاهنامه، شاهنامۀ ابومنصوری به نثر، و هم حتی آن هزار بیت آغاز شاهنامۀ  دقیقی، به نظم. او این زبان را زنده نگه داشت، و با این زبان، هویت ملی را با ترکیب همان سه دورۀ اسطوره ای، افسانه ای، و تاریخی. یعنی در اینجا اثری به وجود می آید که از روایت نویسی فراتر می رود، به جانب تاریخ، و از تاریخ نگاری فراتر می رود به جانب روایت، و این هردو در قالب ژانر «نظم». در مورد معدود بودن نسخه ها، درست است. نه تهها این، که اگر نسخه های متعددی هم از آن وجود داشت آن عموم مردم که خواندن و نوشتن نمی دانستند. شاهنامه تا همین یکی دو سده پیش عمدتا به صورت سینه به سینه میان مردم حفظ شده و رواج داشته است. و همینجا هم هست که نقش نقالها عمده می شود.

دنا – در این صورت- بخصوص با توجه به جنبۀ داستانی و روایتهای تو در توی آن، آیا می شود به آن به شکل یمک«رمان» نگاه کرد؟ بخصوص در ساختار روایتها، فردیت شخصیتها و یا مثلا «پلات» قصه ها وفرازهایش؟

ساسان – «رمان» یک ژانر جدید است. نمی شود گفت که شاهنامه «رمان» است. رمان زائیدۀ دورانی است که طبقۀ متوسط و فردیت در جامعۀ اروپایی قرن هفدهم و هیجدهم شکل می گیرد. با این حال، ما در روایتهای باستانی خودمان، مثلا در هفت پیکر نظامی به شکلی، یا در هزار و یک شب به شکلی دیگر، و سمک عیار (که البته آن را می توان «رمانس» خواند) نزدیکی هایی با این ژانر می توانیم پیدا کنیم. چنین آثار و روایتهایی در آثار ادبی باستانی همۀ زبانها و ملتها وجود دارد. ژانرها را نمی توان با هم قاطی کرد، ولی شاید بتوان گفت که بله، من، هم به عنوان یک نویسنده یا رمان نویس، هم به عنوان شاعر، و هم به عنوان کسی که «زبان» برای او چیزی بیش از برقراری ارتباط روزمره است، می تواند به عنوان یک نمون و منبع جاندار و پرخون آموزش و لذت   دیده شود.

دنا – برگردیم به زمینۀ بازیگری و کار نمایشی خودت. آخرین کار نمایشی که در اینجا داشتی چی بود و چند وقت پیش؟

ساسان – آخرین کار نمایشی که من در تورنتو داشتم، کارگردانی و بازی در نمایش «میراث» نوشتۀ بهرام بیضایی بود، که البته آن نمایش به شکلی هم اداپته شده بود؛ و این، اگر اشتباه نکنم برمی گردد به حدود هفت هشت سال پیش. چند سال قبل از آن هم در نمایش «جانشین» نوشتۀ غلامحسین ساعدی بازی کردم. البته چند سال پیش هم اجرای کوتاهی بر اساس نمایش «قربانی» نوشتۀ هارولد پینتر با همکاری نیاز سلیمی در یکی از شبهای «واژه» داشتیم، و نقالی هم که چندین بار تاکنون اجرا شده. همکاریهایی هم با گروههای تئاتری ای که در اینجا فعال بوده اند داشته ام، اغلب در بخش فنی و به طور مشخص، گریم و نورپردازی. ضمن اینکه قرارهایی هم با گروهی که «جانشین» را اجرا کرد گذاشته ایم که آن نمایش هم بزودی مجددا روی صحنه برود.

دنا – آینده را چطور می بینی؟ منظورم ادامۀ کار با همین گروهی است که به نظر می رسد که با هم خیلی خوب دارید همکاری می کنید. فکر می کنی با همین کاری که حالا شروع شده یواش یواش نطفۀ یک گروه تئاتری بسته بشود که چشم اندازی برای کارهای حرفه ای نمایشی در آینده باشد؟

ساسان – می شود البته این چشم انداز را دید. البته به این هم باید اشاره کرد که در تیم اجرایی این نمایش، غیر از لوون هفتوان، بقیه در زمینۀ امور فنی همکاری می کنند. خود لوون در حال حاضر مشغول تربیت چند بازیگر و تشکیل یک گروه است که بتوانند به طور ثابت و مرتب به یک فعالیت گستردۀ نمایشی در تورنتو بپردازند، و من هم بسیار خوشحال خواهم شد اگر بتوانم با آن گروه همکاری داشته باشم. روی یک نمایشنامه هم مدتی است دارم کار می کنم که به احتمال زیاد به وسیلۀ همان گروه اجرا خواهد شد. گذشته از این، باید گفت که ما در این زمینه تنها نیستیم. از فعالیت پانزده سالۀ سهیل پارسا- که به عنوان یک هنرمند شناخته شدۀ و تحسین شدۀ  کانادایی به نوعی در جهت ایجاد و گسترش فرهنگ ایرانی با جامعۀ هنری و فرهنگی کانادا گام برداشته گرفته تا دوستان دیگری که به صورت پراکنده کارهایی انجام داده اند. از هنرمندان پیشکسوتی  مثل جعفر والی، عباس جوانمرد، نصرت پرتوی، تا دوستان عزیزمان،  نیاز سلیمی و سعید آرمند، یا هایده ترابی که چند سالی هم ساکن این کشور بود و چند نمایش هم اجرا کرد، یا همکار شما آقای حسین افصحی، که البته زمینۀ کارهایی که کرده متفاوت بوده است. از اینها گذشته، من مطمئنم که در میان نسل تازه ای که در چند سال گذشته به ایران مهاجرت کرده اند، حتما هنرمندان تئاتری هم هستند و من امیدوار می توانم باشم که ما مثلا با این اجرا بتوانیم در درجۀ اول آشناییها و پیوندهامان را بیشتر کنیم و ببینیم که چه گامهایی می توان برداشت و به کجاها رفت.

دنا –اجرا به چه صورت است؟ آیا روی صحنه فقط راوی خواهی بود یا نقش هم ایفا خواهی کرد به عنوان کارکترهای قصه؟

ساسان – هر دو. و به شکلی شاید هر سه! خود راوی بودن، آن هم به عنوان یک نقال پیر، به هر حال نقشی است که من ایفا می کنم. یعنی در درجۀ اول من نقش یک نقال را بازی می کنم، نقالی که این قصه را روایت می کند، وبعد این نقال، در قسمتهایی از روایت تا حدی هم نقش کاراکترهای قصه اش را هم بازی می کند. در حدی که آن نقش اولیه، یعنی نقش نقال تحت الشعاع قرار نگیرد، آنها هم به شکلی بازی می شوند.

دنا – خب، خسته نباشی. تا روز اجرا چیزی نمانده. آماده هستی؟

ساسان – روزشماری می کنم! این کار به شکل عجیبی به من لذت می دهد. می دانی که اجرا حدود 50 دقیقه است و کاری بی وقفه و یکنفره. با این حال، بعد از گذشت پانزده سال از آن اجرای اول، هنوز این متن را حفظم و در طول این سالها، بارها ووقتی که تنها بوده ام با خودم آن را زمزمه کرده ام.

دنا  – دیگر زیادی برای خودت تبلیغ نکن. دو هفتۀ دیگر می آییم ببینیم چند مرده حلاجی!

ساسان – قبول! ولی راستش باید بیشتر صبر کنی. این اجرا، هشتم جولای، مخصوص دانش آموزان و دانشجویان است. تو باید صبر کنی تا اجرای آگوست.

دنا – یعنی اگر دانش آموز و دانشجو نباشیم راهمان نمی دهید؟

ساسان – نه به این سفت و سختی. ولی، خب، مسئله ظرفیت سالن است، که حدود دویست و شصت صندلی دارد، و اینکه ما بلیت را برای دانش آموزان و دانشجویان بسیار ارزان – 5 دلار – در نظر گرفته ایم. حالا اگر نتوانی صبر کنی، یا باید در مدرسه ای، کالجی، جایی ثبت نام کنی، یا بلیط گرانتر بخری!

دنا – یک فکری برایش می کنیم!

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s