کدام انجمن، کدام نويسنده‌گان؟

بيش از سه سال از تأسيس تشکلی تحت عنوان «انجمن نويسندگان ايرانی در کانادا‌» می‌گذرد. اگرچه کارنامه فعاليت‌های اين تشکل در طول موجوديتش به هيچ وجه مايه سرافکندگی نيست، با اين همه وضعيت کنونی آن چندان تعريفی هم ندارد. بر اين مبنا، به نظر می‌رسد وقت آن رسيده باشد که يک بار ديگر از خود بپرسيم:

 کدام انجمن، کدام نويسنده‌گان؟

طبق معمول، اول از دومی شروع کنيم!

آيا در ميان مهاجرين ايرانی ساکن کانادا هستند کسانی که خود را عضوی از گروه اجتماعی يا صنف » نويسنده‌گان‌» بدانند يا بتوان آنان را » نويسنده‌» شناخت؟

اغلب ما، در خانه دوربينی داريم (و در سال‌های اخير و در مهاجرت، دوربين فيلمبرداری) که به وسيله‌ی آن لحظه‌های به ياد ماندنی از روابط خانوادگی يا دوستانه‌ی خود را ظبط می‌کنيم. برخی از ما به تفنن به عکس‌برداری از مناظر نيز می‌پردازيم و در اين زمينه به حدودی از تبحر نيز می‌رسيم. بسياری از ما، تعميرات ابتدائی وسايل خانه يا اتومبيل خود را خود انجام می‌دهيم. بسياری از ما از تبحر در فنون و هنرهايی چون خياطی يا بافند‌گی يا آشپزی و شيرينی پزی يا تزئين و … برخورداريم. بسياری از ما زبان جامعه‌ی ميزبان‌مان را خوب بلديم و با استفاده از اين دانش به ايجاد ارتباط با گوينده‌گان به آن زبان می‌پردازيم و قادر به ترجمه از دو زبان به يکديگر نيز هستيم. ولی آيا لحظه‌ای، تنها لحظه‌ای به مغز‌مان خطور کرده که خود را عکاس يا فيلم‌بردار، يا خياط، يا بافنده، يا آشپز و قناد، يا تعميرکار و مکانيک، يا زباندان و مترجم به شمار آوريم و يا تمايلی به همکاری با تشکل اعضای اين صنوف داشته باشيم؟

پس ما به خوبی قادريم تشخيص دهيم چه کسی نجار يا عکاس يا خياط يا مکانيک يا مترجم است. اما چرا در مورد » نويسنده‌» چنين حدی روشن نيست؟

يک علت برجسته شايد اين باشد که «‌نويسند‌گی‌» با » زبان‌» سر و کار دارد و ما همه با زبان مادری خود آشنايی داريم و از آن نه فقط برای ارتباط روزمره با ديگران، بلکه برای نامه‌نگاری يا برخی اظهار نظرهای مطبوعاتی استفاده می‌کنيم. از اين گذشته، بخش بزرگی از مهاجرين دوره‌ی کنونی را روشنفکرانی تشکيل می‌دهند که طبعأ هرازگاهی دستی هم به قلم می‌برند و تحليلی هم از اوضاع سياسی – ادبی قلمی می‌کنند، يا در کارنامه‌شان نوشتن داستانی يا سروده‌ها و ترجمه‌هائی هم وجود دارد. اما کار اصلی آنان خلق ادبيات نبوده‌‌ و نيست.

نويسندگان يا اهل قلم اما، جماعتی هستند که عمدتأ و تا آنجا که بتوانند و شرايط محيط اجتماعی اجازه دهد، دلمشغولی و مسئله‌ی ذهنی‌شان توليد ادبيات و نقد و تحليل و تدوين فرهنگی است. بنا بر اين اهداف يا وظايف مقطعی که شرايط مقطعی در برابر آنها می‌گذارد، چه فشار های حکومتی در داخل باشد چه فشارهای مادی و اقامتی در مهاجرت، نمی‌تواند آنان را از هويت، تخصص، يا وظايف واقعی و درازمدت‌شان دور کند. چند سال پيش، بخش بزرگی از اهل قلم ساکن ايران در متنی که به عنوان » نامه‌ی ۱۳۴ نفر» معروف شد، به صراحت خود و حرفه‌ی خود را چنين معرفی کردند:

-«… ما نويسنده‌ايم، يعنی احساس و تخيل و انديشه و تحقيق خود را به اشکال مختلف می نويسيم و منتشر می‌کنيم… هنگامی که مقابله با موانع نوشتن و انديشيدن از توان و امکان فردی‌ی ما فراتر می‌رود، ناچاريم به صورت جمعی – صنفی با آن روبرو شويم… حضور جمعی‌ ما با هدف تشکل صنفی نويسندگان ايران متضمن استقلال فردی‌ ماست…»»

اگرچه در مهاجرت شرايط و معيارها طبيعتأ با داخل کشور دارای برخی تفاوت‌های جدی است، اما اين ندا می‌تواند به سادگی و روشنی ندای اهل قلم ساکن خارج از ايران نيز باشد. پيش از اين نيز به اين نکته اشاره شده است که در ميان مهاجرين بخش بزرگی از نويسندگان، شاعران، محققين، مترجمين و روزنامه‌نگاران وجود دارند که از سال ها پيش در فضای ادبی و فرهنگی جامعه حضور مشخص و قاطع داشته‌اند. بسيارند کسانی که در دوران مهاجرت فعاليت ادبی خود را آغازيده‌اند، و نيز نو‌آموزانی که فضائی برای نشر و تبادل تجربيات خود می‌جويند. آيا اين مجموعه می‌تواند گرد هم آيد و به عنوان اعضای يک صنف متشکل شود؟

پيش از تلاش برای يافتن پاسخی برای اين پرسش لازم است روشن شود که به تفاوت بين يک » خياط حرفه‌ای‌» با کسی که در خانه، ‌گاه برای خود و ديگران لباس می‌دوزد يا به تعمير لباس‌ می‌پردازد آگاهيم و اجازه نمی‌دهيم «حرفه‌ای نبودن‌» نويسند‌گی در شرايط مهاجرت اين حد فاصل را مخدوش کند. همچنان که «حرفه‌ای نبودن» نويسند‌گی به علت شرايط فرهنگی و فشارهای حکومتی در داخل ايران نيز اين مرز را مخدوش نکرده‌است.

حال می‌توان پرسيد که اصولأ چرا بايد چنين نهادی وجود داشته باشد و چرا بايد در آن فعاليت کرد؟ اين فعاليت يا موجوديت چه چيزی را برای اعضای صنف يا جامعه حل خواهد کرد، چشم اندازش چيست، چه تعريفی از نيازها و قدرتها در خود و در جامعه دارد و بالاخره بود و نبودش چه تفاوتی خواهد داشت.

علت وجودی‌ هر تشکلی، نيازها و اهداف وابستگان به صنفی است که تشکل را چاره کار خود می‌يابند. تشکل، وسيله‌ای برای رسيدن به اين اهداف و پاسخگوئی به اين نيازها‌ست. بنابر اين پس از روشن شدن حدود و ثغور اعضای آن صنف يا گروه اجتماعی، مشخص شدن اهداف و وضايف تشکل نيز ضروری است.

از اين که بگذريم، لازم است تا روشن شود که مرز بين يک انجمن و تشکل در کانادا و ايران، و نيز مرز بين يک تشکل از نويسند‌گان و اهل قلم با تشکلی از مدافعان حقوق بشر مخدوش نشده است. در اين زمينه، هم در نشست‌های اوليه‌ برای بنيان گذاری انجمن نويسندگان و هم در طول دوران فعاليت آن بحث‌های زيادی صورت گرفته است و نظرات متفاوتی نيز عنوان شده است. از جمله نظری که «تنها علت وجودی» انجمن را مبارزه در راه آزادی قلم به شمار می‌آورد و در جانب ديگر نظری که نيازهای صنفی و محلی را نيز، اگر نه دارای ارجحيت، دارای اهميت غيرقابل انکار به شمار می‌آورد.

علاقه‌مندان به ايجاد اين تشکل، شور و انرژی زيادی از خود بروز دادند و اصول فوق نيز در مجامع عمومی با اکثريت قابل توجه آراء به تصويب رسيد. در چنين وضعيتی، قاعدتأ بايد اين تشکل قادر می‌بود امکانات خود را گسترش دهد و با سرعت به برآوردن اهداف خود نزديک شود. نگاهی به کارنامه‌ی انجمن در طول اين مدت ( مندرج در گزارش مصوب مجمع عمومی ۲۹ ژوئن ۹۷ ) نشان می‌دهد که اگر چه فعالين انجمن کوشيده‌اند تاحد ممکن به اهداف آن پايدار بمانند اما هنوز بخش بزرگی از اهدافی که به ارتباطات و نيازهای صنفی مربوط می‌شود جامه‌ی عمل به خود نپوشيده و پرداختن به اهداف آزادی‌جويانه نيز در سطح باقی مانده است. از اين گذشته، امکانات انجمن نه تنها گسترش نيافته، بلکه بی توجهی يا بی‌علاقه‌گی به اين تشکل تا آنجا پيش رفته که در سومين مجمع عمومی آن شمار شرکت کننده‌گان از انگشتان دو دست نيز کمتر باشد. بسياری از کارها و وظايف (‌چه بسا بنيادی) نيز بوده و هست که فعالين انجمن از پرداختن به آنها غافل مانده‌اند، بخش بسيارکوچکی از اعضاء انجمن در برنامه‌ريزی‌ها و فعاليتهای آن درگير شده‌اند و ارتباط هيأت دبيران با اعضا و جامعه چندان پی‌گيرانه نبوده‌است. علت را در کجا بايد جستجو کرد؟

 بقايای اختلافات سياسی‌-‌عقيدتی، به ويژه در کسانی که در هر فعاليت دموکراتيک يا صنفی به دنبال عمده کردن جنبه‌ی سياسی آن و يا تبديل کردن تشکل دموکراتيک به دنباله و تيول نيروی سياسی مألوف خود هستند، مانع از پديد آمدن امکان همکاری و همياری مثبت و وسيع شده است. در کنار تداوم چنين روشی، برخورد سليقه‌ای با توليدات ادبی و صاحبان آثار نيز به اندازه‌ی کافی اثرات مضر خود را بر جا نهاده است. هنوز هم هستند دوستانی که به سادگی می‌گويند:

‌»_‌من در انجمنی که فلان‌کس در آن باشد( حال اين » فلان‌کس‌» از ديد آنان يا خائن است، يا فاسد، يا بی‌سواد) پا نمی‌گذارم. «

و البته در نود و نه درصد از موارد آنچه که مورد بی توجهی کامل قرار می‌گيرد عبارت است از شخصيت ادبی فرد مورد بحث و ماهيت دموکراتيک و صنفی تشکل. بيش از يک و نيم دهه پس از انقلاب و آغاز مهاجرت آزادی‌خواهان، استفاده از شيوه‌های منحط انگ زنی و تکفير در مقابله با مخالف همچنان با اقتدار عمل می‌کند. در کنار اين معضل و در درجه نخست، روشن نبودن مباحثی چون آنچه پيشتر مطرح شد (حدود و ثغور عضويت و ماهيت تشکل) و عدم توافق يا تفاهم بر سر آنها نيز انجمن را بدون انرژی واقعی و ضروری به جا گذاشته و يا انرژی موجود آن را به هدر داده است.

کدام انجمن، کدام نويسنده‌گان؟

در ميان کسانی که با ديد انتقادی به موجوديت و فعاليتِ تا کنونیِ انجمن نگاه می‌کنند نيز برخی، از زاويه‌ای ديگر، به اين مشکل اذعان دارند. برخی از اينان معتقدند که تشکيل اين انجمن بدون پديد آمدن پايه‌های مادی آن صورت گرفته و بنا بر اين در صورت تداوم، همواره متزلزل و محدود باقی خواهد ماند. بر اساس نظر اين دوستان، بايد نخست محافل کوچکی پديد می‌آمد و آشنائی‌ها و همکاری‌های مختلف صورت می‌گرفت و بعد پيوستن اين محافل ادبی به يکديگر به تشکيل انجمن نويسندگان می‌انجاميد. البته اين دوستان وجود پيش‌زمينه‌هايی چون باشگاه ادبی واژه، کارگاه واژه و نيز محافل نامنظم دوستانه و همکاری در چارچوب نشريات را نديده می‌گيرند.

برخی ديگر به چگونگی روند تشکيل آن اهميتی نمی‌دهند، اما با اصولی که ماهيت انجمن را بعنوان يک تشکل صنفی ( که به علت خصلت فرهنگی و روشنفکرانه آن طبيعتأ خود را موظف به مبارزه در راه آزادی قلم و بيان نيز می‌داند) مخالفند. بسياری از اين دوستان وظيفه‌ای جز پيگيری جدی و بی‌وقفه‌ی دفاع از نويسندگان دربند و تحت فشار برای انجمن قائل نيستند. اما آنچه در اين رابطه فراموش می‌شود اين است که هويت چنين نهادی را نيز کار فرهنگی و هنری اعضای آن و اعتبار و ارزش اقداماتش را، کارنامه آن نهادی که چنين زمينه‌ای را تدارک ديده مشخص می‌کند. نه تعداد بيانيه‌ها و اطلاعيه‌های سياسی‌ای که صادر می‌کند.

چه کسی منکر حمايت جدی از نويسندگان تحت فشار و مبارزه جدی برای آزادی بيان و قلم در جامعه‌ای بسته و خونبار نظير ايران است؟ در عين حال آيا ميتوان منکر اين شد که نقش اهل قلم و کانون‌ها و انجمن‌های آنان در مهاجرت بسيار فراتر از نهادی‌است که صرفأ وظيفه پشتيبانی از مبارزات داخلی برای آزادی بيان را به‌عهده دارد؟ کارهای بسياری هست که پرداختن به آن‌ها وظيفه نهادهای صنفی نويسندگان مهاجر است و نمی‌توان به بهانه عمده بودن مبارزه در راه آزادی بيان در ايران از انجام آنها طفره رفت. از مهمترين کار‌هايی که يک نهاد صنفی از اهل قلم می‌تواند بکند، تلاش در جهت ايجاد فضائی است که نويسنده و شاعر بتواند در آن فضا و ميدان جولان دهد، کشف کند و ارائه دهد. يعنی در راه ايجاد امکاناتی مبارزه کند که هر نويسنده‌ای بتواند براحتی بنويسد و براحتی نشر دهد و براحتی با مخاطبانش مرتبط شود. اينک ديگر اين نکته را بايد پذيرفت که نويسندگان ساکن خارج از کشور، يکی از دو شق و بخش مهمی از اهل قلم در ايران معاصرند و مسائل آنها هم از اهميت برخوردار است. آيا در خارج از کشور ، که آزادی هست و امکان صدور اعلاميه، امکان مناسب و درخور برای چاپ و نشر آثار نيز وجود دارد؟ آيا برنامه‌ای برای آموزش، برای نقد، برای آموزش خوانندگان و مخاطبان و برای ارتباط وجود دارد؟ برای انتقال تجربيات مراکز مختلف چطور؟ برای پديد آوردن يا استفاده از امکانات دولتی و فرهنگی جوامع ميزبان چطور؟ حتی اگر تنها ارجحيت هم با مبارزه در راه آزادی قلم باشد، هم ديدگاه و هم راه‌های تازه‌تر و موثرتری از آنچه تا کنون امتحان شده بايد يافت شود.

 اگر راه مراوده فرهنگی و گفت و گوی سالم و بی پيشداوری باز باشد، می‌توان اميد وار بود که انجمن نويسندگان ايرانی در کانادا بخواهد و بکوشد تا تجلی و تجسم فعاليت ادبی و فرهنگی‌ اعضای خود و اعضای اين صنف يا قشر در اين جامعه باشد. اما برای رسيدن به اين مقصود، پيش از هر چيز بايد به اين پرسش پاسخ گويد که: » چرا بايد چنين نهادی وجود داشته باشد و چرا بايد در آن فعاليت کرد؟ کدام انجمن، کدام نويسندگان؟

کار هنر و ادبيات در هر زبان و جامعه‌ای، يافتن معنای زندگی است و به عمق رفتن، حس داشتن و حس کردن،کنجکاوی ايجاد کردن و به کنجکاویِ پوينده بشری پاسخ دادن،زيبايی را شناختن، از سطح گذشتن و به ذات طبيعت نزديک شدن و در يک کلام انديشيدن و به انديشيدن واداشتن است. اين وظيفه‌ی تمام جامعه انسانی است که با هر ابزاری که در اختيار دارد از حيثيت فرهنگی جامعه‌ای که عضو آنست، کوچک يا بزرگ، حمايت کند. يعنی که از حيثيت خود و نام و اعتبار انسانی خود دفاع و حمايت کند. کار هنر و ادبيات در جامعه‌ی بشری، نظم دادن و معنا بخشيدن به زندگی است. اما در سفر دراز بشر از سطح به ژرفا، همواره نفرين تلخ نان، بدرقه راه فرهنگسازان بوده‌است. از اين گذشته، می‌توان در مورد روشن بودن ضرورت و علتِ وجودی فعاليت‌های فرهنگی، ادبی و هنری در جامعه ترديد روا داشت. جامعه آيا واقعأ به اين می‌انديشد که مثلأ کتاب‌های درسی‌ای که خوانده از کجا آمده؟ کجا و توسط چه کسانی نوشته شده، ويرايش يافته و منتشر شده است؟ می‌داند که مراکز علمی و فرهنگی که در آن آموزش يافته‌ توسط چه کسانی بنيان گذاری شده و به اين مرحله از تکامل رسيده‌است؟ کتابخانه‌هايی با ظرفيت های چندين ده هزار جلد و مراکز اطلاعاتی و تحقيقاتی ديگر برای چه تأسيس شده اند؟ خرجشان از کجا می‌آيد؟ نفعشان به کجا می‌رسد؟ جامعه آيا می‌داند که برنامه‌های راديويی، تلوزيونی، سينمايی و … چرا و چگونه تهيه و تنظيم می‌شوند و چه تأثيری بر نحوه‌ی نگرش افراد به زندگی روزمره و مسائل ژرف‌تر دارند؟ جامعه می‌داند که همين زبانی که قادر است با آن حرف بزند، ارتباط برقرار کند و به وسيله و بهانه آن خود را عضوی از پيکری عظيم به شمار آورد از کجا آمده، چگونه نظم يافته، تدوين شده، پالايش يافته و به اعضای آن جامعه آموخته شده است؟ جامعه آيا می‌داند که ديدگاه‌های نظریِ درست يا نادرست اجتماعی، خانوادگی، مالی، سياسی و (‌کسی چه می‌داند؟) هنری و ادبی خود را از کجا می‌آورد، چگونه می‌آموزد و چگونه بکار می‌بندد؟ در يک کلام، جامعه آيا می‌داند چرا حق دارد نام حيوان انديشمند بر خود بگذارد؟

فرهنگ از آسمان نمی‌افتد. فرهنگ را پديد می‌آورند، پالايش می‌دهند، می‌تراشند و جلايش می‌بخشند. پديد آورندگان، پالايش دهندگان و حافظان فرهنگ در جوامع انسانی کسانی هستند که تخصصشان در اين مقوله است و با اين مقوله سر و کار دارند. همانطور که مثلأ پزشکان با ابزار تخصصی‌شان سر و کار دارند و يا نجاران، معماران، مهندسان الکترونيک، يا شيمی‌دانان، يا بافندگان، دوزندگان، فروشندگان و… با ابزار کار خود. يک هنرمند، کارگردان، بازيگر، طراح، نقاش، مجسمه‌ساز، رقصنده ، زبان شناس، متفکر، فيلسوف، نويسنده، محقق، مترجم، شاعر و… نيز با ابزار کار خود سر و کار دارد و سنگينی بخش های بسيار مهمی از حيات و چگونگی حيات بشر را بر شانه های خود می‌برد. اما تفاوت در اينجاست که سيستم اجتماعی به اعضای گروه نخست اجازه می‌دهد که از حاصل کار خود زندگی کند (و چه بسا گاه بسيار بيشتر از حاصل کار خود را در اختيار گيرد) و از نتايج تحقيقات و آفرينشگری‌های گروه دوم نيز بهره‌مند گردد، اما به گروه دوم اجازه يا امکان بهره‌ی کافی بردن از حاصل کارش را نمی‌دهد. تفاوت در اينجاست که عضوی از گروه دوم وقتی بيمار می شود به سراغ پزشک می‌رود تا معالجه شود و بابت آن دستمزد می‌پردازد، وقتی گرسنه می‌شود يا هر نياز ديگری دارد، برای تهيه‌ی خوراک، پوشاک، مسکن، وسيله‌ی نقليه و … می‌پردازد و نياز خود را برطرف می‌کند، اما بخش بزرگی از گروه نخست، از همه‌ی مواهبی که در نتيجه‌ی تلاش و آفرينش گروه دوم پديد آمده، مستقيم و غير مستقيم استفاده می‌کند و گرسنگی و زخم روان و انديشه‌ی خود را التيام می‌بخشد، نياموخته است که بابت آنچه به دست آورده، بابت پر شدن خلأ روحی و فرهنگيش بپردازد و حمايت کند.

آنچه در اين زمينه گفته شد البته کليتی را مد نظر داشت. اما بحث اصلی ما در رابطه با همين محيط کوچک و محدودی است که در آن عمر بسر می‌بريم. ديگر بايد وقت آن رسيده باشد که اين جامعه‌ی مهاجر پانزده ساله درک کند که اگر قادر است چنين زندگی کند، چنين بينديشد، چنين سخن بگويد و چنين ترتيبی در زندگی اجتماعی خود داشته باشد، به خاطر حضور نوعی فرهنگ مادی و معنوی در جامعه است و هر کتاب و نشريه که منتشر می شود، هر فيلم که ساخته می‌شود، هر نمايش که روی صحنه می رود، يک کلام، هر اثر ادبی و هنری که آفريده می شود در اين زندگی و ترتيب آن تأثير بسزا دارد. اگر کسی اين تأثير را نبيند يا نپذيرد بيمار است. بايد پزشک ويژه‌ی عقب ماندگی فرهنگی را بيابد، به او مراجعه کند، و بابت درمان خود نيز «‌‌بپردازد‌» و «‌‌جان‌‌» خود و جامعه‌اش را نجات دهد.

يک «جامعه» چه خصوصياتی بايد داشته باشد؟ نبايد دارای مشترکات باشد؟ يک جامعه‌ی سالم چه خصوصياتی دارد؟ نبايد بعضی چيزهای حياتی در آن سر جای خودش باشد؟ جامعه چطور جرأت می‌کند نام خود را بگذارد «جامعه‌»، وقتی که نه خانه فرهنگ دارد، نه يک کتابخانه‌ و مرکز اسناد معتبر، نه يک بنياد فرهنگی‌ – اجتماعی جدی، نه حتی فعاليت های فرهنگی مقطعی و پراکنده در آن به جد گرفته می‌شود؟ چطور جرأت می‌کند نام خود را بگذارد «مهاجر» و «جامعه‌ی مهاجر‌» وقتی بخش های بزرگی از آن هنوز به کهنه ترين و عقب مانده ترين بخش های فرهنگ يا بی فرهنگی آن سوی جهان بسته‌است و به آن افتخار هم می‌کند و می‌پندارد با رها کردن آن تمام هويت و موجوديت خود را هم از دست خواهد داد؟ راه دور نرويم. منظور حتی همين نمودهای بسيار ساده‌ای است که در زندگی روزمره «جامعه‌ی مهاجر» نقش اصلی را بازی می‌کند. از تعارف و رودربايستی گرفته تا دو به هم زنی و پرونده سازی و پيش‌داوری، از مرد سالاری و پدر و استاد و مراد سالاری تا قبيله بازی و گروه بازی و بازی های ديگر. متأسفانه اين «بازی‌»ها، در تمام شئون جامعه راه دارند. از جمله در بخش فرهنگ ساز آن‌.

آيا وقت آن نرسيده که «جامعه » از خود بپرسد چرا مقامات دولتی از يک هنرمند ايرانی که همه ساله جوايز معتبر هنری و فرهنگی کانادا را در رشته‌ی خود درو می‌کند (سهيل پارسا) می‌پرسند: پس حمايت جامعه ملی‌ که به آن تعلق داری کو؟ وقت آن نرسيده که از خود بپرسد چرا امور همه‌ی روزنامه‌ها، مجله‌ها، برنامه های راديويی و تلويزيونی صرفأ از قِبَل آگهی های تبليغاتی بگذرد و نه هيچ کانال ديگری و آن که نخواهد يا نتواند بازار را پشتوانه‌ی کار خود کند دوام نيابد؟ و بپرسد که چرا با وجود نياز، علاقه و امکانات معنوی مناسب، هنوز يک کتابخانه‌ی معتبر و «زنده‌» با محل ثابت در اين جامعه پا نگرفته و نشر و پخش کتاب از وضع مناسبی برخوردار نيست. و بپرسد که چرا در جامعه‌ای که در آن بيش از پنجاه پزشک، بيش از سی رستوران و کاباره، بيش از سی فروشگاه مواد خوراکی و ده‌ها آژانس، بنگاه معاملات، تعميرگاه، فروش بيمه، دفتر وکالت و … وجود داردکه به کار و فعاليت مشغولند، مراکز سالم هنری، ادبی و فرهنگی نمی توانند پا بگيرند؟ آيا چنين جامعه‌ای سالم است؟ علت چيست؟ يکی از علل اين بيماری مرگبار اين است که بخشی از جامعه (همچنان که پيش از اين اشاره شد) قادر است فقط به کار خود بپردازد و بس، و خيل فرهنگدوستان و فرهنگسازان جامعه بايد از وقت آزاد و تفريح و استراحت خود و خانواده‌ و حتی امکان آموزش بيشتر بزنند و دو برابر يک انسان عادی بکوشند. يک بار برای گذران زندگی از راهی غير از تخصص و علاقه‌ی خود، و يک بار برای آموختن و سپس آفريدن و افزودن چيزی به حيات و فرهنگ ملی و بشری.

تشکيل يا تأسيس ارگان‌ها و نهاد‌هايی چون «کانون هنرمندان ايرانی» و بعدتر، «انجمن نويسندگان ايرانی در کانادا» می‌توانست پاسخی به چنين پرسش‌ها يا معضلاتی باشد. نتوانست. هنوز نتوانسته است. خواهد توانست؟

کدام انجمن، کدام نويسندگان؟

نويسنده نيازمند ارتباط وسيع، زنده و دوجانبه با جامعه است تا بتواند بهره ببرد و بهره‌مند کند. اگر به آنچه در بالا آمد باور داشته باشيم، وظيفه نهاد صنفی آن پديد آوردن چنين امکانی است. به هر شکل و صورت لازم و ممکن. از مقابله با سانسور و فشار سياسی و فرهنگی گرفته تا پديد آوردن امکانات مادی و زمينه‌های اجتماعی لازم.

نويسنده نيازمند ارتباط همه جانبه با همکاران خود، چه از زبان و مليت خود چه از زبان و مليت‌های ديگر است تا بارور شود و بارور کند. وظيفه نهاد صنفی آن پديد آوردن چنين امکانی است.

نويسنده در کتاب و با کتاب زندگی می‌کند و حضور زنده‌‌ و معتبر کتابخانه از يک سو و نشر و پخش کتاب و نشريه از سوی ديگر قادر خواهد بود به حيات خود و جامعه رنگ بخشد. وظيفه ی نهاد صنفی او، پديد آوردن چنين امکانی است.

خلاصه کردن همه‌ی نياز ها و امکانات در صدور اعلاميه‌های غلاظ و شداد، يا فشار آوردن مداوم بر نهادهای فرهنگی و دولتی کشور های محل سکونت مهاجران در جهت تخفيف فشارهای حکومت ايران، در بهترين حالت تنها ديدن يک وجه از اين منشور است و شبيه به گشودن بند از پای اسيری که سرطانی مخوف چنگ بر حلقومش انداخته و توانش را غارت کرده است. بند را البته بايد گشود. اما اين تازه اولين قدم است. وظيفه‌ی نهاد صنفی نويسندگان، پرتو افکندن به تمام وجوه اين منشور است.

پيش تر اشاره شد که : » اگر راه مراوده‌ی فرهنگی و گفت و گوی سالم و بی پيشداوری باز باشد، می‌توان اميدوار بود که انجمن نويسندگان ايرانی در کانادا بخواهد و بکوشد تا تجلی و تجسم فعاليت ادبی و فرهنگی اعضای خود و اعضای اين صنف يا قشر در اين جامعه باشد.» وظيفه‌ی نهاد صنفی نويسندگان نشان دادن نياز به چنين مراوده و پديد آوردن زمينه‌های ذهنی و عينی روابطی استوار بر زمينه‌ی گفت و گوی سالم و بدور از پيشداوری يا غلبه‌ی سليقه‌های ادبی و عقيدتیِ شخصی است.

اگر چنين نهادی با چنين خصوصياتی پا نمی‌گيرد يا وجود ندارد، نويسندگان، حداقل برای خود، بايد روشن کنند که چرا هنوز جامعه و اعضای اين قشر از آن، توافقی با چنين ضرورتی ندارند و يا برای آن اهميتی در خور قائل نيستند. حضور جان سختانه خصوصياتی از قبيل تک روی، خودمحوری، انتقاد ناپذيری، پيشداوری، برچسب زنی، تکيه بر » اٌٌز ميدان بدر کردن» به جای رقابت پويا و لجن مالی بر هر آنچه چون ما نيست، جامعه را همچنان در قعر گودال عقب ماندگی اجتماعی، سياسی و فرهنگی نگاه می‌دارد. جامعه بايد برای در جا زدن خود پاسخی داشته باشد.

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s