پايانی زنانه بر روايت نبرد مردان

زمينه نوستالژيک «ماجراهای قهرمانی که از موطن خود دور افتاده و درگير مبارزه‌ای بی‌امان است تا بتواند بازگردد و نام نيک خود را بار ديگر بدست آورد» بعنوان موضوعی جذاب، تم اصلی غالب افسانه‌های پهلوانی و اسطوره‌ای بوده است. در طول هزاره‌ها راويان و قصه‌گويان چنين تمی را بکار گرفته‌اند و افسانه‌های بديع آفريده‌اند و بدين سان، کوشيده‌اند تا چرائیِ چيزها و اتفاقات را دريابند و تبيين کنند، يا با ثبت تجربه‌های عينی و ذهنی، بر آنچه سرنوشت می‌خواندند فائق آيند. اين زنجيره با حلقه «آدم و حوا» آغاز می‌شود که از بهشت به زمين تبعيد شدند، و پژواک آن در روايتهای متعدد تکرار می‌شود. از «موسی» تا «بهرام» و از «اوديسه» تا «سمک عيار»…

اما در اين روايتها گفتمان سفر و غياب از همان نخستين حلقه، حوا را فراموش می‌کند و به پشت صحنه می‌راند و «آدم» را قهرمان داستان می‌سازد. گرچه به کُنه قصه و قصه‌پردازی که بروی می‌بينی که به گفته رولان بارت، گفتمان غياب همواره توسط زنان معنا شده است. در اين چارچوب زن، که اجباراً فاقد تحرک است و وفادار و در انتظار، به دوران غياب شکل می‌دهد و داستانش را با جزئيات دقيق و ظريف می‌سازد و روايت می‌کند، حال آنکه مرد متحرک و نامنتظر هر لحظه در فکری و هر ساعت به جايی است. مرد، در حال جستجو و کشف عينيات سفری پرماجرا در گذر تاريخ، و زن، در کندوکاوی ذهنی برای بازسازی و تعريف و معنابخشی به هر دو دوران يا هر دو جهان. جهان حضور و جهان غياب. روايتها نيز بيانگر اين هر دو حالت متضادند. از يک سو نشستن، به انتظار نشستن و بافتن و سرائيدن، تا لحظه‌های فرار زندگی در قالب روايتی ماندگار شوند، و از سوی ديگر خود روايت اين ماجراهای دور و دراز دارای ريتم حرکت و سفر. همچون امواجی که با ترکيب و حرکت ذره ذره قطره‌های آب ساخته شوند و با ريتمی منظم و در عين حال نامنتظر پيش آيند و باز گردند و تا باز. بدين سان، قصه‌سرايی و قصه‌گويی، به گفته رضا براهنی، فعلی زنانه است. و يا چنانکه بارت می‌گويد، حتی در هر مردی که راوی غياب ديگری می‌شود، چيزی زنانه پا می‌گيرد و بروز می‌يابد. مردی که منتظر می‌نشيند می‌بيند و از اين انتظار رنج می‌برد و اين رنج را روايت می‌کند، به طرز معجزه‌آسايی دارای حال و جانی زنانه است.

قصه‌سازی يا قصه‌سرايی در واقع نوعی آفريدن است، و آفريدن، از نخستين لحظه بار گرفتن تا گذار از مراحل پيچيده پروراندن و بار آوردن تا شکل دادن و زايش و بار نهادن، فعلی زنانه است. در اينجا، خود عمل قصه‌پردازی درباره آن در اصل توسط حوا ساخته و پرداخته شده و بعد، با پس رانده شدن او به پستوی نهانی قصه، آدم روايت کردن را هم به عهده گرفته است. اما جانمايه اصلی باقی می‌ماند و خود را به هر شکل که باشد بروز می‌دهد. در مظاهر چندگانه طرح افسانه‌ها و رومانس‌های با تم سفر و غياب، از جمله ماجراجويی، زيارت، تبعيد و. . .، زنان عموماً حذف شده‌اند. غياب آنها در زندگی روزمره و واقعی جهانی را در طرح داستان پديد می‌آورد که در آن مردان همواره غريب و مسافرند. زن همواره در «مبدأ» حضور دارد و نگهبان و مظهر «خانه» است (پنه لوپه در اوديسه) در عين حال، گاه يک عنصر زنانه هم در جهان دور از خانه حضور دارد که يا مرد را در درجه نخست به اين سفر وامی‌دارد (شاهزاده در سمک عيار) يا در دوران غياب، عامل پر شدن يا طولانی شدن اين دوران است (سايرس در اوديسه). رمان «در دل تاريکی» جوزف کنراد، در قالبی مدرن اين هر دو نمونه را با هم به دست می‌دهد. برای مرد مسافر قهرمان داستان، Intendedدر واقع همان پندلوپه وفادار است، و زن بومی نمادی از تسلط جهان خارج از خانه.

نمونه‌های بسيار از گذشته تاکنون نشان می‌دهد که طرح و توطئه سفر «مرد» کاملاً وابسته به سکون زن در خانه يا محل بومی است. نه تنها جای زن در خانه است، بلکه او در واقع خود به شکل نمادين، همانا خانه، موطن، يا هويت بومی مرد است که در انتظار اوست و مرد به سوی او پرپر می‌زند تا باز بيند روزگار وصل خويش. در همين پيوند است که آغوش و بدن زن نيز در ادبيات همواره به نوعی با زمين شبيه يا مرتبط شده است. زمين، مادر و زائيده خوانده شده و آغوش و بدن زن، همچون خاک پذيرا و بارور شونده و پناه‌دهنده. اگرچه جغرافيای نمادين زنانگی بعنوان مأمن مرد ممکن است به لحاظ تاريخی بين طبيعت و فرهنگ، يا «خانه» و «هويت» در نوسان بوده باشد (چنانچه – بر پايه خوانده‌ها و شنيده‌هايم از دوست محقق و نويسنده‌ام سعيد هنرمند – در دوره‌های متفاوت و در آثار ادبی گوناگون به نمادهای زن – باغ، زن – چشمه، زن – زمين و زن – وطن می‌توان برخورد) باز هم اين زن است که به شکل سنتی، هم دليل مهاجرت مرد است و هم دليل بازگشت يا تلاش او برای بازگشت. هم اميد او برای دوام آوردن در دوران غربت، و هم اميد او برای انرژی يافتن در جهت بازگشت. بدين سان در طرح روايتهای ماجراجويانه سفر و غربت و کوشش برای بازگشت، مرد تبديل شده است به سوژه و زن به ابژه.

در ميان متون مشابه، «اوديسه» هومر، با تم ماجراجويانه و استعاريش، يکی از کهن‌ترين، در عين حال زيباترين و خوش‌ساخت‌ترينهاست. اوديسه نيز قهرمانی است که از خانه و سرزمين خود دور افتاده است و در راه تلاش برای بازگشت درگير ماجراهای بسياری می‌شود و خطرات و تجربيات متعددی را از سر می‌گذراند. روايت دوازده هزار بيتی او، سرشار است از ماجراهای محيرالعقول و صحنه‌های مهيج، و به عنوان يک نمونه کامل از فرمولبندی ارسطويی از يک اسطوره بی‌عيب، زنجيره‌ای از حوادث و نيز زنجيره‌ای از صحنه‌های ساده و پيچيده «بازشناسی» (recognition) در آن ترکيب شده که در ارتباط متقابل با يکديگر، طرح و توطئه داستان را تکميل می‌کنند.

رمانسهای دوران کهن، مانند حماسه‌ها و يا حتی آثار نمايشی و داستانی که بر اساس قصه‌های کهن آفريده می‌شوند، برای يک بار گفته شدن و شنيده شدن آفريده نشده بودند. لذا، پايان داستان برای همه روشن بود و در نتيجه، آنچه اهميت پيدا می‌کرد، نه «چه اتفاق افتاد»، بلکه «چگونه اتفاق افتاد»، نه اصل وقايع و نتيجه، بلکه چگونگی وقوع آنها و ظرافتها بود. در اينجاست که می‌بينيم در پديد آوردن روايتی، حدود ۲۷۰۰ تا ۳۰۰۰ سال پيش، تمام تکنيکهای قصه‌نويسی که در قرن حاضر کشف و تئوريزه شده‌اند، اهميت داشته و چه بسا رعايت آنها به دليل اصلیِ ماندگاری آن بدل شده است. طرح و توطئه روايت اوديسه بسيار قوی است. داستان از ميانه شروع می‌شود. بازگشت به عقب و سپس ارائه آن از زبان راوی اول شخص (آنجا که روايت مهيج بايد با جزئيات کامل بيان شود) و بعد ديگربار سپردن آن به راوی سوم شخص، و نهايتاً عقب انداختن نتيجه با به ميان کشيدن پای خرده روايتهايی که خود نيز تا حدی مهيج‌اند و امثال آن، دوازده هزار بيت را چنان گره در گره می‌آفريند که ساخت آن، يادآور همان عمل بافندگی پنه‌لوپه همسر اوديسه است و انتظار خوانندگان، همانند انتظار خواستگاران بيشمار پنه‌لوپه تا آن شال توری که پنه‌لوپه می‌بافد کی پايان يابد و آنان به وصال او درآيند.

پنه‌لوپه، برای فريب دادن خواستگاران خود و طولانی کردن دوران انتظارشان به آنها می‌گويد که تا زمانی که شالی که می‌بافد تمام نشود، تن به ازدواج نخواهد داد. او روزها شال را می‌بافد و شبها که ديگران به خواب می‌روند آنچه در طول روز بافته است، می‌گشايد. بدين سان است که کار بافتن اين شال به نظر ناتمام می‌رسد، تا جايی که حقه او برملا می‌شود و اين تقريباً مصادف است با زمان رسيدن اوديسه به انجام سفر بيست ساله خود، و انجام داستان؛ و انجام داستان خود شامل زنجيره‌ای از حوادث و صحنه‌های بازشناسی است و گروهی از تمهيدات جاذب.

اين زنجيره با تلاش اوديسه برای اقناع پسرش تلماکوس در بخش ۱۶ کتاب آغاز می‌شود و با گفتگوی نهايی او با پدرش در بخش ۲۴ کتاب به پايان می‌رسد. اگرچه به نظر می‌رسد که اين دو صحنه آغازين و پايانیِ بازشناسی با اهميت‌ترين حلقه‌های طرح بخش پايانی حماسه باشند، اما در واقع حلقه‌های کليدی طرح اصلی ماجراهای اوديسه در بازيافتن هويت و موقعيت اجتماعی وی نيستند. در واقع هدف اين نوشته نيز اين است که نظر خوانندگان را به بخش ميانی، يعنی دو ديدار اوديسه با همسرش پنه‌لوپه جلب کند تا بتوان از زاويه‌ای ديگر به اين اثر حماسی نگريست و بلکه از اين زاويه نگرش، به شناخت ديگری از نحوه نگرش جوامع زمان هومر و خود هومر دست يافت. اين بخش مهم که خود از دو بخش مجزا و سه فصل بين آن دو تشکيل شده است، نه تنها پيچيده است و دارای طراحی ظريف و هوشمندانه، بلکه همچنين دليل واضحی است بر اين ادعا که «پنه‌لوپه، مهمترين شخصيت يا عنصر در زندگی و سرنوشت اوديسه است.»

اوديسه کاملاً از اهميت عکس‌العمل احتمالی پنه‌لوپه آگاه است. پنه‌لوپه تنها کسی است که «خانه»ی اوديسه، يا به قولی «نام و موقعيت اجتماعی» او را برای مدت دو دهه حفظ کرده است. اقناع پنه‌لوپه به مرگ اوديسه نهايت اهميت را برای خواستگاران او دارد تا بتوانند جای اوديسه را بگيرند. درواقع اين «باور پنه‌لوپه به زنده بودن اوديسه» است که او را در طول بيست سال همچنان در اذهان زنده نگاه داشته است، و به محض اين که او از اين باور خود دست بردارد، باور به اوديسه نابود خواهد شد و با او، خانه‌اش، نامش، شهرتش، محبوبيتش و هويتش، تا تبديل شود به «هيچکس»، چنانکه او يکبار خود را در مقابله با غول يک‌چشم چنين می‌نامد.

اوديسه هم بر اين امر واقف است. به همين دليل است که اول بار که پس از بيست سال پا به خاک خود می‌گذارد، پنهانی و در هيئت مبدل به خانه خود می‌رود. از اين چهره‌پوشانی، او چند هدف را دنبال می‌کند و نخستين آنها اينکه از ميزان وفاداری پنه‌لوپه نسبت به خود آگاه شود. او سرنوشت «آگاممنون» (از قهرمانان حماسه ايلياد که با خيانت و تمهيد همسرش کشته می‌شود) را در پيش روی خود دارد و می‌داند پنه‌لوپه می‌توانست به گردش چشمی او را از هستی ساقط کند و همچنان می‌تواند. پس می‌کوشد تا اعتماد پنه‌لوپه را به خود جلب کند و ضمناً به طور ضمنی روحيه او را برای اتفاقات آينده آماده کند. نشانه‌هايی در اين بخش هست که باعث می‌شود خواننده دقيق به اين نتيجه برسد که اوديسه در اين نخستين ديدار خود با پنه‌لوپه، می‌کوشد تا نرم‌نرمک در دل او برای خود جايی بعنوان يک دوست همدل و شفيق بيابد و به شيوه‌ای بسيار گام بگام و هوشمندانه نوعی حس آشنايی در او ايجاد نمايد. او که مدعی می‌شود با اوديسه در نخستين روز سفرش در بيست سال پيش همراه بوده است، توصيف بسيار دقيقی از پوشش ظاهری او ارائه می‌دهد. چنين توصيفی با چنان دقتی، آن هم از خاطره‌ای مربوط به بيست سال قبل، قاعدتاً بايد پنه‌لوپه باهوش را به شک وادارد. در واقع، او به توصيف آخرين خاطره عزيزی که پنه‌لوپه می‌تواند از اوديسه در ذهن داشته باشد می‌پردازد. در عين حال او ماجرا را به همين جا ختم نمی‌کند و به بيان صحنه‌هايی از ماجراهای مخاطره‌آميز اوديسه در طول دوره دهساله بازگشت به ميهن می‌پردازد، که او، به عنوان همراه غريبه‌ای که اوديسه را تنها يکبار آنهم بيست سال پيش ديده است، قاعدتا نمی‌بايست از آنها مطلع بوده باشد. او سپس با اشاراتی به زندگی خود، شباهتهايی ميان زندگی و سرنوشت و تيپ ظاهری خود با اوديسه مطرح می‌کند. او خود را بعنوان مردی صاحب جاه و مقام معرفی می‌کند که، همانند اوديسه به روزگار سختی رسيده است و همچنين به گفتگوی ميان اوديسه و زئوس اشاره می‌کند که در آن اوديسه از زئوس راه‌حل می‌جويد:

«… چگونه به ايتاکا برگردم پس از اين همه سال، آشکارا يا در هيئت مبدل؟…»

اوديسه نقشه خود را هوشمندانه طراحی می‌کند و قدم به قدم نيز آن را به مرحله اجرا درمی‌آورد. نخستين بخش نقشه او کسب اعتماد پنه‌لوپه است و آنجا که پنه‌لوپه او را دوست و ميهمان معتمد خود می‌خواند اين بخش با موفقيت به انجام می‌رسد.

از نظر تکنيکی، «به تأخير انداختن نتيجه» در اين بخش به يکی از زيباترين نتايج خود می‌رسد.

در همين بخش، رؤيای پنه‌لوپه يکی از مهمترين بخشهای کتاب است که تاکنون در بررسيها کمتر مورد توجه قرار گرفته است. پنه‌لوپه در اين مرحله از «غريبه»ای که اينک ديگر «ميهمان محترم» و «دوست معتمد» شده است، می‌خواهد تا به قصه خواب او گوش فرا دهد و آن را تعبير کند. او در خواب ديده است که بيست قوی زيبا و سپيد او در آرامش حياط قصر به شنا و چرا مشغولند و ناگهان عقابی در آسمان پديدار می‌شود و آنها را تارومار می‌کند و از بين می‌برد. و می‌پرسد: «اين قوها کيانند؟ آن عقاب کيست؟»

اوديسه البته از زاويه ديد مردانه خود اين خواب را تعبير می‌کند:

«اين قوها خواستگارانند، و من، عقاب، همانا همسر توام که به خانه بازگشته‌ام…»

اما در اينجا نشانه‌هايی است که می‌تواند خواننده را به مخالفت با نظر اوديسه وادارد و ذهن را به جستجوی تم پنهان در شعر هومر رهنمون شود. يعنی در واقع به زاويه ديد زنانه پنه‌لوپه. به زاويه ديد زنانه هومر. ما می‌دانيم که «غيبت بيست ساله» اوديسه، چه ميزان رنج و درد و نکبت مداوم برای پنه‌لوپه فراهم آورده است. پنه‌لوپه بارها به اين امر اشاره می‌کند. او در واقع بيست سال از بهترين و سپيدترين سالهای عمر، جوانی، زيبايی و شادمانی خود را بخاطر اين غيبت از دست داده است. او همچنين اشاره می‌کند که در خوابش بسيار قوها را دوست می‌داشته و عاشق تماشای آنان بوده است. او در اينجا دارد با همان روش اوديسه، در پرده عشق و اميد و گلايه خود را به طور همزمان بيان می‌کند. او هوشمندانه به اوديسه می‌فهماند که او مسئول تباهی اين بيست سال عزيز است، و حالا هم بايد به ميان گود آيد و خود آب رفته را به جوی بازگرداند. شخصيت استوار پنه‌لوپه نقطه مرکزی و اتکای اين بخش است.

اين گفتگوی چندپهلوی زوج که سراسر چرايی و چگونگی روايت بر حضور و غياب رابطه آنها بنا شده است، و راههايی که آن دو برمی‌گزينند تا احساسات خود را مهار يا بيان کنند، نمونه ظريفی از ساختار پر جذبه کل حماسه اوديسه است.

بخش دوم اين صحنه بازشناسی، با گذر از سه فصل، در فصل بيست و سوم اتفاق می‌افتد و شامل مسئله اصلی و در عين حال پنهان سفر نوستالژيک اوديسه در راه بازيابی هويت – خانه خود است. حالا قهرمان ما، اوديسه، مسابقه تيراندازی بين خواستگاران پنه‌لوپه را برده‌ است، با آنها جنگيده و آنها را نابود کرده است و نهايتاً به قصرش بازگشته است. آيا او واقعاً پيروز است؟ در اينجاست که او درمی‌يابد که نبردش پايان نيافته است. ما نيز پی می‌بريم که قضيه فقط بازگشت از سفری پرماجرا و رسيدن به خانه و کاشانه نبوده است. تنها رسيدن، پيروز شدن و حضور در محل نيست که هويت اوديسه را می‌سازد و تعيين می‌کند. يا به زيان ديگر، اوديسه اصلی‌ترين شخصيت اين روايت نيست. تا پنه‌لوپه بر شک خود فائق نشود، جستجو، سفر و نبرد اوديسه نيز به انجام نخواهد رسيد. هويت او، در پذيرش و حمايت پنه‌لوپه است که شکل می‌گيرد و تثبيت می‌شود. اما رنج پنه‌لوپه نيز از چنان عمقی برخوردار شده‌است که به اين آسانی فراموش نشود. اوديسه بيهوده انتظار دارد که بی‌هيچ مانعی به مرکز جهانش تبديل شود و بار ديگر بر تخت حکومت خود بنشيند. پذيرش پنه‌لوپه، اين بار نيز چون هميشه، کليد موفقيت اوديسه است. بنابراين اوديسه حالا بايد نخست هويت خود را به پنه‌لوپه ثابت کند تا سپس پذيرش پنه‌لوپه، اثبات نهايی هويت او برای ديگران باشد. هويت اوديسه، بی پنه‌لوپه و بی پذيرش پنه‌لوپه کامل نيست. گرچه از اتمام «نبرد تروا» بيش از ده سال می‌گذرد، اما برای اوديسه، ده سال طول کشيده تا به موطن خود بازگردد، و حال نيز عدم پذيرش پنه‌لوپه، می‌تواند به معنای تداوم نبردش باشد. جنگها را اغلب مردها آغاز می‌کنند، و زنها اغلب پاسداران واقعی صلحند. با سير بيشتر روايت در «اوديسه»، اين نکته بيشتر اهميت پيدا می‌کند، بويژه هنگامی که توجه کنيم که در ميان تمام خدايان ناميرای المپ، تنها «آتنه» زن-‌خدای دانايی است که می‌کوشد با کمک به اوديسه، راه بازگشت او را هموار سازد. او همچنين نقش مؤثری در پيروزی اوديسه بر رقيبانش، خواستگاران پنه‌لوپه، دارد، و هموست که اوديسه در ذکاوت، هوش، قصه‌سرايی، زبان‌وری و رفتار هنرمندانه، اديبانه و عيارانه خود به او ماننده است. اگر «يلياد» را حماسه نبرد به شمار آوريم، «اوديسه» را ميتوان حماسه دانايی، منطق، و پيروزی زنانگی و روايت خواند. در تمام طول داستان اوديسه، برخلاف ايلياد، اين نه صفتهای «مردانه»ی جنگاوری و زورمندی و… است که مورد توجه قرار می‌گيرد، بلکه صفتهای «زنانه»ی ذکاوت، هوشمندی، روايت و سخنوری، و باز کردن راه پيش روی و پيروزی بر دشمن، نه حتماً بر اساس زورمندی مردانه، بلکه با يافتن راه‌حلهای هوشمندانه، عمده می‌شود و در معرض توجه مخاطب روايت قرار می‌گيرد (يعنی دقيقاً شيوه‌ای که در حکايت بلند «سمک عيار» به قهرمان داستان نسبت داده می‌شود. «سمک» در «سمک عيار» حتی از نظر ظاهری ريزه‌اندام، و دارای هنرهای نوازندگی، رقصندگی و آوازخوانی به شيوه زنان، توصيف می‌شود). همانطور که پيش از اين نيز اشاره شد، صحنه‌های «بازشناسی» در «اوديسه» به ديدار اوديسه و پنه‌لوپه محدود نمی‌شود. اين صحنه‌ها با ديدار اويسه و پسرش تله ماکوس آغاز می‌شود و با ملاقات او و پدر پيرش پايان می‌يابد. آفريدن صحنه ديدار او و پسرش در پيشبرد نقشه اوديسه برای پيروزی بر رقبايش مؤثر است و ملاقات او با پدرش نيز ميتواند منتج از توجه به فرهنگ پدرسالارانه حاکم بر دوران سرايش و پديد آمدن اصل روايت باشد. اما صحنه شناسايی‌- بازشناسی اوديسه توسط پنه‌لوپه، که در ميان صحنه‌های ديگر قرار گرفته است، در واقع نيز نقطه مرکزی اين بخش، و نقطه اتکای کل شعر، کل روايت، و کل زندگی و مبارزه اوديسه است. «اوديسه»، پايان زن‌ورانه‌ای است بر «ايلياد»، و تأکيدی بر ميرندگی روشهای «مردانه» و جنگ، و زايندگی روشهای «زنانه» و صلح.

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s