ْتابستان… تابستان ۶۷

… اما دلم به غارت رفته‌است

با آن کبوتران که پريدند

با آن کبوتران

که هرگز

به آشيانه باز نگشتند…

(ه.‌الف‌. سايه)

اين تابستان، سيزده تابستان از زمستانی می‌گذرد که پاييز برگريز هزاران انسان نيکخواه ايران بود. چنان که حسينعلی منتظری در نامه معروفش به خمينی نوشت، در فاصله چند روز هزاران زندانی سياسی ايران، که بخش بزرگی از آنان جز جوانانی در آرزوی فردايی بهتر برای خود و ديگران نبودند، در اوين و ديگر زندانهای ايران اعدام شدند. نشريات و راديوهای آن روزها هر روز سياهه نام گروهی را اعلام می‌کرد که پس از سؤال و جوابی کوتاه در نشستهايی مخوفتر از دادگاههای تفتيش عقايد قرون وسطی حکم مرگ گرفته و در گورهای دسته‌جمعی بی‌نام و نشان زير خاک رفته بودند. رفته بودند تا نسلی نابود شود و نسل ديگری، جدا از ريشه‌های مردم خويش ساخته شود. رفته بودند تا چند صباحی بيشتر، پايه‌های حکومتی برجا ماند، که اگرچه ميوه تلاش و آمال نيکخواهانه مردم است، اما زهرآگين، و جان می‌گيرد که جان نمی‌بخشد.

بگذاريد شعار و تعارف و بازی‌های معمول لفظی و آن دسته از مرزهای عقيدتی را که در سطح می‌گذرند کنار بگذاريم. می‌دانيم که بخش بسيار بزرگی از مردم ايران به اسلام، به اشکال و در محدوه‌های گوناگون، باور دارند. نيز می‌دانيم که بسياری از مردم ايران نفس آن حرکت انقلابی و براندازی رژيم گذشته را خوش نمی‌داشتند يا اکنون نمی‌دارند. می‌دانيم که «مردم» جمعی همگون و هماهنگ با دانش، نياز، توان، فرهنگ و هدفهای يکسان و يکپارچه نيستند، ‌می‌دانيم که ميان گروهها و نيروهای سياسی فعال در آن دوران اختلاف نظرهای جدی بر سر برنامه‌ها و اهداف و راهکارها وجود داشته و دارد. می‌دانيم که جنگ بود و فشار بود و بی‌نظمی بود و هيجان بود و ندانم‌کاری و اشتباه و خيانت و از اين دست بی‌شمار. و می‌دانيم، با اين‌حال، که نفس جنايت نفرت‌انگيز است و جبران ناپذير. می‌گويند: «بپرسيد جرمشان چه بود؟» و می‌گويند: «دولت و مجلس فعلی و و روزنامه‌نگاران دوم خردادی که هم سالها درون و پيرامون حاکميت بوده‌اند و هم امروز اصلاح‌طلبی و آزادی‌خواهی پيشه‌کرده‌اند، بايد در اين زمينه به مردم توضيح دهند، پرسش و افشاگری کنند و به آن رسيدگی کنند.»

بخش اول اما به نظر نگارنده کاملأ بی‌ربط است: «به چه جرمی»؟! کدام عقل سليمی می‌تواند کشتار چند روزه چندين هزار انسان زندانی را که بسياری از آنان نويسنده، مترجم، هنرمند، فعال اجتماعی و سياستمدارانی با سوابق طولانی بوده‌اند و بخش بزرگ ديگرشان را نيز جوانانی نيک‌خواه و مردم‌دوست با «جرم» هايی چون حمل اعلاميه و کتاب خواندن و هواداری از جريانی سياسی در يک فضای انقلابی تشکيل می‌داده‌اند، به »جرم» ی منسوب کند، و در انتظار پاسخ بماند؟ ميليونها انسان در دوران حکومتهايی نظير هيتلر، استالين، خمر‌های سرخ کامبوج، اندونزی، الجزاير و … به چه جرمی کشته‌شده‌اند؟ کسی آيا حالا می‌تواند از نازيستها يا عوامل حکومت استالين بپرسد:» به چه جرمی آنها را کشتيد؟» حتی منتظری هم چنين پرسشی نکرد. جرم مشخص است و مجرم نيز. تنها بايد از ياد نبرد. بخش دوم اما، منطقی است. روزنامه‌نگارانی چون گنجی و باقی بخشی از ماجرا را از تاريکی بيرون کشيدند يا حد‌اقل مطرح کردند. برای نخستين بار پس از يک دهه، در گرمای پيگيری قتلهای سياسی اخير، باقی جرأت کرد مسئله کشتار زندانيان سياسی در سال ۶۷ و اعدام کسانی چون سعيد سلطانپور را مطرح کند، حتی اگر به اشاره‌ای کوتاه. حالا باقی خود در زندان است و بسياری ديگر نيز. يک فشار کودتايی از سر يأس و هراس نيز کافی‌است تا امثال او نيز جان سالم بدر نبرند. هم آنها، هم هرکه چون آنها و در جرگه آنها بايد در مطرح کردن و پيگيری اين سياهکاری بکوشد. چنين انتظاری از آنان و امثال آنان بر حق است. اما به آنان ختم نمی‌شود. اگرچه «تعهد» به اين معنا را برای ادبيات و هنر قائل نيستم، اما بر اين نيز قائلم که نفس ادبيات و هنر، نفس واژه و نقش و صدا و حرکت جز آزادی نيست و جز در آزادی نمود و نما نمی‌يابد. اين واژه‌ها بر آن خاطره خونين سر فرود می‌آورد، اما سکوت نمی‌کند. هيچکس از ياد نبرده است. هيچکس از ياد نخواهد برد.

سپتامبر
۲۰۰۱

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s