هفته نامه کيهان هوايی در شماره ۱۰۰۵ (۱۳ آبان ۷۱) خود، مقاله «مهاجرت و بازگشت» منتشره در شماره چهار سپيدار را به چاپ رسانده است. البته با افزودن مقدمهای و حذف دو پاراگراف از مقاله. کيهان هوايی، از آنجا که به خوانندگان خود توضيح نداده است که مقاله را نه کامل، بلکه با حذف پارههايی از آن به چاپ میرساند، حداقل يک «توضيح و پوزش» به مسئولين سپيدار و نگارنده آن مقاله بدهکار است. با اين همه، میتوان اين را به فال نيک گرفت و طرح هر چه وسيعتر مطالبی از اين دست را، از هر طريق ممکن مفيد بشمار آورد.
با اين همه مقدمهای که «کيهان هوايی» بر مقاله فوقالذکر افزوده است نگارنده را به اين نتيجه رساند که ضروری است يک بار ديگر در باره بديهياتی که کوشيده میشود تا در پس پرده دود و غبار تبليغات پنهان بمانند سخن گفته شود.
قبل از هر چيز بايد به اين مسئله اشاره کرد که کيهان هوايی، با حذف نام نويسنده مقاله و انتساب کلی آن به «سپيدار» و اشاره به «بحثهای داغ اپوزيسيون» خواسته يا ناخواسته «سپيدار» را به عنوان يک ارگان مطبوعاتی «اپوزيسيون» معرفی کرده است. البته روشن است که «سپيدار» بعنوان يک نشريه فرهنگی – اجتماعی، مخالف سياست های فرهنگی – اجتماعی حکومت جمهوری اسلامی بوده و هست. اما در عين حال اين نکته نيز بايد روشن باشد که سپيدار وظيفه خود را طرح مسائل، مباحث و ديدگاههای گوناگونی که به نحوی به کار راهيابی در زمينه های فرهنگ، هنر، سياست، علم و… میآيند میداند و بدينسان میکوشد تا ارتباطی ميان آنان که دلی در آتش و دستی بر قلم دارند ايجاد نمايد و نظراتشان را در جامعه مطرح نمايد. و اين وظيفه و هدف، خود به تنهايی چندان سنگين و بزرگ هست که توانی برای «اپوزيسيون» شدن!، به مفهومی که مد نظر کيهان هوايی و سيستم مورد دفاعش میباشد، باقی نگذارد.
چنانچه گفته شد، کيهان هوايی يک بخش از مقاله را حذف کرده و مقدمهای نيز برای تبليغ ديدگاه های خود بر آن افزوده است. چه ارتباطی ميان اين حذف و اضافه کردن وجود دارد؟
بخشی که حذف شده، اشاره دارد به تناقض در عملکرد و شعارهای مسئولين جمهوری اسلامی ايران در ارتباط با بازگشت مهاجرين و تنشها و بیقانونیهای موجود در شرايط فعلی کشور، و بخشی که اضافه شده است، ادعا های کيهان هوايی است در ارتباط با بیسرانجامی محتوم مهاجرت و از دست دادن محتوم هويت وفرهنگ و انسانيت در غرب. کيهان هوايی مینويسد:
«… از اين پس، مسئله چگونه «ماندن» مطرح نيست. بلکه مهم، نفس ماندن است… (در مهاجرت)… انسانيت، فرهنگ، اخلاق و وطن پرستی مقولاتی بودند که در برابر پول، بیاعتبار شدند… کانون خانوادهها قربانی زندگی به «سبک نوين» شد، آمار طلاق و جدائیها افزايشی غيرقابل مقايسه با گذشته يافت… به تدريج ايرانی بودن فراموش و زبان فارسی در کلامها پاک شد و بچهها به «پاپا» و «مامی» خود «گودبای» میگفتند…»
«… در غربت، تاريخ، گذشته و آينده، فرهنگ و انديشه و… همه در پول خلاصه میشود و اگر موفق به کسب درآمد های مناسب و مکفی باشی آن ارزش ها هم قابل خريداری است، هر چند که از نوع خالص و سالم و حقيقی آن نباشد… شايد بتوان در غرب و آمريکا_ اگر بگذارند _ به ثروت و رفاه رسيد، اما ايرانی ماندن ناممکن و ناشدنی است و جمع ميان اين دو فرض محالی است… يا ماندن و پذيرفتن همه مسائل فرهنگی و اقتصادی آن که لازمهاش دست شستن از همه چيز و غرق شدن در زندگی جديد و مقتضيات آن است يا بازگشتن و پذيرش شرايط موجود در ايران…»
نتيجه منطقیای که میتوان از اين ادعا ها گرفت اينست که:
« _در ايران نه تنها نفس ماندن بلکه چگونه ماندن هم مطرح است، در داخل کشور انسانيت، فرهنگ اخلاق و وطن پرستی مقولاتی نيستند که در برابر پول بیاعتبار شوند، کانون خانوادهها به هيچ وجه قربانی نشده است، آمار طلاق و جدائيها پائين آمده و…»
کيهان هوايی، اين برهان خُلف را، البته با ادعای ديگری به اصطلاح «اثبات» میکند:
«… اگر در اين سوی مرز (ايران) سختی معيشت و مشکلات اجتماعی هم وجود داشته باشد، اما به هر حال به هويت و فرهنگ کهن و ملی آنان خللی وارد نمیکند…»
حال میتوان پرسيد: «ايرانی ماندن» چيست که در غرب و در مهاجرت «ناممکن و ناشدنی» است که بخاطر آن بايد به «بازگشتن و پذيرش شرايط موجود در ايران» تن داد؟ «کانون خانوادهها» که در غرب «قربانی سبک نوين» شده است در ايران از چگونه تقدس و اهميتی برخوردار است؟ «هويت و فرهنگ کهن ملی» از نظر کيهان هوايی چه مفهومی دارد؟ اگر هويت و فرهنگ ملی را در سلامت اخلاقی جامعه، پيشرفت فرهنگی و علمی، احترام به قانون، قدرت برنامه ريزی برای پيشبرد امور جامعه، نظام واحد اقتصادی _ اجتماعی پيشرونده و پيشبرنده، استقلال و اعتبار ملی، توجه به نيازهای آحاد جامعه و توانايی در برآوردن اين نيازها بشمار آوريم سيستم مورد تبليغ کيهان هوايی چه امتيازی را در اين زمينه ها نصيب خود میکند؟ در واقع در شرايطی که: «برای پنجاه ميليون نفر جمعيت تيراژ کل نشريات نود هزار نسخه است و متوسط تيراژ کتاب ۴۰۰۰ جلد است» (لاريجانی) و در شرايطی که مؤديان «فرهنگ جامعه» خود میگويند: «… ما نتوانستيم حداقل در وهله اول به لحاظ کمی و در وهله بعد به لحاظ کيفی اوقات فراغت مردم را پر کنيم،… نتوانستيم مردم را در گذراندن اين اوقات ياری کنيم… صرفنظر از وضعيت نامطلوب اقتصادی و معيشتی، جامعه ما از فقر برنامههای فرهنگی رنج میبرد و بهرحال برنامههای فرهنگی تنوع و گستردگی لازم را به جهت موضوعات و برنامه ريزی ها ندارد…»، در شرايطی که گنجينه آثار باستانی از غارت و بیتوجهی و تخريب در امان نيست، وضع موزهها نابسامانست، از سرنوشت فرهنگستان علوم و… اطلاع خوشايندی در دست نيست، در شرايطی که ساليانه دانشگاه های کشور کمتر از يک دهم شرکت کنندگان در کنکور (و نه يک دهم فارغالتحصيلان دبيرستان ها) را میتوانند پذيرا باشند و به گفته وزير آموزش و پرورش هر سال بيش از ۴۰۰ هزار دانش آموز واجب التعليم پشت درهای بسته مدارس میمانند، در شرايطی که هنرمندان شرکت کننده در چهارمين جشنواره منطقهای گيلان میگويند: (جوانان _ ۲۷ مهر ۷۱) «… عدم يک برنامهريزی صحيح و روشن و مشخص نبودن اهداف اصلی انجمن های نمايش مشکلات دست و پاگيری بوجود آورده است که در برخی از موارد نه تنها حرکت دهنده و پويا نيست بلکه سدی است در مقابل رشد کمی و کيفی تأتر…» و… قدر مسلم اينکه تأتر به شکل کنونيش مطلقاً آيندهای نخواهد داشت و امکان دستيابی به تأتر قدرتمند و اصيل و ملی حتی در سال های دور هم غيرممکن خواهد بود…(حسن فتحی _ کارگردان)، اين «هويت و فرهنگ ملی کهن» که «هيچ خللی به آن وارد نمیآيد» به چه چيزی اطلاق میشود؟
کيهان هوايی در مقدمهای که بر مقاله اين نگارنده افزوده مینويسد: «… عدهای… هنوز چشم به کوچهها و محلههای شهر در وطن خود دوختهاند، همان عطر پگاه باغچههای حياط خود را در فراسوی زمان و مکان استشمام و شيرينی و صميميت و گرمی ديدارهای فاميل و خانواده را حس میکنند… و هر روز با تجديد خاطرات گذشته زير لب سرود بازگشتن را زمزمه میکنند…»
شايد ما بدبين باشيم و بخواهيم نتيجه بگيريم که منظور کيهان از «هويت و فرهنگ ملی» همانا «عطر پگاه باغچه های حياط خود… و شيرينی و صميميت و گرمی ديدارهای فاميل و خانواده…» است. اما آيا همين ميزان از «هويت و فرهنگ ملی» هم در داخل کشور برای همه وجود دارد؟ و اگر وجود دارد، میتواند جنبه های ديگر زندگی را تحتالشعاع خود قرار دهد؟ ببينيم ديگر نشريات رسمی داخل کشور درباره وضعّيت زندگی در آن محيط چه مینويسند:
-«سال به سال به کسری بودجه اضافه میشود… در لايحه بودجه سال ۶۸ درباره مسائلی از قبيل اصلاح تشکيلات اداری، ادغام دستگاههای موازی، کم کردن فاصله طبقاتی بين ۸۰٪ مردم فقير و ۲۰٪ افراد غنی در جامعه و برداشتن فشار تورم از دوش محرومين پيشنهادی نشده است! (کيهان _ ۶ فروردين ۶۸)
– «هر روز در کشور ما ۹۵۰ نفر میميرند. ۳۶۵ نفر آنها کودکان زير ۵ سال هستند. ۵۷ کودک هر روز بدليل بيماری های قابل پيشگيری با واکسن و ۷۸ نفر آنها به دليل اسهال. روزانه هفت مادر بدليل عوارض حاملگی و زايمان و تعدادی کودک از سوءتغذيه تلف میشوند…» (کيهان – ۳۰ فروردين ۶۸)
-«آيا نمیتوان کنترلی بر کار ادارات کرد که اين قدر مردم را سر ندوانند و رشوه را بعنوان حق التسريع از مراجعين نخواهند؟» (عباس شيبانی نماينده تهران) رسالت – ۱۶ مهر ۷۱ و يا «ما در بخش های مختلف فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی و سياسی با آفاتی مواجه هستيم که موجب تضعيف انقلاب و روحيه مردم میشود… گرانی و تورم قشر محروم و آسيب پذير جامعه را که زير خط فقر قرار دارند بشدت تحت فشار قرار داده است که در اين خصوص برنامهريزان اقتصاد کلان کشور، بخصوص مديران محترم بانک مرکزی، وزارت اقتصاد و دارايی و سازمان برنامه و بودجه که تحصيل کرده دانشگاههای غرب هستند هنوز متوجه پيامدهای تخريبی اخلاقی و اجتماعی گرانی و تورم نشدهاند و تأسف بيشتر از اين است که اين برادران اصولاً روحيه و تفکر توجه به مردم محروم و مناطق محروم را ندارند… ترويج روحيه تجمل گرايی و تشريفاتی در مسئولين و سرايت آن به قشری از جامعه از خطرناکترين آفات انقلاب است که بخش عمدهای از توان ملی و سرمايه های کلان مملکت را به هدر میدهد…» (کمال دانشيار نماينده ماهشهر – همانجا)
در همان روزنامه، سخنان اکرمی نماينده سمنان به چاپ رسيده که معتقد است: «… در نظام گذشته همه راههای کشور به بنادر ختم میشد. آن هم برای واردات کالا و يا با مراکز تفريحی و خوشگذرانی. يک راه قابل توجه به مراکز توليدی صنعتی، کشاورزی و معدنی احداث نکردند. همه چيز را ساخته و پرداخته و آکبند وارد کردند و منابع نفتی را به غارت دادند و مونتاژ را آوردند و کالای يک بار مصرف و انسان های مطيع بيگانه ساختند…»
نگارنده مطمئن نيست که نويسندگان و مسئولين کيهان هوايی آيا تمايلی برای مقايسه وضع فعلی با تصويری که آقای اکرمی به درستی از وضع دوران قبل ارائه میدهد دارند يا خير. چنانچه تمايل داشته باشند، میتوانند درباره وضع مسکن، راهسازی، نحوه حمايت دولت از کشاورزان، ميزان و نوع واردات، ميزان صادرات نفت، اوضاع بنادر، بخصوص جزيره کيش و ديگر جزاير «آزاد»، وضع مدارس و… توضيحاتی دهند و نگارنده و خوانندگان اين سلسله مقالات را منان توجه خود سازند. با اين همه، شايد نويسندگان کيهان هوايی بگويند: ما که خودمان نوشته بوديم که با وجود «سختی معيشت و مشکلات اجتماعی» «به فرهنگ و هويت ملی کهن» در ايران «خللی وارد نمیآيد». پس ديگر چرا اين قدر سختی معيشت و مشکلات اجتماعی را به رخ می کشيد؟!
مسئولان کيهان هوايی و سيستم و مسئولان مورد دفاع ايشان میتوانند اطمينان داشته باشند که نگارنده به هيچ وجه سوءنظر نداشته و خلط مبحث نمیکند. آيا واقعاً برای مهاجرين «مسله چگونه ماندن» مطرح نيست و «انسانيت، فرهنگ، اخلاق و وطن پرستی» قربانی و بیاعتبار شدهاند؟ و آيا واقعاً در آن سوی مرز، در کنار «سختی معيشت و مشکلات اجتماعی»، «هيچ خللی به هويت و فرهنگ ملی ايرانيان وارد نمیآيد؟»
شش هفته بعد از چاپ مقاله نگارنده در کيهان هوايی، شماره ۱۰۱۱ (۲۵ آذر ۷۱) در همين نشريه نامهای خطاب به سردبير با امضای «سرايدار يکی از مراکز فرهنگی» به چاپ رسيده است. نويسنده نامه مینويسد:
«… از هر عابر خيابان اقتصاد که بپرسی پس تکليف فرهنگ و اخلاق چه میشود مؤدبانه میگويد لطفاً فرهنگ را در کوزه بچپانيد و آبش را ميل کنيد… باور بفرمائيد که با حلوا حلوا کردن کام تلخ جامعه شيرين نمیشود. باور بفرمائيد که با تأييد فرمايشات مقام معظم رهبری در زبان ولی در عمل از کنار آن رد شدن سرنوشت نکبت باری برای جامعه ببار خواهد آورد. بيائيد و اعتباری حقيقی برای فرهنگ و هنر و اخلاق جامعه قائل شويم… گويا از همان اول قرار بود که فرهنگ نورانی اين انقلاب الهی را به خارج صادر کنيم. اما پس از چهارده سال بر سر صدور فرهنگی چه آمد؟ چرا پس از چهارده سال در داخل دچار رکود فرهنگی شدهايم..؟!» براستی چرا؟
مجله جوانان ۹ آذر ماه ۷۱ مینويسد:
«… مسئله اولويت آموزش و پرورش و آموزش عالی در برنامههای اقتصاد کشور تا کنون آنگونه که بايد مورد توجه قرار نگرفته است و در نتيجه هم اکنون با مشکلات و نابسامانیهايی در بخش فرهنگ روبروئيم… نمیتوان باور داشت که بدون حرکت در مجرای فرهنگ کاری بسامان برسد. تعداد کتابخانهها و مراکز فرهنگی ديگر نظير سالن های تأتر و… به نسبت جمعيت کمتر از آن است که بحساب آيد.»
در سال ۱۳۶۳ آقای قرائتی مسئول مبارزه با بی سوادی اعلام کرده بود که در ايران ۱۵ ميليون بیسواد داريم. با توجه به نرخ بالای افزايش جمعيت و همان «۴۰۰ هزار نفر» هايی که هر سال به مدارس راه نمیيابند، به چه نتيجهای میتوان رسيد؟
مدير کل آموزش و پرورش استان تهران در مصاحبه با روزنامه کيهان (۲۴ مهر ۶۸) میگويد:
«هم اکنون نزديک به ۲۵۰ واحد مدرسه سه نوبته و ۲۲ واحد چهارنوبته داريم…»
براساس آمار رسمی منتشره پس از سرشماری عمومی نفوس و مسکن سال ۶۵، از کل جمعيت زنان ۶ ساله به بالا فقط ۲۵٪ محصلند. بيش از ۴۲٪ زنان با سوادی که در حال حاضر تحصيل نمیکنند فقط مدارس ابتدايی را طی کردهاند. کسانی که آموزش راهنمايی را گذراندهاند تنها ۴۴/۳۵ درصد و دارندگان تحصيلات متوسطه را تنها ۶/۲۶ درصد تشکيل میدهند. از جمعيت زنان کشور تنها ۱۶/۱ درصد دورههای مختلف آموزش دانشگاهی را میگذرانند و اينها هم وقتی که تحصيل خود را به پايان میرسانند تازه میبينند که «فرهنگ» حاکم بر جامعه به هيچ روی با آنان و دانششان منصفانه برخورد نمیکند. اين زنان بيش از نيمی از همين جامعهای را تشکيل میدهند که در آن بر «فرهنگ و هويت ملی» قرار است خللی وارد نيايد. جامعهای که در آن برخی از شوهران در را به روی زنان قفل میکنند، برادر، پدر، شوهر، حتی عمو و دايی و… بسادگی زن يا دختر و خواهر يا مادر خود را می کشند و اعلام میکنند که «اخلاقش فاسد شده بود» يا «توی روی پدر میايستاد»، در جامعهای که خبرنگاران زن بايد برای کسب خبر از طرف خود «پيک مذکر» بفرستند(!) و زنان عمدتاً قادر به کار در رشته مورد علاقه و مناسب با تحصيلات خود نيستند، کدام نوع «فرهنگ» میخواهد رشد کند و به کدام نوع «فرهنگ» خللی وارد نمیآيد؟
۱۴ خرداد ۶۶ زن روز از قول آيت الله مطهری مینويسد: «اگر خانوادهای خراب شود، جامعه خراب می شود».
در همين شماره مجله زن روز گزارشی از خودسوزی زنی بخاطر اختلافات خانوادگی درج شده است. در اين گزارش آمده است:
«… ايرادهايی که شوهرش از او میگرفته مسائلی بوده که کاملاً قابل گذشت بوده. مثل ايرادگيری های پيوسته از مزه غذا، مقدار آن، نحوه پخت غذا يا طرز چيدن اسباب منزل و ايکاش که تنها کلامی بود و داد و بيدادیـ اما تنها اين ها نبوده. بلکه فحاشی و کتک زدن و تنبيه کردنهای مکرر هم بوده است…»
کدام قانون، کدام طرز تفکر، کدام «فرهنگ» است که چنين رفتاری را برای شوهر توجيه می کند و چه بسا به او میآموزد و کدام «وضعيت معيشتی و اجتماعی» است که از شوهر چنين موجود پرخاش گری میسازد؟
مجله زن روز شماره ۱۵ مهر ماه ۶۸ متن يک مصاحبه مسئول دادگاه مدنی خاص با يک دختر بچه دوازده ساله را به شرح زير بچاپ رسانيده است:
_ چند سال داری؟
_ دوازده سال
_ چند کلاس درس خواندهای؟
_ اول راهنمايی هستم.
_ نماز میخوانی؟
_ بله
_ نماز عصر چند رکعت است؟
_ چهار رکعت.
_ میخواهی شوهر کنی؟
در حالی که از شرم سرش را پائين میاندازد زمزمه میکند:
_ بله!
_ بزور میخواهند شوهرت بدهند؟ شوهرت را ديدهای؟ پسنديدهای؟ میدانی وظايف يک زن چيست؟ میدانی نبايد بدون اجازه شوهرت از خانه بيرون بروی؟ میدانی…؟
مطابق تبصره ۱ ماده ۱۲۱۰ قانون مدنی در جمهوری اسلامی سن بلوغ و سن قانونی دختران ۹ سال قمری برابر با ۸ سال و ۹ ماه شمسی است. تبصره ذيل ماده ۱۰۴۱ همين قانون به پدر و جد پدری دختر اختيار میدهد که دختر بچه را حتی قبل از سن مذکور به عقد ديگری درآورند. ماده ۳۲ «قانون راجع به مجازات اسلامی» تنبيه کودکان توسط پدر و مادر را تا مرز ناقص شدن اعضای بدن شان مجاز میشمارد. ماده ۱۱۱۷ قانون مدنی شوهر را مجاز میداند که زن خود را از حرفه يا صنعتی که «منافی مصالح خانوادگی يا حيثيت خود يا زن باشد منع کند». بهمن ماه ۱۳۷۰ مدير کل کميته امداد امام خمينی اعلام کرد که مردم مناطق شمال خراسان به علت فقر شديد مالی دختران نوجوان خود را تا ۱۰ هزار تومان میفروشند. وی در مورد مسئله خانواده های بیسرپرست گفت:
«… مسئله ازدواج دختران کم سن و سال با مردان مسن ناشی از فقر مالی است. فاصله سنی در اين ازدواجها آنقدر زياد است که شوهر پس از چندی فوت میکند و خانواده بیسرپرست رها میشود… به علت فقر مالی ازدواجهای خلاف قانون با اتباع خارجی بخصوص افغانیها بدون هيچ ضابطهای صورت میگيرد. اکثر اين ازدواجها به طلاق منجر میشود و تاکنون ۱۷۰۰ زن بیسرپرست در منطقه رها شدهاند…»
_ از چنين خانوادههايی چه فرزندان برومندی به جامعه راه میيابند؟
کيهان، ششم خرداد ماه ۶۴ نوشت:
«… در حال حاضر بيشترين معتادين کشور را معتادان به هروئين تشکيل میدهند. تعداد معتادان کشور تا دو ميليون نفر ذکر شده است که اکثريت آنان ماده مرگ آفرين هروئين را استعمال میکنند… و اکثريت آنها را جوانان و نوجوانان تشکيل میدهند.»
چهار سال بعد همين روزنامه در هفتم فروردين ماه ۶۸ مینويسد: «… هم اکنون بيش از ۹۹٪ از معتادان بازپروری شده به دليل همين بيکاری و… پس از مدتی… مجدداً معتاد میشوند…»
قاسمعلی فراست، از سردمداران «فرهنگی» در آذر ماه ۷۰ در گفتگو با کيهان میگويد:
«…عمده ترين محور برای يک کشور انقلابی، بخصوص اگر معتقد به زير بنا بودن فرهنگ هم باشد، سياست فرهنگی است. منتها ما خيلی مسلح به اين سلاح نيستيم… و آثار شوم آن گرچه در همين زمان هم مشهود است ولی عمق فاجعه در سالهای بعد مشخص خواهد شد. بيائيد باور کنيم که صددرصد بسياری از دختران و پسرانی که ما میگيريم و به منکرات میبريم زير بيست سال هستند و وقتی انقلاب شد کودکی بيش نبودند. آيا واقعاً معتقديم که با شلاق معضل حل خواهد شد؟…»
اتفاقاً يکی ديگر از همين جوانها که در موقع وقوع انقلاب کودکی بيش نبوده (دانش آموز سال چهارم نظری – ۱۷ ساله) در مصاحبه با زن روز ۱۹ ارديبهشت ۷۱ درباره «وضع فرهنگی و اخلاقی جامعه مورد تبليغ کيهان هوايی» نظر جالبی دارد:
«… وقتی در جامعه ملاک ارزش پول باشد و هر کس پول بيشتری داشته باشد از احترام بيشتری برخوردار باشد و از طرفی عواطف انسانی در پرتو پول کمتر مجال خودنمايی پيدا کند، طبيعی است که گرايش به سمت گرفتن مهريههای سنگين در جامعه افزايش میيابد…»
و درست در همين جامعه است که قرار است انسانيت، اخلاق و وطن پرستی مقولاتی باشند که در برابر پول بیاعتبار نشوند!
کانت معتقد است که «فرهنگ» عبارتست از «پرورش خصلت سودمند بودن در موجود عاقل برای مقاصد معين و رشد دادن همه استعدادها، موافق با هدف های معقول و در عين آزادی کامل». هردر، متفکر آلمانی در قرن هيجدهم، «فرهنگ» را «تربيت انسانی جامعه» معرفی می کند. در محيط اجتماعی مورد تبليغ کيهان هوايی اين چگونه «فرهنگی» است که هيچ «خللی» بر آن وارد نمیشود؟
بيائيد تا نگاه کوتاهی تنها به عنوان اخبار حوادث در جامعهمان داشته باشيم (منابع: مجله زن روز، کيهان، رسالت و…)
* مرگ زن باردار به دليل کمبود امکانات پزشکی و دارويی.
* مردی همسر و دخترش را به قتل رساند.
* زن پنجاه سالهای در قم خود را حلقآويز کرد.
* قتل يک زن ۶۵ ساله در لاهيجان.
* برادری خواهر خود را کشت.
* زن بيست و هشت سالهای در جهرم توسط شوهرش به قتل رسيد.
* دستگيری زن رباينده طلاهای کودکان.
* زن ۱۷ سالهای به اتهام زنای محصنه سنگسار شد.
* زن ۱۹ سالهای به اتهام ارتکاب زنا به اعدام محکوم گرديد.
* همسر دوم مردی به دليل اختلافات خانوادگی به اتفاق برادر و دختر خاله و پسرخالههای خود شش فرزند شوهر مسن خود را به قتل رساند. نامبردگان به ۷۴ ضربه شلاق و اعدام محکوم شدند.
* زنی در مشهد به جرم خريد و فروش و توزيع مواد مخدر اعدام شد.
* بيش از دو ميليون معتاد داريم که اکثريت آنان را جوانان و نوجوانان تشکيل میدهند.
* جوانی که کودکان شيراز را بوده و پس از تجاوز آنها را میکشت دستگير شد.
* جوانی به جرم لواط به اعدام محکوم شده و از کوه به زير انداخته شد.
* چهار انگشت دست راست سارقی که برای دومين بار پس از آزادی دست به سرقت زده بود، در ملاء عام قطع شد.
* کارمندی به علت مشکلات مالی خود را از بالای ساختمان پست و تلگراف به پائين پرتاب کرد و کشت.
* کلاهبرداری با پوشش بازرس.
* دو زن و چهار مرد که عضو يک باند اشاعه فحشا و فساد در زنجان بودند سنگسار شدند.
* به علت اختلافات خانوادگی، مرد ۴۲ ساله زن ۳۹ سالهاش را خفه کرد.
* کشف جسد دختری در رودخانه.
* کلاهبرداری با جعل عنوان مأمور مبارزه با مواد مخدر.
* دختر ۱۱ سالهای در راه مدرسه ربوده شده و دو روز بعد جسد وی در حالی که آثار تجاوز و ضرب و جرح بر بدنش مشهود بود در بيابانهای اطراف کهريزک کشف شد. اشرار ملبس به پوشش مقدس پاسدار مسئول اين جنايت شناخته شدند.
* ۵ زن و دو مرد مفسد در نهاوند و ملاير اعدام شدند.
* از روز جمعه ۱۴/۷/۶۸ مراجعه بانوان به پارکها جهت ورزش صبحگاهی ممنوع اعلام گرديد!
* زنانی که بدون رعايت حجاب شرعی در معابر و انظار ظاهر شوند به تعزير تا ۷۴ ضربه شلاق محکوم میشوند.
* زنی بدليل پوشش کامل مشکی در شب و ديده نشدن توسط راننده در اثر تصادف با اتوبوس جان خود را از دست داد!
* پرستار يکی از بيمارستان های تهران بر اثر اختلافات شديد خانوادگی و نااميدی از گرفتن طلاق دو کودک خردسال خود را با سم سيانور کشت.
* شاگرد دوم کنکور دانشگاه (دختر) با وجود داشتن نمرههای عالی پذيرفته نشد!
روزنامه کيهان، ۴/۱۲/۶۳ خبر خودسوزی زنی را که صاحب چهارفرزند است به علت اعتياد شوهرش چاپ کرد و نوشت: «… اين زن بارها برای متارکه از شوهرش تقاضای طلاق کرده اما موفق به گرفتن طلاق نشده بود…»
نظر آقای حسين مهرپور، معاون قضايی رئيس قوه قضائيه و عضو حقوقدان شورای نگهبان در ارتباط با اين مسئله فرهنگی – اجتماعی چيست؟ :
«… گاهی مرد از حقوقی که دارد(!) استفاده میکند و مثلاً زن دوم میگيرد و زن اول او اگر انسان کم تحملی باشد(!) ممکن است دست به خودکشی بزند. آيا میتوانيم مرد را به خاطر اين مسئله که شايد اخلاقاً کار خوبی نکرده باشد ولی قانون به او اين اجازه را داده مجازات کنيم؟!»
از کيهان هوايی و از آقای مهرپور میتوان پرسيد که پس برای اينکه «خللی به فرهنگ و هويت ملی» و «سلامت اخلاقی، جامعه وارد نشود چه بايد کرد؟ و آقای مهرپور پاسخ میدهد:
«… به نظر من در زمينه مسائل اخلاقی بايد به مردم توصيههای اخلاقی بکنيم(!) که مرد هر چه بهتر نسبت به زن رفتار کند و زن هر چه بيشتر به اصطلاح تحمل داشته باشد(!). (زن روز – زمستان ۷۰)
در عين حال، آقای دکتر باقر ساروخانی، جامعه شناس و استاد دانشگاه تهران در مصاحبه با زن روز سوم اسفند ماه ۷۰ در ارتباط با خودسوزی زنان میگويد:
«… خودسوزی زنان از يک طرف به دليل جايگاه بسيار پائين زن در برخی از سنت های جامعه ماست و از طرف ديگر به دليل ازدواجهای بسيار زودرس که در آنها سن بلوغ و سن زوجيت با هم تطابق پيدا میکند… تنگناهای ديگر مانند منع خروج زن از خانه و عدم استقلال مالی شرايط را برای زن دشوارتر میکند… سنتهای موجود نيز به او اجازه طلاق و جدايی نمیدهند…»
_ راستی اين «سنت های موجود» کدام بخش از آن «فرهنگ و هويت ملی» را تشکيل میدهند؟ و آيا به راستی «سختی معيشت و شرايط اجتماعی»، «هيچ خللی» بر آن وارد نمیآورد؟
کيهان هوايی در مقدمهای که بر مقاله اين نگارنده افزوده است، از فروپاشی خانوادهها در مهاجرت نيز سخن به ميان آورده است. آيا اشارات مختصر بالا تکافوی اين را نمیکند که کيهان هوايی بپذيرد «بنيان خانواده» در داخل کشور نيز چندان مقدس نيست؟ آيا مقايسه جامعه ايرانيان مقيم خارج از کشور که از نظر ترکيب سنی و جنسی با جامعه ايران تفاوت جدی دارد نتايج صحيحی بدست میدهد؟ اغلب مهاجرين را جوانان بين ۲۰ تا ۳۵ ساله تشکيل میدهند و معمولاً در مقابل هر دو يا ۳ مرد يک زن وجود دارد. در چنين وضعيتی همچنان که طلاق سير عادی خود را طی میکند امکان ازدواج به شدت محدود میشود. با اين همه، مطبوعات سال ۷۰ در ايران را سال طلاق ناميدند.
روشن است که بخش عمده مهاجرين ايرانی اصولاً بخاطر تعارض با سيستم اجتماعی – فرهنگی حاکم و ارزشهای مورد تبليغ کيهان هوايی ميهن خود را بناخواه ترک کردهاند و بخش بزرگی از آنان را روشنفکران و تحصيل کردگانی تشکيل میدهند که در نبردی نابرابر بايد بتوانند جای مناسب خود را در اجتماع ميزبان بدست آورند و برای اثبات هويت خويش در جامعهای با ساختار فرهنگی – اجتماعی متفاوت با محيط گذشته به کوششی توان فرسا دست يازند. در همين دوران است که با وجود تمام مشکلات مالی و قانونی، با وجود پراکندگی وسيع جغرافيايی و درهم ريختگی ترکيب اجتماعی و… در همين غربت، بيش از سی عنوان نشريه فرهنگی معتبر منتشر میشود، استادانی چون دکتر يارشاطر و همکارانش نخستين و معتبرترين دايرهالمعارف ايرانی را تدوين میکنند، درصد بالايی از دانشجويان مهاجر در کانادا و امريکا و اروپا را ايرانيان تشکيل میدهند، کتابهايی که در ايران ممنوع شدهاند در کنار کتب نويسندگان مهاجر در خارج از کشور به چاپ میرسند، ساختههای فيلمسازان جوان مهاجر جايزه میگيرند و آثار نقاشان و طراحان ايرانی در نمايشگاهها و گالریهای جهانی تحسين میشوند. در همين دوران است که سوسن تسليمی تنها چند ماه پس از اقامتش در سوئد نمايش معروف مدهآ را به تنهايی به زبان سوئدی کارگردانی و اجرا میکند و گروه هايی چون «نوا»، «دستان»، «پژواک» در اروپا و آمريکای شمالی و… برای حفظ و اشاعه موسيقی ملی و سنتی تشکيل میشوند. در همين دوران است که «توسط دکتر اسماعيل زنجانی، استاد ايرانی دانشگاه ايالتی نوادا بيماری ارثی يک جنين در شکم مادر درمان میشود و پژوهشگران امريکايی اين موفقيت را راه جديدی در عالم پزشکی میخوانند و نيز يک محقق ايرانی (دکتر فرزاد نعيم) که رياست بخش طراحی عوامل زلزله برای شرکت جان رای مارتين و همکاران در لوسآنجلس را بعهده دارد از سوی انستيتوی پژوهشهای مهندسی زلزله به عنوان مرد علمی سال ۱۹۹۲ در زمينه تحقيق برای کاهش خطرات زلزله شناخته میشود (اطلاعات ۱۵ آذر ۷۱).
دست برقضا درست در همين دوران هم هست که کيهان هوايی از قول مهندس محلوجی مینويسد:
«… در برنامه پنجساله در برخی از پروژهها تا ۳۰٪ اشتباه برآورد مشاهده میشود که اين مقدار اشتباه واقعاً برای مجلس، دولت و بدنه کارشناس وزارتخانهها افت محسوب میشود…»
و زن روز در گزارشی مینويسد:
«… در اينجا (مکه) شاهد تضاد آميزترين صحنهها هستی. شاهد «مرگ بر آمريکا» گويانی که فقط به دنبال کالای آمريکاييند و شاهد بعضاً «مأمور يا مسئولی» که با آمدن هر سالهاش به سفر سياسی – عبادی حج، در سخن مدعی صادر کردن پيام انقلاب است و در عمل در پی وارد کردن مارک خاصی از مولينکس!…»
سخن کوتاه! قصد اين مقاله تحت ضرب گرفتن همه جوانب شرايط داخلی و دفاع از همه شرايط زندگی در مهاجرت نيست. نفس انتشار نشريهای مانند سپيدار، مقابله با انتشار رنگين نامههای معروف به «لوس آنجلسی» است. و البته کسی منکر وجود فساد و سقوط فرهنگی در ميان بخشی از ايرانيان مهاجر و تمايل بخش بزرگی از مهاجران به دلايل گوناگون، به بازگشت به ميهن نيست. اما کسانی که دو قسمت قبلی «مهاجرت فرهنگ، فرهنگ مهاجرت» را مورد مطالعه قرار دادهاند قادر به تشخيص اين نکته خواهند بود که بحث بر سر اين است که:
«از يک سو جامعه نيروهايی را از دست داده است، از سوی ديگر انسان هايی از گذشته خود بريدهاند تا زندگی در شرايط ديگر را بيازمايند. جامعه نيازمند نيروهايی است که امروز میتوانند با انرژیای آموختهتر و کاردانتر در باروری علم و فرهنگ آن ياريش کنند. مهاجر نيز حق دارد انسانی و آرمانی زندگی کند.» (سپيدار شماره ۴)
صد البته تا تنشهای موجود در جامعه و هرج و مرج حاکم بر قوانين و تعدد مراجع قدرت از ميان نرود و تا قانون و مراجع حاکم باورها و سنتهای غلط و غيرانسانی را تحت حمايت خود داشته باشند، راه بر چنين امکانی بسته میماند.
نه! دوستان عزيز کيهان هوايی! هويت و فرهنگ ملی و کهن را نمیتوان در «عطر پگاه باغچه خانه» و چهچه قناری در قهوهخانه و… خلاصه کرد. فرهنگ و هويت ملی مشخصات ديگری دارد که در مهاجرت نيز، اگرچه با مشکلات فراوان، میتوان آن را حفظ کرد و ارتقاء داد و چه بسيار ايرانيان با فرهنگ و با وجدان که صرفاً بخاطر «ايرانی ماندن» تن به مهاجرت ناخواسته دادهاند.
صد البته در مهاجرت نيز میتوان آرمانی و انسانی زيست و از شرايط، هم برای پيشرفت شخصی و هم عمومی بهره جست. ايرانيان بی شماری، هم در داخل و هم در خارج از کشور برای چنين منظوری میکوشند.
پدر بزرگی داشتم، روانش شاد، که به حکم بازی و سرگرمی نوههای کوچک خود را دور و بر خود جمع میکرد و پس از تعريف فراوان از اخلاق و رفتار و قيافه و… نوهها به شوخی و خنده میگفت: «تو از بدی ام بگو و من خوبیِ تو، تا هر دو دروغ گفته باشيم!»
نگارنده مقاله، اين بار تصميم گرفت زياد دروغ نگويد! اميد که نويسندگان و مسئولان کيهان هوايی هم همراهی کنند. والسلام!