.
.
دو پاره ابر میگذرد از برابر سنگ
دو پاره ابر
سنگ
بیابان
و این جماعت
در حضور باد
.
.
– مرا کنار آن دو بوتهی گز… لطفا..
بر میخیزم
روی سنگ میایستم
سینه صاف میکنم
میگویم:
– مرا کنار آن دو بوتهی گز لطفا..
اگر اگر در میان راه…
چگونه بگویم؟ میدانید…
اگر اگر اگر واماندم از قدم به همقدمی با قدوم عزیزان.. در میان راه
کنار آن دو بوتهی گز لطفا
زیر آن دو پاره ابر سپید
وانهید به خاک
.
یکی که مرده است پیش از ما
از میان آن دو بوته ی گز برمیخیزد
کلاه از سر بر می دارد
سر خم میکند
به من تعارف میکند گودالش را
با احترام تمام
.
میگویم:
– ممنون، چه خانهی زیبایی!
ولی هنوز باید…
نباید؟
.
حیران نگاه می کنم به خندهی پنهانی جماعت ِ همراه
سر در جبین فرو می برند و رو میگردانند
و آن که پیش از ما مرده ست
لبخند می زند
کلاهش را می تکاند و بر سر می گذارد و در گودالش دراز میکشد
و حفرهی چشمانش
دو گور خالی تاریک
منتظر..
.
کلاه از سر برمیداریم
کنار گورها حلقه میزنیم
میایستیم
.
.
و یک نفر که جلوتر ایستاده
سینه صاف میکند
و رو به هیچ کس میگوید:
– تمام عمر، ایشان، طی طریق میفرمود
و جان شیرین آخر
بر سر این آزموده نهاد
و ایشان
تمام عمر میخواست…
گفته بود، میدانیم،
روزی که مرده نبود
و بود هنوز بود با همین کلاه و همان چشمهای پر فروغ درخشان و آن زبان برّان و آن دهان شکرخا و خامهی شیوا و آن دل دریا و آن لب گویا و دست توانا و و ذهن شکوفا و … آه و آوخ و آه..
گفته بود، میدانیم:
– مرا کنار آن دو بوتهی گز، لطفا
اگر در میان راه…
.
کلاهها بر سینه
گوشهی لب ها آونگ
سر فرود می آوریم
نگاهها را خاک میدزدد
و قه قه پنهانی
آرام
از لرزههای تن به خاک میغلتد
در نهان ترین لایههاش رسوخ میکند
و از نهان ترین لایههای خاک
هق هق
در گلوی باد میپیچد
در حضور سنگ
.
.
.